در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
چند روزی از این شکایت گذشته بود و من در حال تحقیق درباره متهم بودم که مرد جوانی وارد شعبه شد و خود را قصاب محله افسریه معرفی کرد. او گفت روز گذشته حامد که یکی از کاسبان ورشکسته محله بود، به مغازهام آمده و با او مشغول صحبت شده و بعد از خوردن آبمیوه تعارفی، دیگر چیزی نفهمیدم. چند ساعت بعد که حالم سر جایش آمد، متوجه سرقت مقداری از گوشتها و پول از دخل مغازه توسط حامد شدم. او پسر خوبی بود و پدرش اعتبار محله است. نمیدانم چرا او دست به این کار زده است.
مرد ورشکسته سرقتهای سریالی خود را با آبمیوه آغاز کرده بود و باید هرچه زودتر او را دستگیر میکردیم. جالب آنجا بود که او از اهالی محل سرقت میکرد، اما ماموران نتوانسته بودند او را دستگیر کنند. یک هفته گذشت و خبری از پسر جوان نبود و این بار صاحب سوپرمارکت محل طعمه حامد شد. او هم با آبمیوه مسموم بیهوش شده و 500 هزار تومان از مغازهاش سرقت شده بود. صاحب سوپرمارکت هم آخرین چیزی که یادش میآمد، حضور حامد در مغازهاش بود.
کمکم داشتم نگران میشدم که اقدامات این پسر باعث وقوع قتل شود. او هر بار دز داروهایش را بیشتر میکرد و افراد بیشتری را طعمه خود میکرد. اولین روز هفته سوم تشکیل پرونده بود. دیگر از دست پسر جوان خسته شده بودیم. شکایت اهالی محل به هشت نفر رسیده بود. آخرین طعمه نیز پیرزن مهربان محله بود که در کنار جوی آب پیدا شده بود. این پیرزن که از خرید برمیگشت، حامد را میبیند و پسر 27 ساله در حمل بار به او کمک میکند، اما دقایقی بعد پیرزن 70 ساله دچار سرگیجه و بیهوش میشود. او هم قربانی آبمیوه مسموم پسر ورشکسته شده بود.
بالاخره با تلاش زیاد با کمک ماموران پلیس آگاهی، ردی از او به دست آوردیم، اما متهم به امام جماعت مسجد نیز رحم نکرد و این فرد پانزدهمین طعمه او بود که در محله مسموم میشد. برای من بسیار جالب بود که بسیاری از اهالی توسط او مسموم شده بودند، اما او چگونه بازهم میتوانست بقیه اهالی را مسموم کند.
امام جماعت مسجد که مردی میانسال و جاافتادهای بود، در بیمارستان بستری و حالش از بقیه طعمهها وخیمتر بود. او هم تنها چیزی که یادش میآمد، خوردن آبمیوه تعارفی از سوی حامد بود. او مدعی شد پسر جوان خودرواش را هم سرقت کرده است. نزدیک به 20 نفر شکایت کرده بودند. از قصاب و بقال تا امام جماعت مسجد در دام او گرفتار شده بودند و همه میگفتند پدر حامد معتمد و کاسب خوشنام محله بوده و به خاطر پدرش همه او را دوست داشتند و به وی اعتماد میکردند.
سرقت خودروی امام جماعت گرچه خیلی دردناک بود، اما سرنخ خوبی برای پیدا کردن حامد بود؛ به همین دلیل شماره پلاک را به پلیس دادیم و منتظر شدیم تا متهم شناسایی شود.
دو روز بعد مشغول رسیدگی به یک پرونده جعل بودم که پسر جوانی دستبند به دست جلویم نشست. جلد پروندهاش آشنا بود؛ آره خودش بود؛ حامد، متهمی که 20 نفر از اهالی محل را با آبمیوه مسموم و از هر کدام سرقت کرده بود. بازجویی از او را آغاز کردم. او گفت به دلیل ورشکستگی مغازهام را از دست دادم، برای پس دادن بدهیها نقشه سرقت از اهالی را با آبمیوه مسموم کشیدم. یک روز در حال عبور از پارک محله بودم که پیرمردی را دیدم. فکر کردم او پولدار است و نقشه سرقت را کشیدم. آبمیوه مسموم به او دادم و او آبمیوه دیگری خواست، وقتی دو آبمیوه را خورد، حالش بد شد. خودروی پیکانش را برداشتم و فرار کردم، اما دیدم حالش خیلی بد است؛ به همین دلیل دلم سوخت و با اورژانس تماس گرفتم و آنها پیرمرد را به بیمارستان بردند.
هنوز هم باورم نمیشد که یک جوان بتواند با مسموم کردن اهالی محل دست به سرقت بزند. او پنج سال به زندان محکوم شد، اما برخی از شکات به خاطر پدرش او را بخشیدند.
بر اساس خاطرهای از محمد مهدی مرشدلو
دادیار سابق دادسرای شهید محلاتی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: