متهم بعد از ارتکاب جنایت زندگی پنهانی را در پیش گرفته بود

خون روی چاقوی جوان خشمگین

معمای پلیسی

جنایت از پیش طراحی شده

سرگرد مشفق از وقتی جام جهانی تمام شد، احساس کسالت می‌کرد. یک ماه سرش را با هیجان فوتبال گرم کرده و هنوز نتوانسته بود چیزی را جایگزین کند. چند وقتی بود که پرونده‌ای هم به او ارجاع نشده بود و بیکاری خیلی اذیتش می‌کرد. از یک طرف دلش نمی‌خواست جنایتی رخ بدهد و از طرف دیگر پشت میزنشینی و وقت را به بطالت گذراندن، اذیتش می‌کرد.
کد خبر: ۶۹۸۸۴۶

در همین افکار بود که تلفن اتاقش زنگ خورد و به او خبر دادند جسدی پیدا شده است. او نشانی را نوشت و سریع راه افتاد. متوفی جوانی حدود بیست و پنج ساله بود که به نظر می‌رسید از بالکن کوچک آپارتمانی در طبقه دهم واقع در سعادت‌آباد به پایین پرت شده است.

کارآگاه به محض این‌که به محل رسید، بالای سر جنازه حاضر شد. پزشک کشیک قانونی تازه کارش را تمام کرده بود. جوانی لاغر اندام و قدبلند بود که کارآگاه پیش از این او را ندیده بود و حدس می‌زد تازه استخدام شده باشد. مشفق خودش را معرفی کرد و دکتر هم در جواب نامش را گفت و اضافه کرد: «تعریف شما را زیاد شنیده‌ام. ظاهرا خیلی هم سختگیر هستید.»

کارآگاه ابرو بالا انداخت و سپس به جسد اشاره کرد.

ـ اگر بگویم حرف خاصی ندارم، ناراحت می‌شوید؟

مشفق گفت: «این جواب خیلی تکراری است.»

ـ اما این دفعه واقعا موضوع خاصی وجود ندارد. فقط یک شکستگی در ناحیه چپ جمجمه.

مشفق خم شد و زمین را برانداز کرد. مقدار زیادی خون در آنجا ریخته بود. بنابراین می‌شد با قاطعیت گفت پسر جوان همانجا فوت شده است. فاصله‌اش از دیوار هم به اندازه‌ای بود که فرضیه سقوط را منتفی نکند. کارآگاه سپس سراغ افسر تجسس کلانتری رفت تا گزارش او را بشنود. مقتول حمید نام داشت و یک هفته بود برای انجام کاری از اصفهان به تهران آمده بود و در خانه پسر دایی‌اش به اسم محمود زندگی می‌کرد. محمود به گفته افسر نگهبان از این حادثه بشدت دگرگون شده بود. کارآگاه تصمیم گرفت از او تحقیق کند. برای این کار به طبقه دهم رفت و خودش را به صاحبخانه معرفی کرد. محمود در حالی‌که اشک می‌ریخت، مشفق را به سمت بالکن دعوت کرد. بالکن حفاظی فلزی به ارتفاع 20 سانتی‌متر داشت که البته قسمتی از آن شکسته بود.

محمود گفت: «دو ماه قبل میله‌ها شکست. فرصت نکردم درستش کنم تا این‌که حمید وقتی به بالکن رفت و دستش را روی آن گذاشت، پرت شد.»مشفق به حرف‌های مرد جوان گوش داد. تقریبا شکی نداشت محمود قاتل است و ماجرا هیچ ربطی به سقوط اتفاقی ندارد. در نهایت سربازی را صدا زد تا به دستان صاحبخانه دستبند بزنند و او را راهی اداره آگاهی کنند. مشفق وقتی از آپارتمان بیرون آمد، مردی غریبه راهش را سد و خودش را یکی از اهالی ساختمان معرفی کرد.

ـ خواستم بگویم محمود دو روز قبل از من اره آهن‌بر قرض گرفت. شاید این موضوع به شما کمک کند.

مشفق تشکر کرد و به محض این‌که به اداره آگاهی رسید، بازجویی از متهم را شروع کرد. محمود قصد داشت اتهامش را انکار کند، اما کارآگاه ماجرای اره آهن‌بر را وسط کشید:«میله‌ها را خودت دو روز پیش بریدی. برای قتل از قبل نقشه داشتی و می‌خواستی وانمود کنی حمید دچار حادثه شده در حالی‌که او را کشتی و خودت جسدش را پایین ساختمان بردی. ساعتی را انتخاب کردی که کسی بیرون نباشد و تو را نبیند. نقشه‌ات ظاهرا دقیق بود، اما من موهایم را در این کار سفید کرده‌ام و امثال تو نمی‌توانند با من بازی کنند.»

محمود بالاخره ناچار شد اعتراف کند: «حمید عاشق خواهر من بود وما اصلا با این ازدواج موافق نبودیم او به تهران آمده بود تا هر طور شده به خواسته‌اش برسد. او از خواهرم چند عکس گرفته بود و تهدید می‌کرد اگر با ازدواج آنها مخالفت کنیم، آبروریزی راه می‌اندازد به همین دلیل نقشه قتل را کشیدم.»

محمود بعد از اعتراف به قتل به گریه افتاد و کارآگاه دستور انتقال او به بازداشتگاه را صادر کرد.

شما خواننده محترم برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه چگونه متوجه شد مرگ حمید قتل است و نه حادثه‌ای اتفاقی؟

پاسخ معمای شماره قبل:برادر مقتول در حالی درباره تلاش برای خفه کردن برادرش صحبت کرده بود که پزشکی قانونی هنوز گزارش رسمی در این خصوص صادر نکرده و فقط پزشک کشیک دوستانه در این زمینه حرفی به مشفق زده بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها