روایت دختر تیمورتاش از شب آخر زندگی پدر

مهدی آذر وزیر فرهنگ کابینه محمد مصدق در کتاب خاطرات خود می‌گوید در نشستی با خانم ایراندخت تیمورتاش در روز 13 ژوئیه 1981 در پاریس و به هنگام صرف ناهار ، وی خاطرات خود را از مرگ پدرش این گونه نقل کرد : منبع:قزاق ؛ عصر رضاشاه پهلوی به روایت اسناد وزارت خارجه فرانسه ، نویسنده و مترجم : محمود پورشالچی ، انتشارات مروارید ، 1384 ، ص 573
کد خبر: ۷۲۳۲۹۷
روایت دختر تیمورتاش از شب آخر زندگی پدر

.... من سه یا چهار روز قبل از اینکه پدرم به زندان منتقل شود به اتفاق میرزا هاشم خان افسر به دیدار پدر رفتم . او جسماً سالم به نظر می‌رسید ولی روحیه‌ای بس پژمرده داشت .

در این جلسه پدرم قیمومت و سرپرستی فرزندان خود را به آقای افسر سپرد و گفت امیدوارم از آنها در نهایت مهربانی نگهداری کنی . هاشم افسر تحت تاثیر بیانات عبدالحسین تیمورتاش اشک در چشمانش حلقه زد ولی پدرم به او گفت این اشکها را برای روزهای بدتری ذخیره کن .

من با آنکه دخترک معصوم و نوجوانی بیشتر نبودم معنی این کنایه را فهمیدم . معهذا از خود حرکتی بروز ندادم . پس از آنکه وقت ملاقات تمام شد آخرین نگاه را به پدرم که به اندازه یک دنیا او را دوست داشتم انداختم و بیرون آمدم .

در یک شب میهمانی در باغ سردار اسعد ، تلفنی به سرلشکر آیرم رئیس شهربانی اطلاع داده شد به زندان قصر برود . سرلشکر هنگام عزیمت از میهمانان معذرت خواهی کرد و گفت ظاهراً باید در زندان چند نفر سر به شورش گذارده باشند و اتفاقی افتاده باشد .

او به هنگام خداحافظی اظهار می‌دارد شام منتظر من نباشید و سپس از باغ بیرون رفته یکسره به زندان قصر و به دخمه ای که تیمورتاش در آنجا ماههای آخر را در سلول انفرادی به سر می‌برد و بعدها به «دخمه تیمورتاش» معروف شد رفت . د

ر آنجا سرهنگ پاشاخان باجناق رضاشاه که ریاست کل زندانها را برعهده داشت همراه با پزشک احمدی منتظر بودند تا دستور اجرای قتل صادر شود . آنها ابتدا بازوی تیمورتاش را گرفتند و در شرایطی که او مقاومت می‌کرد سم را به داخل رگهایش تزریق کردند . سم کارگر نگردید و در نتیجه تلاش تیمورتاش برای پرهیز از مرگ و تلاش پزشک احمدی برای کشتن طعمه خود ، سر و بدن تیمورتاش خون آلود گردید .

سرانجام برای اینکه کار زودتر به پایان برسد با بالش وی را خفه کردند . این بالش خون آلود تنها چیزی بود که از زندان پدرم برای ما ارسال داشتند . سرلشکر آیرم در بازگشت از ماموریت خیلی کوتاه ولی با لحنی موفقیت آمیز می‌گوید : «کار تمام شد ، کارش را تمام کردم» . این واقعه در شب هشتم مهرماه 1312 ساعت 30/11 شب برابر 30 سپتامبر 1933 به وقوع پیوست .

منبع:قزاق ؛ عصر رضاشاه پهلوی به روایت اسناد وزارت خارجه فرانسه ، نویسنده و مترجم : محمود پورشالچی ، انتشارات مروارید ، 1384 ، ص 573

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها