سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
کودکی سید عبدالکریم با اوجگیری حکومت دیکتاتوری رضاخانی همراه بود. در این زمان رضاخان به شدت به تضعیف دینداری و روحانیت میپرداخت و به حق باید گفت که در هیچ دورهای از تاریخ ایران، همچون دوره سیاه و ننگین بیست ساله رضاخان، دین و دینداران اینچنین تحت فشار و اختناق نبودهاند. در این دوره دین زدایی بود که سید در سایه حمایت و همت پدر مورد تربیتی شایسته قرار گرفت و در پرتو ایمان پدر و مادرش، خدا را شناخت و گرایش عمیق به دینداری و اسلام خواهی و عشق به اولیاءالله که در فطرتش ریشه داشت، در جانش شکوفا شد. در سال 1320 یعنی زمانی که او ده ساله شد، رضا شاه خاک ایران را ترک کرد و پسرش محمد رضا را بر تخت سلطنت نشانید.
وی در ابتدایی تحصیل علوم دینی تحت سرپرستی آیتالله کوهستانی قرار گرفت. سید عبدالکریم که از همان دوران نوجوانی، تشنه معنویت، علم و اخلاق بود، مجذوب رفتار حکیمانه و ساده زیستی آن استاد الهی شد و با جدیّت و تلاش به تحصیل علم و اندوختن بهرههای معنوی از او پرداخت و در طول 4 سال دروس مقدمات حوزوی و مقداری از سطح فقه و اصول را به پایان رسانید. وی چنان نبوغی از خود نشان داد که آیتالله کوهستانی به طرز چشمگیری شخصاً بر امور تحصیلی او اشراف یافت تا استعداد سرشار و فکر مستعدش در مدت کوتاه تحصیلات مقدماتی به هدر نرود. شهید هاشمینژاد همواره از این دوره زندگیش به زیبایی و عظمت یاد کرده و آن دوران را نقطه عطفی در زندگی اخلاقی و ایمانی خود میدانست.
پس از این ایام و با کسب اجازه از محضر استاد، عازم حوزه علمیه قم شد و به ادامه تحصیل در زمینه فقه و اصول پرداخت. در قم ابتدا با شیخ علی کاشانی فریدالاسلام، آشنا شد و او را به عنوان استاد اخلاق خویش برگزید. شیخ علی از وارستگان روزگار بشمار میرفت و آیتالله کوهستانی او را به سید عبدالکریم معرفی کرده بود. سید عبدالکریم مدتها با شیخ هم حُجره بود و چنان مجذوب احوال و مقامات عرفانی او شد که از فضائل اخلاقی و معنویاش بهرهها برد و لقب «یار غار شیخ علی » را یافت.
شهید هاشمینژاد پس از اتمام دروس متن و سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات عظام بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی (سلامالله علیه) شرکت کرد و بیش از ده سال در حوزه علمیه به تحصیل و تحقیق پرداخت. دیگر اساتید وی عبارت بودند از: شهید محراب صدوقی، سیدرضا صدر، آیتالله مجاهدی، مرحوم داماد و ...
پس از فوت آیتالله بروجردی در سال 1340، شهید هاشمینژاد به مشهد مقدس مشرف و در همان شهر ساکن شد. در آنجا علاوه بر شروع تدریس فقه و اصول برای طلاب و تشکیل جلسات و منابر تبلیغی، در درس فقه مرحوم آیتالله العظمی سید محمدهادی میلانی (ولادت 1313 ه.ق) ، شرکت جست و چند سال هم در محضر فقیه بزرگ مرحوم آیتالله شیخ مجتبی قزوینی (متوفی 1386 ه.ق، وفات 1395 ه.ق) به تحصیل پرداخت.
شهید هاشمینژاد در سال 1335 در 25 سالگی ازدواج کرد و مراسم عقد خود را در جوار حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام با حضور حضرت آیتالله میلانی برگزار کرد.
از سال 1340، سید با برپایی جلسات تبلیغی و وعظ به آگاهی و بیداری مردم همت گماشت. پس از جریان 15 خرداد 1342، به سفرهای تبلیغی محرم و صفر و رمضان، به شهرهای نیشابور، شهرری، چالوس و ... میرفت و با طرح مسائل جدید، به سوالات و مشکلات علمی و اجتماعی مردم پاسخ میگفت و اذهان آنها را نسبت به حکومت جائر زمان، روشنی میبخشید. در این سفرها، مزدوران ساواک سایه به سایه او را تعقیب میکردند و در واقع بخش مهمی از پرونده شهید هاشمینژاد را در ساواک، اسناد سفرهای تبلیغی فرهنگی سیاسی او تشکیل میدهد. در شهر مشهد با تأسیس «کانون فرهنگی جوانان» آنان را با مسائل دینی و سیاسی آشنا کرد و در سال 1343 با همکاری یکی از روحانیون «کانون بحث و انتقاد دینی» را جهت ارشاد نسل جوان بنا نهاد. این اقدام سبب شد تا دفاع از قلمرو دین و فرهنگ اسلامی از حالت یک جانبه و تدریس و تبلیغ منبری در سطح عامه بیرون آید و جنبه مباحثه و انتقاد برای جوانان تحصیلکرده را بخود بگیرد. کانون قبل از ظهر روز جمعه و دیگری بعد از ظهر همان روز در محلهای مختلف تشکیل میشد. در سالهای بعد، یک شعبه مرکزی و یک کتابخانه نیز داشت.
در سال 1344 ساواک به نقل از اساسنامه کانون در خصوص اهداف آن چنین گفته است: این کانون مجمعی مستقل و مذهبی است که با هیچیک از احزاب و جمعیتهای سیاسی بستگی ندارد و شرکت در آن برای عموم آزاد است. هدف از تشکیل آن پاسخ گفتن به شبهات دینی و پاسخ به سوالات و پرسشهای اعتقادی است. اما به سال 1349 ساواک اعلام میدارد که ...« بهطور کلی وظیفه کانون در مورد پاسخ به سوالات بهانه است، بلکه مرکز فعالیت مضره [سیاسی و ضد رژیم] میباشد.» اگر چه کانون بیشتر به موضوعات دینی، اجتماعی، اخلاقی، علمی و تاریخی میپرداخت. اما مسائل سیاسی روز هم از قبیل اسرائیل غاصب، آمریکا، جنایتهای رژیم وابسته و ... در کمال شجاعت و هوشیاری و با تحلیلهای دقیق و روشنگرانه سید شهید مورد بحث قرار میگرفت و این همان است که ساواک آن را «فعالیت مضره» نامیده است!
کانون بحث و انتقاد دینی از حمایتهای غیرمستقیم معنوی و مادی مراجع و فقها و علمای بزرگ از جمله آیتالله العظمی میلانی برخوردار بود که خود موجب تحکیم این پایگاه علمی و دینی سیاسی میشد. به همین دلیل ساواک به صورت مداوم حرکات و فعالیتهای آن را تحت نظر داشت و از عوامل نفوذی خود برای این منظور استفاده میکرد. از فعالیتهای ارزشمند کانون، انتشار ماهنامهای تحت عنوان «سوال شما و پاسخ ما» بود که امتیاز و مجوز رسمی از سوی رژیم نداشت!
کانون بحث و انتقاد دینی حدود هشت سال از 1343 تا 1350 همچنان به فعالیتهای سازنده خود ادامه داد تا اینکه در سال 1351 ساواک شرکت و سخنرانی شهید هاشمینژاد را در آن ممنوع اعلام کرد. «بازگشت به 680/312 29/1/51 نامبرده بالا (سیدعبدالکریم هاشمینژاد) احضار و به وی تفهیم گردید که حق شرکت و سخنرانی در کانون بحث و انتقاد نخواهد داشت.» فعالیت این کانون ابتدا به صورت مخفیانه و سیار در منازل اعضا برگزار و بعدها علنی شد.
سید در ایام عاشورای هر سال در تهران به منبر میرفت. چند روز قبل از 15 خرداد، در مسجد مروی، هیات یزدیها، بازار سرای ملا علی و هیات حسینی تهران به منبر رفته و سخنرانیهای پرشوری علیه رژیم و در افشاگری و تحلیل ماهیت «اصلاحات شاه»، «تساوی حقوق زنان و مردان»، «وجود سانسور» و «کشتار طلاب مدرسه فیضیه» در دوم فروردین 42 و ... ایراد کرده بود. در گزارش ساواک تهران در مورد سخنرانی او آمده است: «در ساعت 30/20 الی 30/21 لیله 10/3/42 آقای هاشمینژاد واعظ در مسجد مروی ... نسبت به دولت حمله کرده و اظهار داشت: ما امنیت نداریم. نسبت به کار یهودیها و بهائیها رسیدگی میشود ولی راجع به مدرسه فیضیه قم رسیدگی نمیکنند. مأمورین دولت عدهای از طلاب را کشته و مضروب کردهاند، ولی دستگاه دادگستری میگوید ما آنها را نمیشناسیم ... چرا دولت نمیرود تا دولت دیگر که به درد مردم برسد جای او را بگیرد؟ دستگاه ظالم یزید هم زیاد خودمختاری کرد، ولی یک روز سرنگون شد، چرا تیشه به ریشه اسلام میزنند؟... فردای آن شب نیز در همان مسجد، ضمن دعا، نابودی دشمنان روحانیت را از خدا خواسته و ذلت و خواری آنها را طلب کرده بود.»
بدین ترتیب روشن میشود که مأموران ساواک پیش از حادثه 15 خرداد، به دقت مراقب سخنرانیهای و فعالیتهای شهید هاشمینژاد بوده و پیوسته گزارش کارهای او را به مرکز میفرستادهاند. تبعیت و ارادت او نسبت به حضرت امام (سلامالله علیه) سبب شد که همزمان با دستگیری ایشان، این روحانی جوان 31 ساله نیز دستگیر شود.
او در بیان دلایل بازداشت خود گفته است: ...« اما علت بازداشت ممکن است به علت قسمتی از انتقادات قانونی بوده که اینجانب در سخنرانیهای خود نسبت به قسمتی از اوضاع فعلیام داشتهام و اگر واقعاً علت بازداشت همان است که تشخیص دادهام، بسیار جای تأسف است»! در همان بازجویی و در پاسخ به اتهام ساواک مبنی بر اقدام بر ضد امنیت کشور اسلامی و تحریک مردم به اختلال و اغتشاش میگوید: هیچ مسلمانی بر ضد امنیت یک کشور اسلامی و تحریک دم به اخلال نظم و اغتشاشات و دعوت به تظاهرات اقدام نمیکند، چه رسد به اینجانب که سمت تبلیغ و رهبری مردم مسلمان را در حدود استعداد ذاتی خود به عهده دارم و اگر مأمورین دولتی اینجانب را به موضوعات فوق متهم نموده باشند، بسیار جای تأسف است ... اینجانب و هر مسلمان دیگری سخت از این تهمت بری و بیزاریم.
به هر حال شهید هاشمینژاد به مدت 41 روز در زندان شهربانی کل کشور حبس شد و پس از چند مرتبه تحقیق و بازجویی، از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان رفع مظنونیت بعمل آمد و بالاخره در تاریخ 24/4/1342 از زندان آزاد شد. وی همواره در طول مبارزات خود تا زمان پیروزی انقلاب، از حادثه بزرگ 15 خرداد یاد میکرد و اذهان مردم را متوجه آن میساخت.
پس از آزادی از زندان ساواک، مجدداً به مشهد بازگشت و به ادامه فعالیتهای علمی و سیاسی پرداخت. در اوایل مهرماه سال 42 به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (ایام فاطمیه) در منزل خودش به منبر رفته و مسائل سیاسی و اجتماعی روز را بیان میکرد. در تاریخ 21/7/42 برای سخنرانی به مسجد فیل دعوت شد و در این سخنرانی بود که به انتقاد شدید از دولت وقت پرداخت و به خیمه شب بازی انجمنهای ایالتی و ولایتی، سخت اعتراض کرد. وی همچنین از خیانتهای رضاخانی و کشف حجاب و مخالفت با اسلام، قتل، رشوه خواری و ... پرده برداشت.
فردای آن روز یعنی بعدازظهر روز 22/7/42 نیز در مسجد فیل، در حضور چند هزار نفر شرکت کننده مشتاق، هاشمینژاد به منبر رفت و با صلابتتر و خروشان تر از شب گذشته به ایراد سخنرانی پرداخت: ...« این اقدامات اخیر دولت و اینگونه مجلس قلابی کاملاً غلط است و مسخره اینجاست که هر وقت در مقابل مبارزات علما واقع میشوند، فوراً اصلاحات ارضی را به رخ شما مردم ساده میکشند ...» او کشف حجاب رضاخانی را بزرگترین خیانت به دین و قانون اساسی کشور قلمداد کرد و آن را جرمی بزرگ و خیانتی مسلم و فراموش نشدنی خواند که عواقب تلخ 28 ساله آن از جمله افزایش قتل، شیوع فساد، رشوه خواری، خودکشی، گم شدن زنان و دختران و طلاق... » هنوز دامنگیر جامعه ایران است.
این سخنان برای ساواک قابل تحمل نبود. آنها تصمیم داشتند که پیش از ایراد سخنرانی 22/7/42 در صورت عدم موفقیت جهت دستگیری سید، او را بربایند. در سند آن روز ساواک خراسان میخوانیم: ...« اگر به اسم به جناب آقای نخست وزیر [اسد الله علم] حمله کرده باشد، خیلی بی شرمی است. به هر حال دستور جلب وی داده شده، اگر نتوانستند تا امشب او را دستگیر کنند و خودتان هم طبق دستور عمل کردید و نتیجهای حاصل نشد، سر حوصله او را باید ربود که در عین حال نه بزرگ بشود و نه سر و صدا ایجاد گردد ...»
بدین ترتیب در شب دوم، در حین سخنرانی سید عبدالکریم، مسجد فیل به محاصره نیروهای امنیتی و شهربانی در آمد و مأموران ساواک با لباس مبدل در مسجد حضور یافتند. گزارش ساواک حاکی از آن است که جمعیت حدود شش تا هشت هزار نفر بوده است. پس از سخنرانی، مردم که احتمال دستگیری سید را میدادند، حاضر به ترک مسجد نشدند و به او پیشنهاد کردند که در یک لحظه با خاموش کردن چراغهای مسجد، فراریش دهند! اما سید با تأکید بر اینکه فرار کار آدمهای زبون است اعلام میدارد که اگر هدف دستگیری او است، خود را معرفی خواهد کرد.
« ساعت 15/21 برق مسجد خاموش شد تا از تاریکی استفاده شود و آقای هاشمینژاد را فراری دهند ولی بلافاصله چند چراغ توری به وسیله مردم به مسجد آورده شد و خود آقای هاشمینژاد هم حاضر به فرار نگردید و ایشان هم به اطلاع مردم رسانید که اگر هدف جلب و دستگیری هست، به کلانتری یا شهربانی خواهم رفت و خودم را معرفی خواهم نمود ...»
مأموران با دیدن این وضعیت به سید نزدیکتر شدند و از او خواستند تا سوار ماشین شهربانی شود! ناگهان مردم فریاد برآوردند که «میخواهند سید را ببرند»! و درصدد برآمدند تا مانع دستگیری او شوند. اما پلیس و نیروهای امنیتی با مردم درگیر شدند و دو نفر از مردم را کشتند و عده زیادی را مجروح و مصدوم کردند.
فاجعه مسجد فیل، ساواک را بر آن داشت که به بیگناهی شهید هاشمینژاد و سماجت مزدوران ساواک و شهربانی و رئیس کلانتری در کشتار اعتراف کند: ...« باید تصدیق کرد که مردم در حالی که در یک هیجان شدید [دستگیری هاشمینژاد] میسوختند، از مقابل 50 نفر پاسبان نخواهند گریخت، از طرفی خود جلب شده اعلام نموده که من خود را معرفی خواهم کرد، رئیس پلیس و بخصوص سرهنگ عسکری رئیس کلانتری 4 [مشهد] در چنین موقعیتی قادر بود به این قضیه خاتمه دهد، مضاف به اینکه در شبهای مشابه بعد از ختم مجلس [جز] عده معدودی در حدود 30 الی 40 نفر در اطراف آقای هاشمینژاد باقی نمیماندند و تا منزل او را همراهی میکردند، بدیهی است در چنین وضعی، پراکنده نمودن 30 الی 40 نفر به مراتب سهل تر از 6 الی 8 هزار نفر بود...»
با پیش آمدن فاجعه مسجد فیل، ساواک و شهربانی مشهد به هراس افتاده و بر آن شدند تا با التماس به مرکز و جلب حمایت آن، بر این جنایت بزرگ سرپوش گذارند. نامه دکتر «جناب» از خراسان به مرکز در این زمینه بسیار قابل توجه است: ...« تیمسار معاونت ساواک هنگامی که به خراسان تشریف آورده بودند، وعده فرمودند که حتیالمقدور وجهی جهت کمک به خانواده مقتولین و مصدومین حادثه مسجد فیل حواله فرمایید، اگر چنین مساعدتی انجام شود حیثیت ساواک از این نیز بیشتر خواهد شد. مستدعی است در صورت امکان مقرر فرمائید حواله شود...»
بهر حال شهید هاشمینژاد زندانی و ممنوعالملاقات شد. حضرت آیتالله العظمی میلانی ضمن ارسال تلگراف از این حادثه ابراز تأسف کرد. در این واقعه شهید هاشمینژاد بدون محاکمه آزاد شد و پس از مدتی دوباره دستگیر و به دو ماه زندان قابل خرید محکوم شد.
البته از محتوای اسناد چنین بر میآید که دادستان برای وی تقاضای اعدام کرده بود و شهید هاشمینژاد در یک تماس تلفنی با شهید محمد رضا سعیدی اذعان میدارد که پس از 2 روز دفاع و چهار پنج ساعت صحبت، به اتفاق را‡ی دادند که «آقا نباید اعدام شود» و نهایتاً دو ماه زندان قابل خرید در نظر گرفتند که دادستان با اعلام مخالفت خود تقاضای تجدید نظر در حکم را کرد.
نقل کرده اند که پس از وقوع حادثه مسجد فیل در مشهد، رادیو بیبیسی چنین تعبیر کرد که شیر بچهای در مشهد حادثه مسجد فیل را که از نادر حوادث شهر مشهد میباشد، بوجود آورده است.
حادثه دیگری که موجبات دستگیری و زندانی شدن او را فراهم آورد، اعتراض به کشتار طلاب قم و برانگیختن احساسات طلاب مدرسه میرزاجعفر و مدرسه آیتالله میلانی بود که منجر به انجام تظاهرات علیه رژیم پهلوی شد. مأموران رژیم 14 نفر از طلاب و روحانیون را دستگیر کردند که شیخ عباس واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد از آن جمله بودند. این حرکت که بنای آن در ایام فاطمیه 1354 شمسی ضمن مجالس عزاداری و روضه خوانی سیّد در منزل خود نهاده شده بود، دو سال حبس و بالاخره آزادی او را در تاریخ 20/3/56 بدنبال داشت. در اول آبان سال 56، با شنیدن خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی به شدّت برآشفت و بر شدت مبارزات خویش افزود.
در مشهد بدور از چشم مأموران به همراه حضرت آیتالله خامنهای و آقای واعظ طبسی اتاقی اجاره نموده و با صدور اعلامیههای مختلف، مردم را به اعتصاب و راهپیمایی تشویق میکردند. این بود که ساواک دوباره به تکاپو افتاد و با حمله به خانه سید بالاخره او را دستگیر کرد. پس از آزادی، مأموران ساواک چند بار با مواد منفجره به جانش سوءقصد کردند که البته به نتیجهای نرسید و حیات طیبه این شهید بزرگوار و مبارزاتش تا پیروزی شکوهمند اسلامی ایران با افتخار ادامه یافت.
پس از بازگشت پیروزمندانه حضرت امام خمینی (ره) به ایران در 12 بهمن 1357، شهید هاشمینژاد از مشهد به تهران آمد و به قصد زیارت حضرت امام به سوی مدرسه علوی شتافت.
هاشمینژاد در حفظ و نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزایی داشت. او به اتفاق آقای واعظ طبسی توانستند پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصت طلب دور نگهدارند و سلاحها را حفظ کنند و مشهد را آرام کرده و اداره کنند.
سید شهید به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، به مبارزه علیه انجمن حجتیه و لیبرالها پرداخت؛ چرا که او معتقد بود بزرگترین انقلاب، انقلاب فرهنگی است یعنی درهم ریختن فرهنگی که غرب بر ما تحمیل کرد؛ وی همچنین سند اصالت انقلاب را خشم نسبت به سوسیال امپریالیسم و سرمایهداری بینالمللی آمریکا میدانست. در 4 آبان سال 1358 پرده از استاندار وقت خراسان برداشت. بعد از این سخنرانی، شرکت کنندگان به خیابانها ریختند و شعار «استاندار جنبشی اعدام باید گردد» سر دادند.
پس از این حادثه استاندار از سمت خود برکنار شد. شهید هاشمینژاد در سنگر دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی مشهد خدمات شایستهای جهت ارتقای سطح آگاهیهای اعضاء و جذب جوانان انجام داد. در خرداد 1358 به دو کشور لیبی و سوریه و در بهمن 1359 به کشورهای ژاپن و بنگلادش سفرکرد تا پیام رسان انقلاب خونین و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باشد. در لیبی ضمن ملاقات با قذافی رئیسجمهور آن کشور گفت: آقا، موضع شما در برابر مساله افغانستان چیست؟ قذافی جواب داد: در افغانستان یک انقلاب شده و ما خوشحالیم و از این انقلاب حمایت میکنیم.
شهید هاشمینژاد اظهار کرد: اگر یک نیروی اشغالگر بیاید کشور شما را اشغال کند و یک دست نشانده را بر سر کار بیاورد، این اسمش انقلاب است؟ ... این بحث مدت 45 دقیقه به طول انجامید تا سرانجام قذافی در برابر منطق و استدلال ایشان سر تسلیم فرود آورد و گفت: شما درست میفرمائید. ما اشتباه کردیم و موضع خودمان را تصحیح خواهیم کرد! شهید هاشمینژاد که در سفر و حضر منشأ خیرات و برکات زیادی بود، در دیدار با وزیر خارجه ژاپن نیز با صراحت لب به سخن گشود و چنین گفت: بنده به اینجا نیامده ام تا بگویم حال شما چطور است و شما هم اظهار خوشوقتی کنید. من آمدهام اینجا به شما بگویم: آقای وزیر خارجه ژاپن، عراق به ایران تجاوز کرده، ظلم کرده، خیانت کرده. چرا شما بیطرفید؟ شما اگر نمیدانید، باید تحقیق کنید، ببینید کدام کشور متجاوز است، او را محکوم کنید ... بیطرفی کار آدم عاقل و اهل فکر نیست.
وی با رای قاطع مردم استان مازندران به مجلس خبرگان راه یافت و در تصویب قوانین حیاتی چون ولایت فقیه نقش مهمی را ایفا کرد. سید در قضایای جنگ تحمیلی یکی دو نوبت به همراه حضرت آیتالله خامنهای به مناطق جنگی رفت و در آنجا خدمات ارزندهای انجام داد.
او همچنین در افشای خیانتهای بنیصدر و جبهه متحد لیبرالهای سلطنت طلب و منافقین سهم بسزائی داشت. پس از شهادت رئیسجمهور محبوب ملت ایران محمد علی رجایی با تلاشی پیگیر از مسوولان طراز اول کشور خواست تا شخصیتی از روحانیت دلسوز، عهده دار این مقام باشد. پس از جلب موافقت مسوولان، اصرار داشت در این برهه خطیر، شخصیتی عالیقدر چون حضرت آیتالله خامنهای عهده دار آن گردد که زیبنده او است. خبر موافقت حضرت آیتالله خامنهای جهت شرکت در کاندیداتوری ریاستجمهوری او را بیاندازه خوشحال کرد. سید اعتقاد داشت که آیتالله خامنهای نه تنها یک فرد مکتبی بلکه او را باید یک ایدئولوگ و مکتب شناس بدانیم.
نقشه ترور شهید هاشمینژاد از درون سازمان منافقین طرحریزی شد. امیر یغمائی، معاون اطلاعات سازمان مذکور اظهار کرده بود که «چون طبسی در حال حاضر در مکه است و هاشمینژاد فرد اول مشهد است، اگر او را ترور کنیم، کمر سیستم و رژیم میشکند.»
در پنجم مهرماه 1360 زنگ تلفن به صدا درآمد و سید به مرگی سرخ تهدید شد. وی آن را پیغام شهادت تلقی کرد و به یاد رویای چند روز پیش خود افتاد: « با نزدیک شدن شعلههای آتش به امام خمینی، تلاش سید برای خاموشی آتش فایده نبخشید. تمام لباسهای امام سوخت، اما جان امام سالم ماند.
در کتاب ویژهنامه جوانمرد فاضل صفحه 11 نیز آمده است که شهید بهشتی در رویایی صادق به دیدار حجه الاسلام والمسلمین واعظ طبسی آمد و هاشمینژاد را به ملاقات خصوصی دعوت کرد: «شهید مظلوم وارد مشهد شد و در صحن امام نشست با آقای هاشمینژاد خیلی گرم و خصوصی مشغول صحبت گردید. وقتی آقای طبسی وارد شد تا با این دو به عنوان مهمان صحبت کند، ناگاه شهید مظلوم بهشتی با همان حالت تواضع و فروتنی و چهره بشاش جلو آمد و گفت: شما فعلاً تشریف داشته باشید. با شما کاری نداریم، بلکه با آقای هاشمینژاد کمی کار خصوصی داریم.»
سید شهید، عروج خونین خود را امری محتوم میدانست و با رسیدگی به وضع زندگی خصوصی، خود را آماده میساخت تا به گفته خویش در لحظه مرگ، گرفتاری شخصی نداشته باشد.
در روز هفتم مهرماه همزمان با شهادت حضرت جوادالائمه علیه السلام، سید عبدالکریم را‡س ساعت 7 صبح به مکان حزب جمهوری اسلامی آمد و در کلاسی که دانش پژوهان انتظار او را میکشیدند، حضور یافت. ساعت 8 صبح هنگامی که در حال خروج از کلاس بود، یکی از منافقین در حالیکه ضامن نارنجک را کشیده بود، سید را از پشت در بغل گرفت و نارنجک را جلوی شکم او قرار داد و با شدت به صورت روی زمین خوابانید چند ثانیه بعد نارنجک منفجر شد و شهید سید عبدالکریم هاشمینژاد با بدنی پاره پاره و دستهای قطع شده به خیل شهدا پیوست و پیکر پاکش در «دارالزهد» حرم مطهر حضرت علیبن موسیالرضا(ع) به خاک سپرده شد و 3 روز عزای عمومی در خراسان اعلام گردید.
منابع:
1 - انقلاب اسلامی و مردم مشهد از آغاز تا استقرار جمهوری اسلامی؛ شاکری، رمضانعلی، چاپ دوم 1362، مشهد
2 - شهید حجه الاسلام سید عبدالکریم هاشمینژاد؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول، مهر ماه 1377 تهران
3 - ماهنامه شاهد یاران؛ ویژهنامه شهید هاشمینژاد
4 - گفتگو با دوستان و همرزمان شهید
گردآوری توسط کانون هابیلیان
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد