
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
همه جسد پیدا نیست، پیرهن نخی پر از خط های درهم سرخ ، تن را بجز دست ها و سر پوشانده است؛ دست ها و سر هم قابل تشخیص نیست و زمان آنها را در طول 8 ماه مردگی غریبانه زن در تختخوابش، پوست کنده است؛ مرده ای که 8 ماه ، گور نداشته، کفن نداشته و سنگ مزار نداشته و فاتحه ای حتی برایش فرستاده نشده است.
زن اهل کویت است، دو دختر دارد که در این 8 ماه مردگی، با آنها همخانه بوده و در یکی از اتاق های همان خانه، انتظار می کشیده تا جسدش را پیدا کنند. دخترها اما در این مدت حتی یک بار به مادر سرنزده اند. به پلیس گفته اند صبح زود، سرسری چیزی می خورده اند و از خانه بیرون می زده اند برای کار و گذران زندگی و به قول مردم خودمان تا « بوق سگ » پی نان می دویده اند و شب خسته و بی حوصله بر می گشته اند و به خیال این که مادر زیر ملحفه سپید در اتاقش خواب است از او سراغی نمی گرفته اند.
داستان بی مهری دخترها حالا دهان به دهان میان خبرگزاری های دنیا می چرخد، مردم با تاثر میپرسند آنها چه طور توانسته اند 8 ماه ندیدن روی مادرشان را تاب بیاورند؟ چه طور دل شان برای صدایش ، خنده اش، نگاهش یا گرمی دستش، تنگ نشده است؟ چه طور نخواسته اند حالش را بپرسند؟ چه طور نگرانش نشده اند؟ برخی هم پرسیده اند دخترها با بوی جسد چه کرده اند؟ مگر میشود کسانی انقدر بی تفاوت باشند که حتی بوی فاسد شدن گوشت از اتاق مادر، کنجکاو شان نکند تا به او سری بزنند؟
حکایت بی وفایی بچه ها به پدر و مادرشان تازه نیست، داستان هم فقط درباره کویت نیست. در همه جای دنیا حتی ایران خودمان، آدم هایی پیدا می شوند که ریشه های شان را از یاد بردهاند و سال به سال یاد عزیزترین های شان نمی افتند؛ والدین آنها هرچند راه می روند، حرف می زنند و نفس میکشند اما در حقیقت سال هاست مردهاند.
چندی پیش مدیر یکی از خانه های سالمندان، درددل می کرد که دیگر به دیدن زندگی خاکستری پیرمردها و پیرزن های مرکزش عادت کرده است، به چشم انتظار ماندن شان تا لحظه مرگ، به گریه کردن های بی صدای شان و التماس کردن شان به غریبه ها که دیدن شان بیایند یا حتی گاهی به آنها زنگ بزنند اما صحنه ای که هنوز به آن عادت نکرده است و قلبش را جریحه دار می کند تن های رنجوریست که جلوی در آسایشگاه رها می شوند.
مدیر می گفت آسایشگاه از یکی دو سال پیش اعلام کرده است که دیگر توانایی پذیرش سالمندان بیشتر را ندارد و به همین خاطر ، کسانی مادر، پدر ، مادربزرگ یا پدربزرگ شان را جلو در مرکز ،جا میگذارند تا مسئولان آسایشگاه را در عمل انجام شده قرار دهند و مجبورشان کنند سالمندشان را بپذیرند.
در همین کشور البته آدم هایی هم عاشق پدر و مادرشان هستند و زندگی شان را وقف آنها کردهاند و جزئی از عشقی را که در طول سال ها به آنها تابیده است، به سرچشمه شان برمی گردانند اما به نظر می رسد این روزها، تعداد کسانی که مهربانی را فراموش کرده اند و به دوست داشتن، وفادار مانده اند کم تر از گروه اول شده است.
بیشتر آنها که سایه مهربانی شان انگار با قد کشیدن شان، کوتاه شده است می گویند غم ها و شادی های زمانه، انقدر سرشان را شلوغ کرده که دیگر وقتی برای احوالپرسی یا اثبات عشق به والدین شان ندارند اما همه اینها بهانه است چون کسانی که باید مهرمانی را به آنها اثبات کنیم، در گذشته، از دلمشغولی هایی مشابه سرگرمی های امروز ما ، به خاطر فرزندان شان گذشته اند.
پایان این یادداشت ، نباید به تلخی 8 ماه مردگی مادر کویتی باشد با آن لباس پر از رنگ های غمناک و تن متلاشی شده. به همین خاطر ما آن را با حکایتی از بایزید بسطامی تمام می کنیم در تذکره الاولیا از عشق به مادرش « آنچه در جمله ریاضت و مجاهده و غربت و خدمت میجستم، در آن یافتم که یک شب والده از من آب خواست. برفتم تا آب آورم، در کوزه آب نبود. و بر سبو رفتم نبود، در جوی رفتم آب آوردم. چون بازآمدم در خواب شده بود. شبی سرد بود. کوزه بر دست میداشتم. چون از خواب درآمد آگاه شد. آب خورد، و مرا دعا کرد که دید کوزه بر دست من فسرده بود. گفت: چرا از دست ننهادی؟
گفتم: ترسیدم که تو بیدار شوی و من حاضر نباشم.»
مریم یوشی زاده – خبرنگار جام جم آنلاین
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم:
اما این مطلب من را متاسف كرد چرا كه پدر و مادری ندارم تا مثل پروانه دور آنها بگردم . به خدا قصد داشتم مادرم را پیش خودم نگهدارم و نگذارم تنهایی بكشد (وقتی همه ازدواج كردند) اما او زودتر از اینها رفت قبل از اینكه در خانه تنها بماند ما را تنها گذاشت . فقط یك چیز را می دانم شاید از هر چیزی در دنیا بتوانی دو تا پیدا كنی یا بخری یا صاحب شوی ولی پدر و مادر تنها یكی است . این را از من بپذیرید كه پدرش را در 16 سالگی و مادرش را در 36 سالگی از دست داد و حالا دو تا خواهر كوچكتر مجرد تنها دارم كه تنها دغدغه خاطر من از بابت آینده، آنها هستند . حالا می فهمم كه مادر چندتا بچه یتیم بودن و مسئولیت داشتن یعنی چه . مادرم چه كشید در طول 20 سال یتیم داری . امیدوارم با به ثمر نشاندن یادگاریهایش (خواهرهایم) او را از خودم راضی كنم . سعی كنیم باقیات و صالحات والدین باشیم . ببخشید از اصل مطلب دور شدم تا دیدم مطلب در مورد پدر و مادر است و مهربانی كردن به آنها ، درد دل من هم شروع شد . معذرت می خواهم .