بازخوانی خاطرات فعالان صدا و تصویر در 8 سال دفاع مقدس

حال و هوای رادیو و تلویزیون در سال‌های دفاع مقدس

دهه 60، دهه سرخوشانه‌ای بود؛ سربازان شجاع ایران زمین، رزمندگان اسلام، در سکوی دفاع ایستاده بودند و توده‌های حامی رزمجویان، زیر آتش موشک دشمن. با این حال،‌ دهه 60 زیباترین دورانی است که پشت سر گذاشتیم. آتش و جنگ بود، اما محبت هم در جامعه جاری بود. رسانه ملی، ‌آن روزها با همه کاستی‌های فنی و مشکلات، روزهای سختی را پشت سر می‌گذاشت. دولت بعث عراق بارها به قصد هدف قرار دادن رادیوی پایتخت و فلج کردن ارتباطات جمعی، اقدام به پرتاب موشک کرد که با شکست مواجه شد و برخی مردم تهران که حوالی خیابان ناصرخسرو زندگی می‌کردند‌ بمباران این منطقه را که به قصد زیرآتش گرفتن ساختمان اصلی رادیو بود، به‌خاطر دارند. ساختمان جام‌جم را هم چندین بار مورد هدف قرار داد، اما موشک‌های صدام به هدف اصابت نکرد. با این توصیف، آنانی که در دو ساختمان اصلی جام‌جم (یعنی تولید و پخش) و میدان ارگ فعالیت می‌کردند‌ جانشان را کف دستشان می‌گذاشتند و همدوش و همپای رزمندگان پا به میدان مجاهدت رسانه‌ای می‌گذاشتند.
کد خبر: ۸۳۹۷۰۸

گیتی خامنه؛ مجری برنامه کودک و اضطرار خوش

‌در روزهای جنگ‌ در ساختمان پخش قدیمی‌ جام‌جم بودیم. تنها همین ساختمان پخش را داشتیم و ساختمان دیگری هم داشتیم که ساختمان تولید بود؛ معروف به ساختمان 13 طبقه. برنامه‌های هر دو شبکه (ابتدا) پیش از این که به تعداد شبکه‌ها افزوده شود، در همین ساختمان پخش قدیمی و سه استودیوی آنجا پخش می‌شد. زمانی که موشکباران آغاز می‌شد‌، یک تلفن در پخش بود که پوشش برزنتی داشت و تنها زمانی صدای زنگ آن می‌آمد که مناطقی از تهران موشکباران می‌شد‌. یادم است‌، هر بار زنگ این تلفن به صدا در می‌آمد، چند ثانیه به یکدیگر نگاه می‌کردیم چون هیچ‌کس دوست نداشت برود و گوشی را بردارد‌. هر کس این گوشی را برمی‌داشت و تلفن را جواب می‌داد، فداکاری کرده و مسئولیت دشواری را به‌عهده گرفته بود. به محض قطع مکالمه‌، همه نگاه‌ها به سوی او بازمی‌گشت و همکاران از او می‌پرسیدند‌: کجا؟... یعنی کجا موشکباران شده است؟ و پاسخ‌دهنده تلفن ناچار بود نام محل موشکباران شده را گزارش دهد.

دوستان و همکاران پخش حتی اگر در محلی که موشک اصابت شده بود‌، خانواده و آشنایی نداشتند به آشنایان تلفن می‌زدند و می‌پرسیدند که سالم هستند یا نه. مردم هم شروع می‌کردند به تلفن زدن و بچه‌های پخش با همه وجود و احساسشان به مردم پاسخ می‌دادند و سعی می‌کردند آنها را آرام کنند. باورم این است که اگر قرار است از اضطرار خوش آن روزها درسی بگیریم،‌ باید بگویم در آن شرایط سخت و دشوار‌، افراد با گرایش‌ها و تفکرات گاه سخت متفاوت و حتی با وجود تزاحم منافع به خودشان زحمت می‌دادند تا احساس دیگران را درک کنند و خودشان را جای دیگران بگذارند و با آنها در شرایط دشوار، همدلی و همذات‌پنداری کنند. ‌

سونیا پوریامین، گوینده و ‌ همگام شدن با جنگ

ورود من به سازمان، سال 59 بود. همزمان با ورود من جنگ شروع شد و خیلی جالب بود که یک برنامه تلویزیونی در گروه جوان شروع شد به نام همگام با جنگ و قرار شد دو نفر از بچه‌هایی که در این گروه کار می‌کنند، انتخاب شوند برای اجرای برنامه‌. بنابراین اجرای من در تلویزیون با جنگ گره‌خورد و من و آقای ناصر عنصری انتخاب شدیم تا این برنامه را به صورت زنده اجرا کنیم‌. من برنامه همگام با جنگ را شروع کردم و می‌توانم بگویم در جریان مسائل جنگ قرار می‌گرفتم و فکر می‌کنم جزو اولین زنانی هستم که به جبهه اعزام شدم. قرار شد من برای تهیه گزارش از حمله بستان با گروه‌های خبرنگاری که از ژاپن و کشورهای مختلف بودند، به آنجا بروم. یادم می‌آید سوار هلی‌کوپترهای نظامی شدیم که دوطرفش باز بود و به اهواز رفتیم. آنجا اجازه فرود نمی‌دادند، چون وضعیت اضطراری بود و ما دو ساعت در آسمان اهواز چرخیدیم تا اجازه فرود دادند. آنجا از نزدیک در بیمارستان‌های نظامی گزارش تهیه کردم و همان جا صحنه معروفی است که آقای فرنود عکاسی کردند که زیر یک پل به ما حمله هوایی شده و همه درحال دویدن هستند. تمام افرادی که آنجا بودند، فرار می‌کردند تا زیر یک پل پناه بگیرند؛ حتی گوسفندان هم در حال فرار به زیر این پل بودند. این حمله که صورت گرفت، ما هم به همراه تمام خبرنگارها به سمت کوه‌ها دویدیم تا پناهی برای خودمان پیدا کنیم. لمس نزدیک جنگ باعث شد من در سال‌های جنگ، کاری را که انجام دادم، با قدرت بیشتری باشد. ‌

مجید قناد، مجری و سهم گمشده کودکان و نوجوانان در جنگ

یادم می‌آید آن روزها هرکس وظیفه‌ای داشت. پدران این بچه‌ها جبهه بودند. برادران بزرگ ترشان جبهه بودند. مادران در پشت جبهه‌ها بسیار کمک می‌کردند. در آن مقطع،‌ وظیفه ما این بود که برنامه‌های بانشاط بسازیم تا بچه‌ها و همه کسانی که در گروه کودک بودند‌ احساس ترس و رعب و وحشت نداشته باشند.

یکی از کارهای مهمی که می‌کردیم، این بود که بچه‌ها به درستی شرایط جنگ را درک کنند و تفهیم درست موضوعات سبب می‌شد‌، بچه‌ها پول توجیبی خودشان را پس‌انداز کنند.

پول‌ها را در نارنجک‌ها و تانک‌های پلاستیکی که شبیه قلک بود، برای رزمندگان می‌فرستادند.

هر بار برای تهیه گزارش کمک‌های مردمی به جبهه، ‌به مدرسه‌ها می‌رفتیم،‌ کوهی نارنجک و قلک جمع می‌شد. دهه شصتی‌ها از کودکی وطن‌پرست بزرگ شدند. خاطرم هست،‌ بسیاری از این بچه‌ها که پدرشان جبهه نبود‌ برای رزمندگان نامه می‌نوشتند و نقاشی ارسال می‌کردند و در وضعیت زیستی دهه شصتی‌ها می‌دیدم که آینده آنان مثل بسیجی‌ها و رزمندگان خواهد شد.

بیژن نوباوه ،خبرنگار و حضور در تمام عملیات‌ها

به عنوان خبرنگار کارم را از شهریور 1359 و از روز اول جنگ در صدا و سیما آغاز کردم؛ در تمام عملیا‌ت‌ها حضور داشتم و از نخستین روزهای جنگ تحمیلی در جبهه‌های جنوب حاضر بودم و گزارش‌ها و عکس‌های متعددی از دوران دفاع مقدس تهیه کردم.

در دوران دفاع مقدس تقریبا با همه فرماندهانی که شهید شدند کار کردم و از حضورشان تاثیر گرفتم. شهید چمران از آن دست شهدایی بود که تاثیر قابل‌توجهی بر من داست و بسیار به من لطف کرد. با ایشان در دهلاویه مصاحبه کردم و آخرین عکس‌هایی که از ایشان وجود دارد، کار من است.

واقعیت این است که من به سال‌های جنگ تحمیلی و تجربیاتی که از آن آموخته‌ام، افتخار می‌کنم. در این سال‌ها درس ایستادگی و مقاومت گرفته‌ام و مهم‌ترین و اصلی‌ترین تجربیات من در زندگی به این دوران باز می‌گردد. برای یک جوان 19 ساله حضور در رویداد بزرگی مانند جنگ تحمیلی، همانقدر که دشوار بود، یک موهبت محسوب می‌شد. همرزمی با سرداران بزرگی چون چون چمران، همت، کاظمی و جهان‌آرا و گفت‌وگو با آنها به من درس زندگی می‌داد، همین طور شهادت بهترین دوستانم در جنگ تحمیلی.از نظر من دوران دفاع مقدس فرصتی بود برای اعتلای ملت بزرگ ایران و با همه تبعاتی که داشت، روح خودباوری را در ملت ما دمید.

محمدرحمان‌ نظام‌اسلامی، گوینده و خاطره با نوجوان رزمنده

شب عملیات والفجر 4 با صدای یک نوجوان به عقب برگشتم، نوجوانی که گونه‌ها و چشم‌هایش بارانی بود از اشکی که بر دیدگانش نشسته بود. او من را صدا زد و گفت: آقای خبرنگار دیدم با فرمانده‌هایمان صحبت می‌کنید. می‌توانم از شما خواهش کنم که واسطه شوید تا فرمانده اجازه بدهد در این عملیات شرکت کنم. من خطاب به او گفتم: پسر گلم شرط آمدن به جبهه اطاعت از فرماندهی است، حتما فرمانده صلاح می‌داند که اجازه نداده است. آیا دلیل فرمانده را می‌دانی؟ و او گفت: فرمانده اعلام کرد چون مادرزادی یک پایم فلج است، ممکن است دست و پاگیر خط شکن‌ها شوم. خیلی ناراحتم که به خاطر معلولیتم برای رفتن به میدان مین لیاقت ندارم. من دلداری‌اش دادم و به او تاکید کردم که حتما فرمانده این طور صلاح دانسته است. این اتفاق محرم سال 1362 افتاد. تا این‌که بعد از چند ماه من در نخستین روز عملیات خیبر مجروح و پایم قطع شد. من را به تهران و به بیمارستان شهید مصطفی خمینی منتقل کردند. تا این‌که یک روز همان نوجوان به عیادتم آمد. ابتدا او را نشناختم، اما بعد از معرفی به یاد آوردم. او به من گفت: من در آن عملیات شرکت نکردم، اما در عملیات دیگر همان یک پای سالم‌ خودم را از دست دادم و من ماندم با آن پای معلول. در آن زمان با پزشک معالجم صحبت کردم و خاطره این رزمنده را تعریف کردم. او هم به من قول داد که این نوجوان را عمل کند و به قولش هم عمل کرد. در حال حاضر این نوجوان چند سال از خدا عمر گرفته و ساکن خمینی شهر اصفهان است، این نوجوان دیروز که امروز دیگر سن و سالی دارد از دوستان خوب من است.

سعید توکل، تهیه کننده جمعه ایرانی و سنگرهایی پر از شادی

طبق آماری که آن زمان روابط عمومی سازمان در اختیار ما گذاشت، اثربخشی روانی برنامه صبح جمعه با شما در دوران دفاع مقدس خوب بود. باید بگویم انصافا برای همه این بچه‌ها و دست‌اندرکاران امید‌بخش بود. رهبر معظم انقلاب آن زمان رئیس‌جمهور بودند که در کنار بچه‌های صبح جمعه با شما درباره نقشی که این برنامه و عوامل هنری آن در آرامش‌بخشی و روحیه‌بخشی به مردم داشتند،‌ صحبت می‌کردند و در آن زمان برای خود ما که این برنامه را می‌ساختیم، این حرف‌ها خیلی موجب تقویت روحیه ما شد که در سطوح بالای کشور هم نسبت به برنامه‌های مفرحی که در فضای پرفشار جنگ و موشکباران پخش می‌شود، توجه دارند و عنایت می‌کنند. نمونه بارز در جمع‌بندی بود که چندسال بعد من یک بار در جلسه سخنرانی دکتر محسنیان‌راد که می‌دانید از استادان علوم ارتباطات هستند، دیدم تمام این موارد را به صورت آماری درآورده‌اند که حتی شما می‌توانید به خودشان مراجعه کنید و نتیجه نظرسنجی را از خود آقای محسنیان‌راد جویا شوید. آرای جالبی به شما ارائه خواهد داد. خاطرم هست، رهبر معظم انقلاب که تشریف آورده بودند‌ راجع به اثرگذاری همین نمایشنامه‌ها صحبت فرمودند،‌چون آن زمان اگر خاطرتان باشد، بحث احتکار بین برخی کسبه رایج بود. به هرحال اجناس کوپنی بود و مردم برای تهیه کالاها در فشار بودند. آمیزعبدالطمعی که آن زمان توسط استاد رضا عبدی بازی می‌شد‌ درد‌دل مردم در آن شرایط بود که عده‌ای از کسبه، رعایت حال مردم را نمی‌کردند و به دنبال سودجویی خودشان بودند.

منوچهر آذری، بازیگر و صبح جمعه با شما در جبهه

بسیجی‌ها و بچه‌هایی که رفته بودند در جبهه‌ها می‌جنگیدند، برای ما نامه می‌فرستادند. خدا شاهد است. اگر بگویم خروارها نامه می‌آمد، اغراق نکرده‌ام. خروارها نامه از جبهه می‌آمد که آقا ما صبح‌های جمعه، در سنگرهایمان با کارهای شما شاد می‌شویم.

یکی از بسیجی‌ها این مطلب را نوشته بود که شما جزو امدادهای غیبی هستید‌! ما تعجب کردیم که یعنی چه جزو امدادهای غیبی؟ در ادامه نامه نوشته بود: من در سنگر خودم نشسته بودم، مشغول دیدبانی بودم و پشت ضدهوایی نشسته بودم. جمعه‌ها که می‌شد، همه بچه‌ها به برنامه صبح جمعه با شما گوش می‌دادند. من رادیو نداشتم. سنگر جلوتر از من رادیو داشت و داشتند گوش می‌دادند. یکدفعه مرا صدا کردند و گفتند علی‌! علی بدو بیا‌! صبح جمعه با شما شروع شد. من هم بلند شدم و رفتم سنگر آنها که برنامه شما را گوش بدهم. یکدفعه خمپاره‌ای مهیب خورد به سنگر من و کل سنگر رفت روی هوا‌! به همین خاطر به شما می‌گویم امداد غیبی‌! یعنی اگر برنامه شما نبود من رفته بودم روی هوا و تکه پاره شده بودم ! این یکی از آن خاطراتی است که همیشه یادم می‌ماند. یک نفر دیگر نوشته بود برنامه شما خیلی جالب است و به ما انرژی می‌دهید. ما واقعا کیف می‌کردیم که یاد ما هستید. به هرحال کمک‌های مردمی مثل مواد غذایی و پوشاک بود و هرکسی هر کمکی می‌توانست می‌کرد.

علیرضا پورصباغ

جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها