سایت جام جم ورزشی ، او برای مدتهای طولانی الگوی موفقیت در فوتبال ایران بوده است. شاید حالا فراموش کرده باشیم که دایی به جز موفقیت در مربیگری و بازرگانی در اصل یک فارغالتحصیل رشته متالورژی ازبهترین دانشگاه ایران هم هست؛ اما مرور حرفهای دایی در این مصاحبه راه را به ما نشان میدهد. این که چطور میشود از سختیها گذشت و به جاهایی رسید که دست هیچکس به آن نمیرسد.
در 46 سالگی علی دایی مرور این مصاحبه قدیمی برایتان جالب خواهد بود. گفتوگویی منتشر شده در روزنامه همشهری؛ وقتی دایی 36 ساله بود.
روزتولد شناسنامه ای شما 1/1 است. چرا ؟
شناسنامه من 1/1 صادر شده. سه تا از داداش هایم شناسنامه هاشان 1/1 صادر شده، فقط آخری اینطوری نیست به خاطر اینکه زودتر مدرسه برویم...
یعنی متولد اول فروردین نیستید؟
نه، به خاطر اینکه زودتر مدرسه برویم این کار را کردند. من زمستان به دنیا آمدم. آن هم نه سال 48، سال 49 به دنیا آمدم.
رسم بوده؟
نه، فقط به خاطر اینکه زودتر برویم مدرسه و گرنه نمی شود چهار نفر، اول فروردین به دنیا بیابیم.
چرا فامیلی شما دایی است؟
پدربزرگ من چاپار بود و نامه های مردم را می رساند. توی آن منطقه همه بهش می گفتند دایی به خاطر این فامیلی ما شد دایی.
متولد خود اردبیل هستید دیگر؟
بله، متأسفانه می خوانم که می نویسند متولد بیله سوارم، نه، بیله سوار جزئی از اردبیل است که من شاید یکی دوبار بیشتر آنجا نرفته ام. من خیرآباد اردبیل به دنیا آمدم. محله ای درست مرکز اردبیل پایین تر از شیخ صفی.
از لحاظ اجتماعی چه طبقه ای داشت؟
بیشتر متوسط نشین بود. اردبیل حالا یک خرده فاصله طبقاتی پیدا کرده، قبلاً اینجوری نبود. آدم هایی که در محله ما بودند را نمی شود مثلاً با آدم های محله دیگر مقایسه کرد. منطقه شناخته شده و قدیمی است که «خیرال» بهش می گفتند. تمام خاطرات گذشته ام، همه چیزم در این محله بوده. الان البته خیلی فرق کرده. با این حال تمام کوچه پس کوچه هایش یادم هست.
خانه تان هنوز آنجا هست؟
الان هم هست. خانه ما قدیمی بود با حیاطی بزرگ که خدا بیامرز بابایم سال 66-65 خرابش کرد و یک خانه دیگر همانجا ساخت. آن یکی قدیمی بود و تهش تنور داشت که سالی دو مرتبه روشن می کردیم و نان می پختیم و خشکش می کردیم.
امنیت داشت؟
خب، قبل از انقلاب بوده و امنیت الان را نداشت. ما بچه بودیم و بابایم همیشه وقتی که می خوابید، قمه اش را زیر بالش می گذاشت تا اگر دزدی آمد بتواند دفاع کند. اردبیل شهری مذهبی است و ایام عاشورا مردم قمه زنی می کردند. از 4-3 سالگی این چیزها را دیده ایم، خودمان کار به چاقو و قمه نداشتیم ولی خب، دیده ایم...
پس از خون نمی ترسید؟ (خنده)
(خنده) خدا را شکر غیر از آن بالایی، از کس دیگری نمی ترسم. همیشه به من یاد داده اند که حق گرفتنی است، دادنی نیست. همیشه حرفم را زده ام و از چیزی نمی ترسم. اگر حرف حق را بزنی از چیزی نباید بترسی.
اولین بار کی وارد فوتبال شدی؟
خانواده ام همه ورزشکار بودند. از دایی هایم گرفته تا برادرانم. رکن اساسی بسکتبال اردبیل، دایی هایم بودند و داداش هایم که فوتبال بازی می کردند... ما حیاط بزرگی داشتیم و یادم می آید زمانی که بچه بودیم با بچه های محل و آشناها توی این حیاط برای خودمان المپیک می گذاشتیم. شنا، وزنه برداری، کشتی و ... سوم دبستان بودم و ما تیم خوبی داشتیم که تمام تیم های مدرسه را می زد. از آن موقع علاقه ام به فوتبال وجود داشت...
اولین معلم، معلم کلاس اولتان، خاطرت هست؟
آقای دادگر بود. باور نمی کنید، 8-7 ماه پیش من نشسته بودم که آمد سراغم و گفت مرا می شناسی؟ گفتم مگر می شود من شما را نشناسم؟ مگر می شود آدم یادش برود که کی برایش زحمت کشده. 27-26 سال می گذشت و باورش نمی شد.
اولین معلم ورزشتان چطور؟
آقای اسدی بقال بود، از قهرمانان کشتی کشور که می شود گفت خیلی حرف ها برای گفتن داشت. یکی دوبار هم به تیم ملی دعوت شد. هم معلم ورزش ما بود و هم معلم زندگی. چند سال است که خبری از او ندارم و دوست دارم یک روز وقتی برگشتم دوباره ایشان را ببینم.
بیشتر با ورزشی ها بودی یا با درسخوان ها؟
دوره دبستان به قولی با هم بود. راهنمایی هم همین طور. آقایی داشتیم به اسم آقای مهاجر که معلم زبان ما بود و خوب فوتبال می کرد. راهنمایی که بودیم، همیشه می آمد از معلم ما اجازه می گرفت تا تیم ما با آنها بازی کند و خب، همیشه هم می بردیمشان (با خنده). از بچگی توی کوچه و مدرسه بازی می کردیم، ولی دوم دبیرستان بودم که تیم جوانان اردبیل را تشکیل دادیم. 2 تا از پسرخاله هایم، 2 تا از دایی ها و عموی پسرخاله ها که مربی تیم بود، توی دسته یک اردبیل بازی می کردیم...
یک تیم خانوادگی بود...
آن موقع همه چیز رفاقتی بود. تمام تیم تقریباً از یک محله می آمدند و 80-70 درصد تیم اینطوری تشکیل می شد و در کنارش بچه های دیگر هم بودند.
رنگ پیراهن آن تیم خاطرتان مانده؟
فکر کنم سفید بود. یک سال آنجا بودم، بعد 5-4 سال هم در استقلال اردبیل بازی کردم. آن موقع اردبیل تیم خوبی داشت و ما عاشق بازیکنانش بودیم. مسعود بایرامی، نادر کهنمویی و ... نتخب اردبیل بیشتر از پاس اردبیل بود. استقلال اردبیل هم جوانترین تیم دسته اول بود و مربی ما 25-24 سال داشت؛ جابر نعمتی که خودش بازی هم می کرد. اکثراً بچه هایی بودند که درسشان خوب بود.
از آن موقع رویای تیم ملی داشتید؟
شاید باور نکنید، ولی حتی توی آروزهای خودم، توی خواب هم نمی دیدم که روزی برسد در تیم ملی بازی کنم. اما سالی که با تیم اردبیل آمدیم شیراز، آنجا بود که فهمیدم آدم می تواند بیاید و در تیم ملی هم بازی کند، ولی قبل از آن اصلاً...
برای شرکت در بازی ها با اتوبوس می رفتید دیگر؟
خیلی وقت ها با اتوبوس شرکت واحد می رفتیم، نه اتوبوس اختصاصی. کیسه خواب همراه خودمان می بردیم و کف اتوبوس می خوابیدیم و می رفتیم مثلاً نقده بازی می کردیم. توی خوابگاه کوچک 20-15 نفر می خوابیدیم. آن موقع اصلاً فوتبال یک معنای دیگر داشت. پول می دادیم تا فوتبال کنیم. یادم هست کفش ایرانی را 2 سال می پوشیدیم و آنقدر وصله و پینه می کردیم که از حالت فوتبالی خارج می شد.
نگه شان نداشتید؟ می شد به قیمت خوبی فروخت...
حاج خانم نمی گذاشت. تنها من که نبودم. داداش های من هم بودند. خب، اگر نگه شان می داشتیم خانه پر می شد.
موقعی که آمدید تهران، توی اردبیل آدم مشهوری بودید؟
توی اردبیل همه فوتبالدوست هستند. تمام بازی ها، استادیوم پر می شد. ما جام فلق بازی می کردیم و هر که با ورزش آشنا بود ما را می شناخت. ترم اول که تازه دانشگاه قبول شده بودم، همیشه چهارشنبه ها سوار اتوبوس می شدم و می آمدم اردبیل. 13-12 ساعت راه بود. همیشه منتظر چهارشنبه ها بودم و با شور سوار اتوبوس می شدم. پنج شنبه تمرین می کردم، جمعه بازی بود و شب بر می گشتم تهران.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد