
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
روز اول و دوم عید فقط خوابیدیم. روز سوم که از خواب بیدار شدیم دیدیم انگار کل مملکت خوابیده. باور بفرمایید برای خودمان هم عجیب بود که حضور نداشتن ما اینقدر در اوضاع مملکت تاثیرگذار باشد.
روز چهارم تصمیم گرفتیم اوقات فراغتمان را با اینترنتگردی پر کنیم. شکر خدا اینترنت آنقدر کند شده بود که قبل از این که پیام ما ارسال شود طرز فکرمان در مورد حرفی که زده بودیم عوض میشد. اصلا سرعت اینترنت صفر، هیچ جا رو باز نمیکرد، الا دهن آدمو.
روز پنجم رفتیم عید دیدنی و تازه فهمیدیم این روزها آدم جرات ندارد با کسی درددل کند، چون طرف تا ثابت نکند از شما بدبخت تره، ول کن ماجرا نیست. راستی وسط مهمانی یکی از بستگان ما گفت: «دوست دارم بچهام پسر باشه که نسل بابام باقی بمونه!» داشتیم دق میکردیم، اما خودمان را کنترل کردیم و نگفتیم آدم حسابی مگر بابای تو ببر مازندرانه.
روز ششم نه این که ما به هوای پاک عادت نداشتیم آلرژیمان عود کرد و بشدت به مرض آبریزش بینی مبتلا شدیم. ناچار از داروخانه یک ورق قرص ضدحساسیت گرفتیم، اما وقتی برگهای را که در آن عوارض جانبی قرص نوشته بود، خواندیم؛ سر درد، سر گیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب، نارسایی کبد، نارسایی کلیه، سکته قلبی، سکته مغزی و مرگ ناگهانی! به طور کلی از مداوای خودمان منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم دماغمان را تا آخر عید بکشیم بالا، حداقل اینجوری امید بیشتری به زنده ماندن داشتیم.
روز هفتم رفتیم خرید. شامپو خریدیم. روی آن نوشته بود این محصول را روی سرتان بریزید سپس موهایتان را بمالید و در آخر آبکشی کنید. خدا خیرشان بدهد آگاهمان کردند چون ما میخواستیم شامپو را بریزیم تو حلقمان و غرغره کنیم! راستی یک بستنی هم خریدیم تاریخ تولید آن بیستوهشتم فروردین 92 بود. الان هم ماندهایم بستنی را بخوریم یا صبر کنیم تولید شود!
روز هشتم همراه دوستان رفتیم خیابانگردی! دوستان خوبی داریم، اما نمیدانیم چرا بیخود و بیجهت تصمیم گرفتیم بعد از تعطیلات یک آبمیوهفروشی باز کنیم. چون 90 درصد دوستهای ما نقش هویج را دارند.
روز نهم جای شما خالی رفتیم به یک چلوکبابی لوکس! که بر سردر آن نوشته بودند صد درصد گوسفندی! بعد از خوردن کباب تازه فهمیدیم منظورشان از صد درصد گوسفندی، ما هستیم که رفتیم کباب آنها را خوردیم.
روز دهم موفق به کشف یک شغل جدید شدیم، چون هر جا جوی آبی بود و مختصر آبی هم در آن روان، چند آقای محترم لنگ به دست آماده شستن خودروی شما بودند و همین جا بود که فهمیدیم چرا حتی زیر آبشار نیاگارا هم به فارسی نوشتهاند «شستن اتومبیل ممنوع.»
روز یازدهم با اقوام رفته بودیم پیک نیک. جسارت نباشد بعد از این که بچه چهار ماهه حاضر در جمع چند بار آروغ زد و همه خیلی با احساس گفتند: «ای جان» ما هم از سر کمبود محبت وسط جمع آروغ زدیم و منتظر ای جان گفتن همه بودیم که... بلا نسبت شما همه گفتند: «زهرمار» و اینگونه بود که عواطفمان بشدت جریحهدار شد.
روز دوازدهم کاملا خودجوش به این نتیجه رسیدیم که همه حرف و حدیثی که در مملکت وجود دارد به برکت وجود روزنامههاست. چون در این 20 روز که به حول و قوه الهی هیچ روزنامهای منتشر نمیشد، اوضاع آرامآرام بود. شاید هم ما از چیزی خبر نداشتیم و... به هر حال اوضاع ما آرام بود.
روز سیزدهم به مهمترین تجربه خودمان از عید فکر کردیم. داغ دلمان تازه شد. راستی به شما هم توصیه میکنیم هر موقع در جمعی از شما پرسیدند آب کتری جوش آمده؟ وانمود کنید که نشنیدهاید و صحنه را با آرامش کامل ترک کنید. جواب دادن به این سوال عواقب ناجوری دارد، باید قوری را بشورید، چای دم کنید، صبر کنید تا خوب رنگ بدهد بعد یک سینی چای بریزید و... باور کنید مسیر زندگی آدم عوض میشود!
مهیار عربی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
حسن روشن در گفت و گو با جام جم آنلاین مطرح کرد ؛
در گفتوگوی «جامجم» با یک کارشناس تحولات جمعیت ایران و جهان مطرح شد
با مسعود کاویانی، درباره تاریخچه، روند شکلگیری و افقهای پیش روی رادیو معارف گفتوگو کردیم
گپوگفت «جامجم» با چند هنرمند رادیویی در آغاز سال جدید