با اسماعیل آذر استاد ادبیات و مجری مشاعره‌های تلویزیونی

وقتی عصبانی می‌شوم می‌خندم!

اسماعیل آذر، استاد ادبیات است، اما بیشتر او را به عنوان مجری مشاعره‌های رادیو و تلویزیون می‌شناسیم. وقتی یک نفر خوب شعر می‌خواند، گل از گلش می‌شکفد... و گاهی وقتی یک نفر شعر را بد می‌خواند، خون خونش را می‌خورد. اسماعیل آذر عاشق شعر است و این عشق بزرگ را می‌توان از حرف‌هایش خواند.
کد خبر: ۷۶۲۶۷۵
وقتی عصبانی می‌شوم می‌خندم!

چرا آذر هستید؟

آذری بودیم، بعد شدیم آذر.

فرهنگ چیست؟

فرهنگ معنی ندارد. چند لایه دارد.

چه لایه‌هایی؟

اول فکر می‌شود، بعد تجربه می‌شود، بعد مورد قبول قرار می‌گیرد.

این لایه آخر است؟

نه. آخرش وقتی است که به‌طور شفاهی یا عملی استفاده می‌شود.

مثلا؟

جلوی بزرگ‌تر پا را دراز نکردن.

مضمون ادبیات فارسی با ادبیات غرب تفاوت دارد؟

بله.

ادبیات فارسی؟

مشحون از حکمت الهی، معنویت و اخلاق است.

از اینها در ادبیات غرب هم هست؟

زیبایی و اخلاق در آن هم هست.

قالب مورد علاقه‌تان در شعر؟

طبعا غزل.

جامعه امروز مثنوی را تاب می‌آورد؟

نه.

مشاعره؟

ابزاری برای نشر زبان فارسی.

برای حفظ کردن است یا فهمیدن؟

مفاهیمی را با خود حمل می‌کند که بتدریج تبدیل به عمل می‌شوند.

برای بچه خودتان از چند سالگی شعر خواندید؟

از زمانی که در حوزه کلاس عربی می‌رفتم. می‌آمد شعر می‌شنید.

چند سالگی؟

هشت سال.

وقتی یک کودک باتسلط شعر می‌خواند؟

انگار مالک همه دنیا هستم.

شاه‌بیت ذهن شما؟

شاه‌نشین چشم من تکیه‌گه خیال توست‌/‌ جای دعاست شاه من، بی‌تو مباد جای تو

بیتی هست که دوستش نداشته باشید؟

بله.

می‌شود بخوانید؟

غیبت می‌شود.

استاد سخن؟

فقط سعدی.

بهترین وزن عروضی؟

مجتث.

شعر نو؟

خوب است گر خوب سروده باشند.

اصفهان؟

نصف جهان است.

در کلاس برای دانشجوها شعر می‌خوانید؟

هر کلاس را با یک شعر شروع می‌کنم.

نتیجه‌اش چه می‌شود؟

کوک می‌شوند. بعد درس را شروع می‌کنم.

در خیابان شعر می‌خوانید؟

با خودم فراوان.

تا به حال از شعر خواندن خسته نشده‌اید؟

هرگز. زنده‌ام می‌کند.

بهترین عاشقانه تاریخ؟

رابعه و بکتاش.

شعر فارسی را می‌توان ترجمه کرد؟

حسش را می‌شود ترجمه کرد، کلماتش را نه.

تاجیکستان؟

شهر پارسی‌زبانان.

یک بار برای شورای شهر ثبت‌نام کردید.

اگر یک اشتباه در زندگی کرده باشم، همان است.

واقعا؟

از خدا معذرت می‌خواهم.

نسبت سیاست با شعر؟

شعر دروغ است و سیاست هم... هرچه شما بگویید.

مثل هم هستند؟

پشت دروغ شعر، حقیقت است.

پشت دروغ سیاست؟

پشت رازهای سیاست ممکن است حقیقت باشد یا نباشد.

ورزش؟

بهترین فریضه برای جسم، بعد از فرایض دینی.

شفیعی‌کدکنی؟

نازنین.

ملک‌الشعرای بهار؟

استاد. به معنای واقعی.

مظاهر مصفا؟

استاد خودم.

باستانی پاریزی؟

دوست‌داشتنی.

اگر یک دستفروش دوره‌گرد بودید؟

مثل یک دستفروش زندگی می‌کردم، نه کم نه زیاد.

اگر پدرتان مجبورتان می‌کرد تاجر شوید؟

به حرفش گوش نمی‌دادم.

چرا؟

تاجری می‌شدم که پیوسته می‌میرد.

چه کسی بیش از همه شما را می‌شناسد؟

خدا.

شاد هستید یا سعی می‌کنید شاد باشید؟

اصلا شاد به دنیا آمده‌ام.

ولی گاهی آدم غمگین می‌شود.

هیچ چیز نمی‌تواند غمگینم کند.

بازنشستگی؟

یک پدیده اجباری.

اهل ناسزا هستید؟

در وجودم پلیدی نیست تا از زبانم بتراود.

وقتی عصبانی می‌شوید؟

می‌خندم.

وقتی خیلی عصبانی می‌شوید؟

کلامم را هرچه بیشتر محترمانه می‌کنم.

واقعا؟

وقتی بیش از حد احترام می‌گذارم، بدانید عصبانی‌ام.

باید بگوییم «پارسی» یا «فارسی»؟

هر دو شیرین است. چون یک مفهوم شیرین را می‌رساند.

عرب‌ها در فن شعر بهتر از ما هستند؟

هرگز. نه عرب‌ها و نه هیچ قوم دیگری در کل جهان.

درخشان‌ترین دوره غزل فارسی؟

قرن هفتم و هشتم.

غزل پست مدرن؟

فراوان خوانده‌ام.

خب؟

هیچ وقت نتوانستم ارتباط برقرار کنم.

چرا؟

چیزی که حسم را قیچی کند، نمی‌توانم درک کنم.

یعنی چه قیچی می‌کند؟

یعنی می‌خواهم با شعر حس بگیرم، ولی کلام به من راه نمی‌دهد.

لباس‌های اجرای تلویزیونی را چه کسی انتخاب می‌کند؟

خودم و پسرم.

شده یک شرکت‌کننده نابلد لجتان را دربیاورد؟

خیلی کم.

اگر شعر نبود؟

شاید من هم نبودم.

رمان؟

در جوانی با آن مانوس بودم.

حالا چه؟

حوصله ندارم.

بهترین قصه‌ای که خواندید؟

امیرارسلان.

مادرتان قصه می‌خواند؟

حافظ شاهنامه و قرآن بود.

چرا اصفهان نماندید؟

من و تقدیر هم‌داستان شدیم و تهران را انتخاب کردیم.

دلتان نمی‌خواهد برگردید؟

ابزارش باشد چرا که نه.

وقتی زاینده‌رود خشک می‌شود؟

انگار اصفهانی‌ها هم کفو خودشان را از دست داده‌اند.

وصف‌نامه میدان نقش جهان؟

بی‌نهایت بیت.

اگر بخواهید با یک بیت شعر، کارتن‌خوابی را گرم کنید؟

انبیا گفتند نومیدی بد است‌/‌ فضل و رحمت‌های یارب بی‌حد است

کارتن‌خواب‌ها چه چیزی را برای شما تداعی می‌کنند؟

یاد «لیسر»، یتیم شعر ویلیام بلیک می‌افتم.

دلتان می‌خواست چه چیزی به آنها بگویید؟

دوست دارم بدانند خدا می‌تواند امید آنها را به ثمر برساند.

وقتی بهار می‌آید؟

می‌خندم. کمتر می‌خوابم بیشتر زندگی می‌کنم.

برنامه‌تان برای آینده؟

101 سخنرانی برای تعمیق نشاط در میان هموطنانم.

آرزوی محال اسماعیل آذر؟

عاقبت به خیر شوم.

آرزوی محال را پرسیدم.

نمی‌دانم. چنین آرزویی ندارم. به همه چیز رسیده‌ام.

بچه بودید در مدرسه دعوا می‌کردید؟

اصلا.

اگر یک قلدر حقتان را می‌خورد؟

از کنارش عبور می‌کردم.

دوچرخه‌سواری؟

حتی در مسابقاتش شرکت می‌کردم.

کسی هست بعد از شما مشاعره‌های تلویزیون را به‌عهده بگیرد؟

حتما. دنیا محدود نیست.

شاگردی دارید؟

شاید پسرم. دکترای ادبیات می‌خواند و تهیه‌کننده برنامه‌هایم است.

بیت پایانی؟

الهی عاقبت محمود گردان...

الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها