داستانک

کلاه تولد!

-شب آغاز امامت مهدی(عج) -چهار راه خیابان قائم مقام فراهانی - خیابان شهید بهشتی -ساعت 11:30 -هوا بسیار سرد
کد خبر: ۶۳۴۳۹۵
کلاه تولد!

چند ثانیه، فقط چند ثانیه از چراغ باقی مانده بود. تا آمد مجبور شدم راه بیفتم. پشت سری‌ها بوقشان در آمده بود!

چراغ سبز را که رد کردم همسرم گفت؛ برگردیم؟

چهار راه بعدی که می‌شود شهید مطهری دور زدم، خیابان خلوت بود. به چهارراهی رسیدیم که چند دقیقه پیش آنجا بودیم.

کنار خیابان ایستادم. چشم چرخاندم و دیدمش. شیشه را پایین دادم و دخترک را صدا زدم.

دوان دوان خود را به من رساند.

-تو رو خدا آقا بخر. گناه دارم. ارزونه‌ها؟!

چند شاخه گل رز ر دستش بود. موهای بلند و سیاه همچون همان شب سرد و سوزان داشت. لباس گرمی هم تنش نبود. سردی دستانش را حس کردم.

گفتم؛ دختر کوچولوی قشنگ، از اون گل خوشگلات به من بده، مثل خودت خوشگل باشه‌ها؟!

رزهای یخ زده را گرفتم. دو شاخه؛ زرد و قرمز. پولش را که خواستم بدهم رفت! نگاه کردم دیدم همسرم پیاده شد دو دسته گل دیگر از او خرید. روبرویم بود. پولش را که داد، کلاهی هم سر دخترک گذاشت.

کلاه من بود. روز تولدم برایم خریده بودند!

محمد صفری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۳
یك مادر
Switzerland
۱۲:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۱
۰
۰
دیگه این ضرب المثل زمستان می رود و روسیاهی اش می ماند برای زغال صادق نیست . روسیاهی آن برای خیلی آدم های دیگر می ماند . خدا به فریادشان برسد .
سلام
Germany
۱۴:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۱
۰
۰
قشنگ بود. كمتر افرادی پیدا میشن كه اینطوریرفتار كنن.
زهرا
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۱
۰
۰
سلام
چه اتفاق جالبی بود . در هر صورت این بچه‌ها گناهی ندارن كه باید حمایت بشن.

نیازمندی ها