هیچگاه فکر نمیکرد پولی که از زنی قرض گرفته بود، اینچنین رویه زندگیاش را تغییر دهد، دست او به جنایت آلوده شود و دختری را به قتل برساند. حالا او مانده و هزاران امید بر باد رفتهاش. دوری از پسر 4 سالهاش که آن سوی میلههای بازداشتگاه چشم انتظارش است و خانوادهای که داغدار مرگ دختر جوان خود هستند.
دختری که قربانی «هیچ» شد. مرد جوان که به اتهام قتل کارمند زن بانک دستگیر شده در گفتوگو با جامجم از قتل و انگیزهاش گفت.
چطور با مقتول آشنا شدی؟
دی ماه سال گذشته زمانی این آشنایی شروع شد، که برای افتتاح حساب به بانکی که مقتول کار میکرد رفته بودم.
در جریان این رفت و آمدها او متوجه شد که من در یک شرکت در حوالی بانک کار میکنم. همین ماجرا آغاز آشناییمان شد. او میگفت 13 میلیون تومان پول دارد.
با توجه به اینکه دچار مشکل مالی بودم از او خواستم این مبلغ را تا تیرماه 95 به من قرض دهد و هر ماه سود پول را بگیرد. چند روزی درباره خواستهام فکر کرد و بعد پاسخ مثبت داد. پول را از او گرفتم و در قبال آن سفته 20 میلیون تومانی به وی دادم. قرار شد طبق توافقمان تیر امسال پول را پس دهم که این جنایت رخ داد.
چرا او را کشتی؟
باور کنید هنوز از یادآوری ماجرا میترسم و شوکه هستم. نمیخواستم این قتل رخ دهد و همه ماجرا فقط یک اتفاق بود.
چند روز پیش از جنایت با من تماس گرفت و گفت چون در محل کارت تو را پیدا نکردهام، گمان کردم سرم کلاه گذاشتهای و از آنجا رفتهای. نمیخواهی پولم را پس بدهی. به او گفتم اینگونه نیست و سر موعد مقرر، اصل پول و سودش را میپردازم، اما او گفتههایم را باور نکرد.
بعد چی شد؟
اصرار کرد که نشانی خانهام را به او بدهم که سرانجام قبول کردم و او را به خانهام دعوت کردم. آن روز از تهران راه افتاد و به متروی کرج آمد. پیش از ظهر بود که رسید. به دنبالش رفتم و با سوار شدن به خودروی کرایهای به مقابل خانهام آمدیم. او میخواست آدرس خانهام را یاد بگیرد تا نتوانم کلاهبرداری کنم.
در حال گفتوگو با هم بودیم که به او گفتم به اوکلک نزدهام و سر موعد مقرر بدهیام را به وی میپردازم، اما او میخواست موضوع طلبش را به همسرم بگوید. گفتم لزومی نیست همسرم از ماجرا مطلع شود. اما اصرار داشت همسرم را ببیند و موضوع مراوده مالیمان را به او بگوید.
در همین موقع متوجه شدم او با گوشی تلفن همراهش مکالماتمان را ضبط میکند. مدام میگفت باید از تو فایل صوتی و مدرک داشته باشم که به تو پول دادهام تا یک روزی زیر حرفهایت نزنی.
نگفتی چرا او را کشتی؟
ضبط حرفهایمان باعث شد عصبانی شوم. به سمتش رفتم تا گوشی را از دستش بگیرم که ناگهان در جریان این درگیری سرش به دیوار برخورد کرد و کف زمین افتاد. سرش غرق در خون بود. نمیدانستم باید چه کاری انجام بدهم.
بهدنبال کسی بودم تا شاید بتوانیم او را به بیمارستان انتقال دهیم که کسی را پیدا نکردم. زمانی که به خانهام بازگشتم او به سختی نفس میکشید و بعد هم بهدلیل شدت صدمات فوت کرد.
بعد چه کار کردی؟
نمیدانستم باید با جسد او چه کار کنم. اول به همسرم زنگ زدم که او گفت شب را همراه پسرم در خانه دوست خانوادگیمان میماند. از این فرصت استفاده کردم دهان و دست و پای دختر جوان را با نوار چسبی بستم. نیمه شب او را به انباری خانهمان در پشتبام منتقل کردم.
روز بعد که همسرم به خانه آمد میخواستم ماجرای قتل و جسد داخل انباری را بگویم، اما ترسیدم و چیزی نگفتم. جسد یک شبانهروز در انباری مانده بود. وحشتزده بودم و نمیدانستم چطور باید جسد را از آنجا خارج کنم. پیش از آمدن همسرم آثار بهجامانده از خون مقتول را پاک کردم تا ردی بر جای نگذارم. تا صبح کابوس میدیدم و لحظه مرگ او مقابل چشمانم بود.
جسد دختر جوان را چگونه از خانه خارج کردی؟
روز بعد که همسرم خانه را ترک کرد و نزد خانوادهاش رفت. از این فرصت استفاده کردم. نیم ساعتی کشیک دادم و زمانی که خبری از همسایهها نبود به سمت انباری در پشتبام رفتم و جسد را از آنجا خارج کرده و به سرعت به سمت خودرویم بردم. بعد چند ساعتی سرگردان در محلههای شهر بودم. سرانجام تصمیم گرفتم او را در کنار جاده شهریار به سمت کرج رها کنم. کمی آنجا پرسه زدم و به محل کارم در تهران رفتم. در پنج روزی که از کنار همان جاده میگذشتم به محل رها کردن جسد نگاه میکردم، او همچنان در آنجا بود و کسی پیدایش نکرده بود.
چرا جسد را به آتش کشیدی؟
خیلی ترسیده بودم. کابوسهای این جنایت یک لحظه از مقابل چشمانم دور نمیشد. میترسیدم جسد دیر یا زود کشف شود و به دام بیفتم. بنابراین برای اینکه هویت مقتول مشخص نشود، در هفتمین یا هشتمین روز مرگ دختر جوان، پیش از رفتن به محل کارم با بنزین جسد را به آتش کشیدم. دو روز بعد که دوباره از آن محل عبور کردم دیدم جسد سوخته هنوز آنجاست، اما روز سوم خبری از جسد سوخته نبود. دیگر مطمئن شدم پلیس آن را یافته است.
چرا تسلیم نشدی؟
خیلی ترسیده بودم. از ترس نمیتوانستم خودم را تسلیم کنم. زمانی که پلیس پی برد من و دختر گمشده با هم مراوده مالی داشتیم و به او بدهکارم، مرا به کلانتری فراخواند. همان موقع فهمیدم به آخر خط رسیدهام و باید تسلیم شوم. بهخاطر عذاب وجدانی که داشتم اعتراف کردم که دختر جوان را کشتم و راز جنایت را بازگو کردم. شاید اگر آن روز دختر جوان را زودتر به بیمارستان میرساندم اکنون زنده بود و اینچنین گرفتار نمیشدم و مهر قاتل بودن بر پیشانیام حک نمیشد.
خانوادهات از ماجرای جنایتی که انجام دادی، خبر دارند؟
بله. بعد از دستگیریام باخبر شدند. آنها نیز هنوز شوکهاند. باورشان نمیشد که من مرتکب این جنایت شدم.
همسرت بعد از این ماجرا با تو ملاقات داشته است؟
نه. حتی با من تلفنی هم حرف نزده است. مطمئن هستم با اتفاق پیش آمده مرا نخواهد بخشید و از من طلاق میگیرد. دلم برای پسرم تنگ شده است.
نمیدانم بعد از این چگونه میتواند بدون من به این زندگی ادامه دهد. دلم برایش خیلی تنگ شده است. فقط میخواهم به پسرم و همسرم بگویم باور کنید ناخواسته قاتل شدم. نمیخواستم به خودم و آنها اینچنین آسیب بزنم. امیدوارم خانواده ام مرا ببخشند که آبروی آنها را بردم.
میدانی چه مجازاتی در انتظارت است؟
اعدام. من آن دختر جوان را کشتم و مستحق مجازات مرگم. هنوز هم میگویم ناخواسته و از روی ترس این جنایت را انجام دادم و جسد مقتول را سوزاندم. زودتر اعدامم کنید. دیگر تحمل این همه عذاب را ندارم.
معصومه ملکی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد