در عملیاتی که قبل از آزادی شهر بستان به منظور آزادسازی ارتفاعات اللهاکبر انجام شد، با امدادهای الهی و رشادت و شهادتطلبیهای سپاه اسلام نتایج درخشانی به دست آمد.
پس از عملیات دسته دسته مزدوران عراقی که در منطقه به اسارت درآمده بودند، به کمپ اسرا درنزدیکی منطقه عملیاتی انتقال داده میشدند.
این اسرا توسط دستگاههای تبلیغاتی و سیاسی حزب بعث با دروغهایی نظیر در ایران پاسداران خون شما را میمکند، بلافاصله شما را اعدام میکنند، درایران غذا و جا برای نگهداری اسرا نیست، لذا همه شما را میکشند، شستشوی مغزی شده بودند.
همه این اسرا پس از اسارت میگفتند: به ما گفته بودند شماها را بلافاصله میکشند و ما هم پیش خودمان میگفتیم حتیالامکان نباید اسیر شویم. در همان ساعات اولیه که اسیر میشدند برخوردهای اولیه بسیار دوستانه بود. مکرر اتفاق میافتاد که اسیر عراقی اعم از سرباز و درجهدار و افسر و فرمانده با مشاهده رفتار اسلامی، سیل اشک از دیدگانش جاری میشد.
عدهای میگفتند: اجازه دهید برگردیم و رفتار اسلامی و خوب شما را برای بقیه سربازان عراقی تعریف کنیم و عدهای را که مایل به پناهندگی به جمهوری اسلامی هستند با خودمان بیاوریم.
در عملیات فتحالمبین نمونههایی را شاهد بودیم. در این عملیات، کمپ اسرا نزدیک ارتفاعات اللهاکبر درشرق سوسنگرد بود. ماشینها پشت سر هم ازخط میآمدند و هرکدام اسرایی را از خط آورده بودند و تحویل کمپ میدادند، اسرا شعار «الموت لصدام و لا اله الا الله» سر میدادند و از ماشینها پایین میپریدند.
با کمال تعجب مشاهده شد که همه اسرا که تخلیه شده و حدود 200 نفر بودند خود را سرباز معرفی کردند و این غیرطبیعی و باورنکردنی بود. چطور بود که از بین آن همه اسیر یک نفر درجهدار و سکاندار نباشد.
مسئولین مشکوک شدند لذا تدبیری اندیشیدند و همه اسرا را در یک محل گرد آوردند و برای آنها خیلی صمیمانه صحبت کردند و گفتند: ما سربازان و پاسداران اسلام هستیم. حضرت امام هم مرجع دینی و سیاسی و فرمانده کل مسلح و کل قوا هستند. ما از فرمان ایشان ابداً تخلف نمیکنیم و شما مطمئن باشید به شما هیچگونه اذیت و آزار نخواهد رسید و شما میهمانان جمهوری اسلامی هستید و ما میدانیم صدام شما را به زور به نبرد با ما آورده است. شما رفتار ما را تا به حال با خودتان دیدهاید که چگونه بوده است و از این به بعد هم همینگونه خواهد بود.
اسرا با ناباوری گوش میکردند. مسئول کمپ اسرا چنین ادامه داد: ولی علیرغم این خوشرفتاری شما به ما دروغ میگویید و درجه حقیقی و واقعی خودتان را نگفتهاید و این درحالی است که ما این درجهها را که جای آن روی لباس شماست میبینیم. رنگ لباس شما بر اثر آفتابخوردگی پریده و رنگ جای درجهتان مشخص است و این نشان میدهد که شما از ترس، درجه خود را از لباستان کندهاید ولی میبینید ما دوست نداریم رفتاری جز انسانی و اسلامی با شما داشته باشیم.
صحبت که به اینجا رسید سکوت عمیقی بر اسرا حاکم شد. جمعی نگاه میکردند و شاید درتردید، انتظار حرفهای دیگری داشتند. عدهای هم به لباس سبز خوشرنگ و لباس سپاه و مسئول کمپ نگاه میکردند و عدهای هم سرها را به زیر انداخته و در افکار خود غوطهور بودند.
ناگاه یکی از میان اسرا بلند شد و شتابزده و به هیجان آمده چشم به صورت مسئول کمپ اسرا دوخت و گفت: «حالا که اینطور میگویید من خودم را معرفی میکنم، من سروان سلمان فرمانده گروهان تانک هستم».
سکوت شکسته شده بود و همه به او خیره شده بودند. مسئول کمپ اسرا آن افسر راستگو را پیش خود خواست و او را درآغوش گرفت و بر صورت او بوسه زد و گفت: شما برادرهای دینی ما هستید و او را درآغوش فشرد و افسر اسیر نیز سر بر شانه مسئول کمپ اسرا گذاشت و میگریست.
آن افسر که به شدت متأثر و نادم مینمود هیجانزده گفت: درعراق مرتباً به ما میگفتند و تلقین میکردند که مبادا به نیروهای ایرانی پناهنده و یا اسیر آنها شوید که دراین صورت درمیان پاسدارهای ایران آدمهای بسیار قوی و تنومندی هست که شما را با یک دست به طرف آسمان میگیرد و با شمشیر بسیار تیزی که در دست دیگر خود دارد، در یک لحظه با قساوت قلب سرتان را از تن جدا میکند. حالا من به صداقت شما اعتقاد پیدا کردم و اعتراف کردم که افسرم.
افسران و درجهداران یکبه یک بلند شدند، تعداد آنها به 20 نفر میرسید. اسم و مشخصات خود را یکبهیک گفتند و منتظر ماندند تا اسامی همه نوشته شود. آری این دقایق به راستی اولین دقایق حیات و تولد جدید آنها بود.
راوی: علی افشاری (فارس)
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفت و گو با دکتر محمدهادی همایون روند«ظهور» را از آغاز تاریخ تا بازه کنونی بررسی کرده ایم
عزیز حسنویچ، مفتی اعظم کرواسی در گفتوگو با «جامجم»مطرح کرد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد