به گزارش جام جم سرا ، شهین تسلیمی در دوران نوجوانی به دنیای بازیگری سرک کشید و برای مدت کوتاهی فعالیت کرد. اما بنابر دلایلی این حرفه را رها کرد تا این که دوباره دست سرنوشت او را به سمت بازیگری کشاند و طی اتفاقاتی پیشبینی نشده برای بار دوم، دینای هنر او را به سوی خود فراخواند. مجموعههای تلویزیونی باغ مظفر، زن بابا، دلنوازان، و فیلمهای سینمایی طلا و مس، آدم آهنی و آذر، شهدخت و ... جزو کارنامه هنری او هستند. گفتوگو با او پیش روی شماست.
کی و کجا به دنیا آمدید؟
از خانمها سال تولد را نمیپرسند، اما من پانزدهم اسفند در تهران به دنیا آمدم. محل تولدم سهراه امین حضور بود، اما در چهارراه حسنآباد بزرگ شدم.
شغل پدرومادرتان چه بود. آنها را چگونه توصیف میکنید؟
پدرم سرگرد ارتش بود و مانند تمام ارتشیهای آن دوران جدیت خاص خود را داشت. او فردی منظم بود و این نظم را به ما هم انتقال داد. مادرم هم خانمی خانه دار بود. مادرم بسیار مهربان و شاد بود، ولی گاهی اوقات کمی دیکتاتور میشد (با خنده).
چند خواهر و برادر داشتید؟ رابطهتان با هم چگونه بود؟
دو برادر و سه خواهر داشتم که یکی از آنها دارفانی را وداع گفته است. دوران کودکی با یکی از خواهرانم که از خودم کوچکتر است خیلی خوب و خوش بود. با بقیه هم خوب بودم و خوشبختانه هنوز هم این ارتباط دوستانه را حفظ کردهام.
چه مدرسههایی میرفتید و از دوران مدرسه و معلمها چه خاطراتی دارید؟
دبستان مدرسه قدسیه اسلامی میرفتم و تا کلاس ششم را در آن مدرسه خواندم. بعد به دبیرستان نوباوگان ضرابی رفتم و سالهای آخر را هم در مدرسه گوهرشاد خواندم. خاطرات خوب از مدرسه فراوان دارم. یادم میآید که سال اول دبستان معلمی داشتم که عاشقش بودم و او هم خیلی من را دوست داشت. آن خانم همیشه ساعت یازده به دفتر مدرسه میرفت تا کارهای دفتری را انجام دهد و ساعت دوازده سرکلاس برمی گشت. در این مدت هم همیشه یک نفر را مبصر میکرد تا بچهها را آرام نگاه دارد. یک روز من را مبصر کرد. من هم به بچهها تذکر دادم که ساکت باشید اما از من گفتن و از آنها نشنیدن! خلاصه آن که در آن لحظه تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که خطکش معلم را در دست بگیرم و یک کتک حسابی به تک تکشان بزنم. یکی یکی را به خیال خودم ادب کردم و رفتم سر جای مبصر بایستم که دیدم طفلکیها به خاطر کتکی که از من خوردهاند به گریه افتادهاند. من هم که دیدم آنها به گریه افتادهاند خودم هم در همان گوشه ایستادم و گریه کردم. چند دقیقه بعد معلم به کلاس آمد و یک جماعت گریان را دید. علت را جویا شد و قضیه را فهمید. با مهربانی همه ما را نوازش کرد، من را هم بغل کرد و گفت نباید بچهها را بزنی.
الان که این خاطره را برای شما بازگو میکنم احساس میکنم همین الان اتفاق افتاده است. من به درسهای تاریخ و جغرافی و دیگر درسهای حفظ کردنی خیلی علاقه داشتم و استعداد خوبی هم در حفظ کردنی داشتم. به دبستانی رفته بودم که در آنجا به ما قرآن یادمی دادند و به همین دلیل در دبیرستان درس عربی ام خیلی خوب بود و همین که معلم یک دور میخواند من یادمی گرفتم و آن درس را از روی کتاب عالی میخواندم. معنی درس را هم کمرنگ بالای آن مینوشتم و معنی را هم میگفتم. معلم از من خیلی راضی بود و نمیدانست من معانی را به کمک تقلب بلدم!
در دوران مدرسه در برنامههای گروهی مثل سرود و نمایش هم شرکت میکردید؟
بله، از همان دوران دبستان در نمایشها شرکت میکردم. برای نوروز و بهار نمایش اجرا میکردیم و من هم پای ثابت این برنامهها بودم. به بازیگری علاقه داشتم و از همان دوران حس میکردم استعدادش را دارم. به هنرپیشهها هم علاقه داشتم و عکسشان را جمع میکردم. خودم هم در خانه در دوران کودکی تمرین بازیگری میکردم و گاهی اوقات جلوی آینه نقش بازی میکردم. در سنین کم به دنبال بازیگری رفتم و برای دوران کودکی همبازی مرتضی احمدی، امیرفضلی و تابش بودم و در همان سن کم توانستم نظر بقیه را جلب کنم. اما آن زمان اسم هنرپیشگی درمیان قشر متوسط مردم زیاد خوب جانیفتاده بود و من به همین دلیل بازیگری را رهاکردم. خلاصه این که بین من و بازیگری فاصله افتاد تا باغ مظفر که نقش خاله شقایق دهقان را بازی کردم. اسمم در آن سریال پوران پرس بود چون مثل آسوشیتدپرس خبرگزاریام خوب کار میکرد و همه چیز را به این و آن اطلاع میدادم. البته در دنیای واقعی اصلا این اخلاق را ندارم.
به مساله ازدواج برسیم. چگونه با همسرتان آشنا شدید و در چه سنی ازدواج کردید؟
در نوجوانی ازدواج کردم. شوهرم من را دیده و پسندیده بود و همراه خانوادهاش به خواستگاری من آمد. آن زمان ازدواجها آسان صورت میگرفت اما آسان از بین نمیرفت و اکثرا بخوبی دوام مییافت.
نظرتان راجع به مهریههای سنگینی که در این دوران رواج یافته چیست؟
نظر خوبی به این مهریههای سنگین ندارم و بههیچوجه آن را عامل دوام نمیدانم. اما به طورکلی آن را مردود هم نمیدانم و مهریه را در حد معقول قبول دارم. گاهی یک زن مهریه بسیار سنگینی برای خود میبندد، اما درعوض چنان مرد اذیت کنندهای نصیبش میآید که خوب بلد است چگونه زنش را اذیت کند و او را به مرحلهای برساند که بگوید مهرم حلال، جانم آزاد. از آن طرف بعضی مردها هم مظلوماند و زن او را به بهانه مهریه آزار میدهد و حتی وی را رهسپار زندان میکند ولو این که پدر بچهاش باشد. این کارها درست نیست. اگر واقعا دونفر قصد سازندگی داشته باشند نباید اجازه دهند کارشان به اینجا بکشد، باید به خوبیها فکر کنند. زن و شوهر باید در همه چیز با هم شریک باشند. شادی یکی برای آن دیگری فرحبخش است و غم و غصه هم باید به همین نحو مایه سوزوگداز هردو باشد. اما حیف که بسیاری از زوجها این مسائل را درک نمیکنند و متاسفانه همین باعث شده آمار طلاق تا این اندازه بالا رفته باشد.
سن ازدواج در کشور ما بسیار بالا رفته. نظر شما راجع به این افزایش سن ازدواج چیست؟
من سن پایین را برای ازدواج بیشتر قبول دارم. دختری که در سن پایین ازدواج میکند هنوز کاملا شکل نگرفته و میتواند در کنار شوهرش کامل شود و به همان قالبی درآید که مناسب یک همسر است. اما دختری که سنش به 30سال رسیده، پختگی نسبی یافته و شخصیتاش شکل گرفته است و به همین دلیل براحتی نمیتواند با قالب جدیدی که با آن مواجه شده سازگاری پیداکند. ازدواج در سنین پایین به مراتب موفقیتبارتر از سنین بالاست. اما در این دوران به دلیل توقعات بالای دخترها یا پدرومادرها سن ازدواج بالا رفته. من نمیدانم چرا بعضیها توقع دارند که خواستگار خانه و ماشین داشته باشد و بتواند مخارج یک عروسی پرهزینه را متقبل شود. یک پسر 25ساله اینها را باید از کجا بیاورد؟ پدرومادر هم تاحدودی میتوانند فرزند خود را تامین کنند و براستی برآورده کردن این همه توقعات از عهده هرکسی برنمی آید. از آن طرف، پسرها هم وقتی میبینند دختر و خانوادهاش او را فقط به چشم پول میبینند ناخودآگاه از همه چیز بیزار میشوند و تمایل چندانی به ازدواج در خود نمیبینند. من خودم پسرهایی را میشناسم که از شرایط خوبی برخوردارند، اما با این که سنشان به چهل و پنجاه رسیده بازهم نتوانستهاند موردی را پیداکنند که آنها را برای پول نخواهد و به همین دلیل هنوز ازدواج نکردهاند. ما در دوران قدیم این طرزفکر را نداشتیم. ازدواج میکردیم تا تشکیل زندگی دهیم و روزگار خود را آغازکنیم. آن نوع زندگیها دوام خیلی خوبی داشت، اما الان که دیدگاه مردم تا این اندازه مادی شده خوشبختی هم رنگ باخته و جوانان تا این اندازه دچار مشکل شدهاند. من اصلا درک نمیکنم چرا بعضیها میخواهند مالی که دارند را به رخ دیگران بکشند؟ چرا یک نفر پول یک خانه را میدهد تا یک ماشین پورشه یا لامبورگینی بخرد درحالی که ماشین باید وسیله زندگی باشد تا کار را راه بیندازد نه ابزاری برای به رخ کشیدن پول و ثروت.
بحث دوام زندگی را پیش کشیدید که در دوران قدیم به مراتب بهتر بود و در این دوران
کم شده است، در این باره نظرتان چیست؟
در دوران قدیم خانمها با شوهر خود همدل بودند. اگر مرد چیز چندانی در چنته نداشت زن سازگاری پیشه میکرد و به همسر خود روحیه میداد. زندگی افت وخیز داشت و بعد از افت نوبت خیز میرسید. من خودم همیشه اعتقاد دارم چیزی را که سهم و قسمتم است، دریافت میکنم و فقط کافی است صبر و توکل را آمیزه زندگانی کرد. اما در این دوران متاسفانه بسیاری از دخترها توقعات کلانی از مرد دارند و همین را دستمایه دعوا میکنند. اگر ما ایرانیها بتوانیم این معضل تجملگرایی و پولدوستی را کنار بگذاریم بسیاری از مشکلات ما حل خواهد شد. چشم و همچشمی و تجملپرستی عشق را از بین برده است.
به نظر شما یک زن شاغل باید حقوقش را برای خودش نگاه دارد یا آن را وارد زندگی کند؟
بستگی دارد. زن باید مرد را بسنجد و اگر متوجه شود همسرش مرد خوبی است و مستحق یاری زن است باید به او کمک کند. اگر زن شاغل کارکند اما باوجود نیاز شوهر، ریالی از درآمد خود را بهعنوان کمک خرج وارد زندگی نکند مرد هم دلسرد میشود و از همین جا ناراحتیها شروع میشود. زندگی ایدهآل زناشویی آن است که بین زن و مرد بحث پول من و تو وجود نداشته باشد زیرا حقیقتا هرچه جمع شود مال بچههاست.
خودتان چند فرزند دارید؟
دو دختر دارم به نامهای ارغوان و آهنگ. هردو ازدواج کردهاند. ارغوان ایران است و یک دختر دارد که در رشته مکانیک تحصیل میکند. آهنگ هم خارج است و دو دختر دارد. آنها هم درس میخوانند و یکی از آنها دانشجوی پزشکی است. زود ازدواج کردم و زود هم مادربزرگ شدم.
به نظر شما در زندگیهای خانوادگی چگونه میتوان عشق را پرورش داد؟
مادر نقش بسیار مهمی ایفا میکند و این وظیفه اوست که محبت را به بچهها یاد بدهد و به آنها تعلیم دهد چگونه یکدیگر را دوست داشته باشند و به هم احترام بگذارند. وقتی مادر به فرزند خود محبت کند خودبهخود مهر و محبت را آموزش داده است. محبت دانهای است که مادر باید در دل فرزندان بکارد و پرورش دهد تا این که آن مهرو عاطفه همچون درختی پربار شود و تا ابد در وجود آن فرزند باقی بماند. مادر باید به فرزندان خود یادبدهد که اقوام را دوست داشته باشند. هرچقدر یک انسان عاطفیتر بار بیاید زندگی بهتری خواهدداشت.
به خانهداری شما برسیم. آشپزیتان چگونه است؟
نباید از خودم تعریف کنم، ولی هرکس دستپختم را میخورد تعریف میکند. در فامیل قورمه سبزی من زبانزد است. من همیشه مواد خوب را در غذاهایم به کار میبرم و به همین دلیل غذایم خوب میشود.
اهل ترشی و شور و مربای خانگی هستید؟
راستش یک بار هشت کیلو آلبالو پاک کردم و مربا پختم اما همان شب مریض شدم و بعد از آن از مرباپختن دست کشیدم. ترشیهای تند زیاد درست میکردم مخصوصا زمانی که دخترانم ازدواج نکرده بودند. این کارها را زیاد انجام میدادم تا آنها یاد بگیرند.
خانم تسلیمی، آیا تاکنون اجارهنشینی را تجربه کردهاید؟ نظرتان در این باره چیست؟
بله، من اجارهنشینی کردهام. درحال حاضر خودم صاحبخانه هستم و مستاجر دارم. به دلیل تجربیاتی که از آن دوران داشتم سعی میکنم منصف ترین صاحبخانه دنیا باشم. ارزان حساب میکنم و تا سرحد امکان هیچ آزاری به آنها نمیرسانم. همیشه مستاجرهای من از من راضی بودهاند چون خودم سختی کشیدهام، نمیخواهم دیگران را سختی بدهم.
اهل هنرهای خانگی مثل خیاطی و بافتنی هستید؟
خیاطی نه، اما بافتنی میکردم. در دوران جوانی ذوق بافتنی زیاد داشتم و دومیله زیاد میبافتم.
آپارتماننشین هستید. آیا فرهنگ آپارتماننشینی ما ایرانیها را قبول دارید؟
همسایههای خیلی خوبی دارم که هیچ سروصدایی ندارند و بجز خوبی چیزی از آنها ندیدهام، اما حقیقتش من این فرهنگ را دوست ندارم. فرهنگ قدیم را که هنوز هم در مناطق پایین شهر تاحدودی حاکم است بیشتر دوست دارم. آن زمانی خوب بود که همسایهها دورهم جمع میشدند و سبزی پاک میکردند، ترشی میانداختند، رب میپختند و در حین انجام این کارها گل میگفتند و گل میشنفتند. من الان در ونک زندگی میکنم، اینجا هیچوقت پیش نمیآید کسی روزهای مهم حلوا بیاورد یا گوشت قربانی پخش کند. درحالی که جنوب شهر هنوز هم این کارها رواج دارد. یک بار به همراه دخترم و نوههایم که تازه از خارج آمده بودند از محله جوادیه رد میشدم. من اخلاقی دارم که باید نمازم را حتما سروقت بخوانم حتی اگر در خیابان هم باشم همانجا نمازم را سر وقت میخوانم. وقتی از جوادیه رد میشدم دیدم چندبچه دارند در خیابان با هم بازی میکنند. از آنها سراغ مسجد را گرفتم تا بروم و نماز بخوانم. یکی از پسربچهها به من گفت بیا داخل خانه ما نماز بخوان. آن زمان من بازیگر نبودم که کسی مرا بشناسد و فقط این کار را از سر مهربانی انجام داده بود. خلاصه به خانه آنها رفتم و نماز خواندم. مادر آن پسربچه از من استقبال گرمی کرد و حتی برای نوههایم نوشابه خرید. هنوز طعم آن مهربانی در کام ماست و به همین دلیل دوست دارم از این محل بروم و ساکن خیابانهای پایینتر شوم که عشق و محبت در آن حاکم است. نمیدانم این پول چیست که چشم خیلیها را کور میکند. مگر نه این که ما باید در این دنیا به فکر خانه آخرت خود باشیم. من در خیابان الهیه مردی را میشناختم که برجسازی میکرد. وقتی دو برج را بالا برد در روز آخر سرش را روی زمین گذاشت و از دنیا رفت. وقتی این برنامه را دیدم با خود گفتم اگر این مرد از سرنوشت خود خبر داشت پول این برجها را میداد و تعداد فراوانی خانههای کوچک پنجاه متری میساخت تا آنها را به افراد بیبضاعت و مستحق بدهد و برای خود توشه آخرتی جمع کرده باشد. مگر مرگ برای همه ما انسانها نیست؟ پس چرا بسیاری از ما آن را فراموش میکنیم؟
سخنان زیبایی میگویید. حال ما را کمی بیشتر با روحیه خود آشناتر کنید. در فصل بهار به سر میبریم . این فصل را دوست دارید؟ به گل و گلکاری میپردازید؟
بله، خیلی دوست دارم. به گل و گیاه علاقه زیادی دارم اما در آپارتمان امکان نگهداریاش نیست. چند گلدان دارم، اما دلم بیشتر از اینها میخواهد و دوست دارم هرروز در دامان طبیعت به سر ببرم. من از همه خواهش میکنم به گیاهان و حیوانات هم اندازه انسانها اهمیت بدهند. گاهی سر کار که هستم میبینم کسی شاخه درخت را بی رحمانه میاندازد تا چراغ وصل کند یا کار دیگری انجام دهد. دیدن این صحنهها دلم را به درد میآورد، زیرا میدانم این گیاهان هم مانند ما جان دارند و درد را حس میکنند. شاید باورتان نشود در فصل تابستان وقتی به خیابان میروم نمیتوانم باغچهها را نگاه کنم که خشک اند و درختی که در آنها کاشته شده زجر میکشد. دلم برای حیوانات هم خیلی میسوزد. مرتب به سوپر میروم تا برای پرندگان گندم بخرم چون احساس میکنم چشم امید حیوانات هم به دست ما انسانهاست. نباید از آنها غافل شویم چون امکان کمک کردن را داریم.
دل مهربانی دارید. هنگام بیماری به پزشک مراجعه میکنید یا به خوددرمانی میپردازید؟
خوددرمانی میکنم و احساس میکنم خودم بدنم را بهتر میشناسم. فقط در مواقع مهمتر به دکتر مراجعه میکنم. به طب سنتی هم اعتقاد دارم، اما آن روش در درازمدت جواب میدهد.
تا چهاندازهای به سلامت تغذیه اهمیت میدهید؟
خیلی زیاد. سبزیجات زیاد مصرف میکنم، مصرف گوشتم محدود است، حداقل دوروز در هفته غذای سبک درست میکنم، سوسیس کالباس اصلا نمیخورم و زیاد اهل سرخ کردنی نیستم.
مسکن مصرف میکنید؟
نه، به هیچ وجه. ترجیح میدهم درد را بکشم، ولی قرص مسکن نخورم.
اهل ورزش هستید؟
سابق بله. در دوران جوانی زیاد کوه میرفتم، اما الان نه. دوست دارم پیادهروی کنم، اما چون میدان ونک شلوغ است و مردم من را خیلی زود میشناسند از این لحاظ کمی محدودیت دارم.
نظرتان راجع به عمل جراحیهای صورت چیست؟
یادم نمیآید کسی را دیده باشم که در چهرهاش دست برده باشد و زیباتر شده باشد. هرکس را میبینید که بینیاش را عمل کرده قیافهاش بدتر شده، چون از طبیعی بودن درآمده و چهرهای مصنوعی پیدا کرده است. بینی غیرطبیعی، لبهای برجسته، گونههای تزریقی و سایر اعمالی که واقعا چندشآور است. حیف از این ملاحت چهره نیست که بعضی خانمها از بین میبرند و جراحی میکنند؟!
در سفرهایی که رفتهاید از کجا بیشتر خوشتان آمده است؟
بعضی جاها مثل سرعین و اردبیل را هنوز نرفتهام. اما اصفهان و شیراز را دیدهام و بسیار دوست داشتهام. به مشهد هم به خاطر امام رضا(ع) و فضای روحانیاش علاقه شدیدی دارم.
سفر مکه هم رفتهاید؟
بله، رفتهام و سفر بینظیری را تجربه کردهام. در مکه ناخودآگاه تمام اعمال را بدرستی انجام دادم گویی خودبه خود هدایت میشدم. در آنجا حسی غیرقابل توصیف به من دست داد که در زندگیام مشابهش را ندیدم. لذت فراوانی داشت و من از لحظه لحظهاش بهره بردم. بسیار بسیار خوب و دلپذیر بود.
کمی قبل راجع به نمازخواندنتان صحبت کردید. حال بیشتر برای ما توضیح دهید که درحین نمازخواندن چه حسی دارید و چگونه با خدای مهربان ارتباط برقرار میکنید؟
من به همه بخصوص جوانها پیشنهاد میکنم حتما نماز بخوانند. گاهی اوقات پیش آمده که یک نفر به من گفته که خود را فردی بشدت گناهکار میداند و به همین دلیل ترجیح میدهد نماز نخواند، چون نماز دیگر برای او فایدهای ندارد. من همیشه در پاسخ اینگونه افراد میگویم با تمام این حرفها نمازت را بخوان، زیرا نمازخواندن بتدریج تو را به سمت راست زندگی میکشاند و کم کم احساس میکنی میل و رغبتت به گناه کاهش یافته و درعوض دوست داری کارهای خوب انجام دهی. کسی که از صمیم قلب به خدای مهربان احترام بگذارد و نمازش را با اعتقادقلبی بخواند به هرجایی که بخواهد میرسد. بخصوص نماز صبح. من عاشق نماز صبحم و در آن لحظات احساس بسیارلطیفی پیدامی کنم. نمازخواندن و قرآن تلاوت کردن کلید آرامش و خوشبختی است. هرکس دوست دارد زندگیاش روالی درست پیداکند باید به نماز و قرآن اهمیتی وافر بدهد که به واقع گنجی بیانتهاست. درعین حال از بزرگترها خواهش میکنم هرگز نماز را به فرزندانشان اجبار نکنند و آن را با بیانی خوش و نیکو به آنها یاد بدهند.
من از صمیم قلب عاشق ماه مبارک رمضانم. از بچگی این ماه را خیلی دوست داشتم. سفرههای افطار قشنگ و پربرکت بود و ذوق زیادی در بچهها ایجاد میکرد. من از نه سالگی روزه میگرفتم، چون جاذبههای ماه رمضان و سفرههای روحانی سحری و افطار من را شیفته خود کرده بود. هنوز هم تا آنجا که بتوانم روزههایم را در همین هوای گرم میگیرم حتی اگر سر کار باشم و زیر ظلّ آفتاب قرار گرفته باشم. ماه رمضان را خیلی دوست دارم و تمام لحظاتش برای من توام با لذت است. خیلی سال پیش چندلحظه قبل از اینکه اذان بگویند صدای تق تق عقربههای ساعت میآمد. نمیدانم من چرا حس میکردم صدای کفشهای پاشنهدار یک خانم است و این اعلام میکند که الان اذان صبح شده و ما نباید چیزی بخوریم یا این که وقت افطار رسیده و میتوانیم روزه مان را بازکنیم.
ممنون از حرفهای زیبایتان و کلام آخرتان با هموطنانتان ... .
از تمام آنها خواهش میکنم انسانیت را فراموش نکنند. شاید پول مهم باشد، اما انسانیت از آن مهمتر است. تا آنجایی که برایشان مقدور است از کنار مستحقین و نیازمندان بیاعتنا نگذرند و به آنها کمک کنند. خداوند میفرماید رحم کن تا من به تو رحم کنم. آدمها باید مهربان باشند تا دنیایشان زیبا شود. امیدوارم روزی برسد که دنیای ما از ظلم و بدی پاک شده باشد و همه جا چهرهای زیبا به خود گرفته باشد.
لیلا رعیت - چاردیواری
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد