من فرمانده لشگرم

آخرین مرتبه شهید رضا دستواره جلوی همت را گرفت، تا مانع رفتن او شود. حاج همت وقتی اصرار زیاد دستواره را دید، بر سرش فریاد زد: من فرمانده لشگرم!
کد خبر: ۵۴۶۲۴۲
من فرمانده لشگرم

شهید محمد ابراهیم همت روز دوازدهم فروردین 1334 در شهر رضا به دنیا آمد. حاج همّت در خرداد 1359 برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام شد. محمد ابراهیم مدتی به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاوه مشغول بود و پس از مدتی به عنوان فرمانده سپاه پاوه به جنگ پرداخت.

شهید همت به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور فرمانده کل سپاه مأمور تشکیل تیپ محمد رسول الله(ص) شدند. حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ و شهید حاج همت به عنوان مسئول ستاد تیپ فعالیت می کردند.

پاییز سال 1360 حاج همت به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله حاج احمد متوسلیان به سفر روحانی حج مشرف شدند. محمد ابراهیم در عملیات مسلم بن عقیل و محرّم با مسئولیت فرمانده قرارگاه فعالیت می‌کرد. او در مدّت فرماندهی تیپ محمد رسول ا...(ص) که بعد به لشکر 27 تبدیل شد در چندین عملیات به صورت خط شکن وارد شد. شهید همت سر انجام در عملیات خیبر که در اسفند 1362 آغاز شد به فیض شهادت نائل شد.


*عملیات خیبر در ساعت 21:30 در تاریخ 3/12/62 با رمز یا رسول‌الله آغاز شد. نقش گردان‌های محمد رسول‌الله(ص) در این عملیات بسیار حساس و ظریف بود همان گونه که بعدها معلوم شد و مسئولان رده بالای جنگ- همین عملیات- اعلام کردند تصرف محوری که به لشگر واگذار شده بود تاثیری مستقیم در سرنوشت عملیات خیبر داشت و پیش روی سایر یگان‌‌هایی که از ضلع‌های مختلف به سوی جزیره هجوم آوردند در گرو محوری بود که گردان‌‌های لشگر حضرت رسول (ص) عهده‌دار تصرف بود.

در نخستین حرکت لشگر به سوی دشمن، قرار بر آن بود تا گردان‌ کمیل از سمت چپ و گردان مالک از سمت راست جزیره وارد عمل شوند. خود را به یک جاده خاکی که به پاسگاه طلائیه قدیم متصل می‌شد برسانند. اما پیش از حرکت به آنها گفته شد تمامی نیروها را به وسیله قایق از روی اسکله شهید حسن باقری به جزیره مجنون -محلی که دو پد هلی‌کوپتر وجود داشت و در واقع پایان جاده خاکی بود که از وسط هور می‌گذشت و به پاسگاه طلائیه قدمی می‌رسید- منتقل خواهند کرد. از سوی دیگر مقرر شد گردان مقداد از روی جاده آسفالته‌ای که از طلائیه جدید به سوی طلائیه قدیم می‌رفت، حرکت کرده و یک گروهان آن از روی جاده و گروهان دیگر آن از پشت یک سیل‌بند(دژ) خود را به پاسگاه طلائیه قدیم رساند تا گردان‌های کمیل و مالک الحاق یابند.


فرض حاج همت و فرماندهان دیگر بر این بود تا پس از بازشدن جاده آسفالته گردان مسلم و گردان حمزه نیز به سوی پاسگاه طلائیه قدیم پیش‌روی کرده و در مجموع وقتی پنج گردان به پاسگاه قدیم که کانال سرتاسری منطقه بود رسیدند دارای یک پل بشوند. دیگر گردان‌ها، از جمله گردان حبیب‌بن مظاهر، گردان میثم و گردان ابوذر هم برای احتیاط در نظر گرفته شد.

حرکت دوم لشگر پس از شکستن خط و تثبیت پاسگاه طلائیه قدیم (به عنوان سرپل) توسط سایر گردان‌های باقی‌مانده آغاز می‌شد. در این رابطه گردان عمار موظف شد تا قسمت پاسگاه طلائیه جدید به طرف کانال سرتاسری و کانال پنجاه متری -که پیش‌تر بنابر آن بود توسط تیپ الغدیر خط آن شکسته شود برود و با عبور از کنار نیروهای تیپ الغدیر خود را به میدان‌های مین و سیم خاردار دشمن بزند و پس از رسیدن به کانال سرتاسری و کانال پنجاه‌ متری در محل مستقر شود. رضا دستواره می‌گوید: «از اول گفته می‌شد این حرکت موفق نیست، اما می‌تواند دشمن را به خود مشغول کند.»

پیش از شروع عملیات همه چیز به نظر آسان می‌آمد؛ زیرا با عبور گردان‌های کمیل و مالک با قایق و دور زدن دشمن در سمت پاسگاه طلائیه قدیم و همچنین گذشتن سایر یگان‌های عمل‌کننده از نقطه دیگر جزیره و رسیدن آنها به «پل نشوه»، دشمن به محاصره نیروهای خودی در می‌آمد و برای پیش‌روی بعد آن‌چنان مشکلی وجود نداشت.

بازشدن جاده‌ای که به گردان‌های لشگر واگذار شده بود از آن رو اهمیت داشت که وقتی لشگرها و تیپ‌های دیگر از جمله لشگرهای نجف اشرف، عاشورا، علی‌بن ابیطالب و تیپ‌های امام رضا و قمر بنی‌هاشم از هور الهویزه و هورالعظیم، با قایق ترابری می‌شدند و خود را به جاده بغداد-بصره می‌رساندند و پل استراتژیک نشوه را تصرف می کردند، راه را برای پشتیبانی مهمات، سلاح سنگین و آذوقه نیروهایشان باز شده بود و مجبور نبودند ساعتها روی آب رفت ‌و آمد کنند؛ زیرا با پیش‌روی گردان‌‌های حضرت رسول(ص) و بازشدن جاده طلائیه به کوشک از یک عقبه مطمئن برخوردار بودند، اما دشمن با اطلاعاتی که پیش از شروع عملیات به دست آورد، استحکامات و موانع فراوانی را در روی یک جاده طلائیه-کوشک و جاده خاکی پاسگاه طلائیه قدیم ایجاد کرده بود و از آن جا که عقبه دشمن خشکی بود توانسته بود از توپخانه‌اش به خوبی استفاده کند. متاسفانه با نزدیک شدن شب عملیات تردد نیروها و خودروهای نظامی و جابه‌جایی ادوات جنگی و کم توجهی بعضی از یگان‌های عمل‌کننده و از سوی دیگر به اسارت درآمدن سه تن از نیروهای شناسایی یکی از لشگرها به دست دشمن، در عمق منطقه عملیاتی، عراقی‌ها توانستند اطلاعات ناقصی را که کمابیش از قبل داشتند کامل نمایند و از این رو توانستند به استحکامات و نیروهای خود بیفزایند.


نبرد لشگر حضرت رسول(ص) در منطقه عملیاتی خیبر و ایستادگی، مقاومت، تلاش و جان‌فشانی همت از برجسته‌ترین مراحل نبرد آن لشگر و این سردار غیور در جنگ است. گردان‌ها و فرماندهان لشگر، بویژه حاج همت، در بخش نخست نبرد خود با دشمن هفت‌شبانه روز جنگیدند و در مقابل سنگین‌ترین حملات دشمن مقاومت کردند.

از روز نهم نبرد خیبر (1362.12.11)، پس از آخرین شبی که لشگر محمد رسول‌الله(ص) در طلائیه وارد عمل شد، به دستور فرماندهی قرارگاه فتح، عملیات در محور طلائیه و کوشک متوقف گردید و ماموریت آن دسته از نیروهای لشگر که در این محور با دشمن می‌جنگیدند به پایان رسید و گردان‌های ابوذر، عمار، سلمان و دیگر گردان‌هایی که در طلائیه عمل کرده بودند برای بازسازی و رفع خستگی عازم دوکوهه شدند. حاج همت و رضا دستواره نیز به جزایر مجنون رفتند تا با بررسی موقعیت جزیره و ارزیابی گردان‌هایی که در آن محور حضور داشتند، طرح دیگری بریزند.

حاج همت پس از ورود به جزیره، رضا دستواره را به دو کوهه فرستاد تا بازسازی شش گردانی را که در پادگان به سر می‌بردند بر عهده بگیرد. باقی‌مانده نیروهای لشگر به طور کلی در دو محور جنوبی و مرکزی جزیره مجنون مستقر شده بودند و همچون یگان‌های دیگر، از کمبود مهمات، تاخیر در رسیدن آب و آذوقه، نداشتن سنگرهای محکم و همچنین از بمباران مداوم هواپیماها و هلی‌کوپترها، آتش توپ و خمپاره‌های فراوان دشمن که بر سرشان می‌ریخت در تنگنا قرار داشتند.

در چنین شرایطی وجود حاج همت برای فرماندهان لشگرها، تیپ‌ها و گردان‌هایی که وی را از نزدیک می‌شناختند و با روحیه پرصلابت و صدای گرم و آرام او آشنا بودند می‌توانست بسیار ارزشمند و موثر باشد؛ زیرا در هیچ عملیاتی حتی در بدترین اوضاع کسی او را ندیده بود، سر بر زانو و یا دست روی دست بگذارد و بانگ ناامیدی و شکست سر بدهد. تاثیر چنین رفتاری آنچنان در دل نیروهای دیگر عمیق بود که می‌گویند شهید کارور زمانی که نیروهای دشمن از هر سو به گردان‌ وی که در جزیره بود فشار وارد کرده بود، از بی‌سیم‌چی خود خواست تا با حاج همت تماس حاصل کند. او گفت: از حرف زدن با همت روحیه می‌گیرد. می‌گویند قوت قلبی که حاج همت ایجاد می‌کرد حتی در فرماندهان لشگرها و تیپ‌های دیگر نیز موثر بود. زمانی که او وارد جزیره شد، فرمانده لشگر نجف اشرف خطاب به وی گفت: «خوب شد که آمدی حاجی! حالا اگر نیروهایت نرسیدن، لااقل تو خودت باش، می‌تونی واسه ما تقویت روحیه‌ای باشی.»

هنوز برای بسیاری از بازماندگان جنگ، به ویژه فرماندهان و نیروهایی که در روزهای نبرد خیبر به طور مستقیم با حاج همت سر و کار داشته‌اند چهره مردانه و استخوانی وی، که در اثر بی‌خوابی و خستگی زیاد زرد شده بود، یک تصویر ماندگار است.

حاج همت با کوهی از اندوه وارد جزیره شده بود. دیگر از غم یاران از دست رفته خود طاقتش طاق شده بود. داغ دریادلانی همچون (شهیدان) عباس ورامینی، علی‌اصغر رنجبران، حسن زمانی، محمدرضا کشاورز، علی موحد، مهدی خندان، رضا چراغی و بسیاری از بسیجیان دلاور لشگر را در دل داشت، اما دم بر نمی‌آورد. در گوشه‌ای از دفتر یادداشت او می‌خوانیم: «گمشده‌ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می‌بینم.»

در همین باره جعفر جهروتی می‌گوید: «حاجی همیشه می‌گفت: من دوست دارم خیلی عمر کنم و برای اسلام خدمت کنم، اما در عملیات خیبر او حرف خود را عوض کرد.»

با تمام این اوصاف می‌توان گفت حاج همت از چنان غرور و صلابتی برخوردار بود که هر کس قادر نبود غمها و رنجهایی که می‌برد از خطوط چهره‌اش بخواند وی در آن روزهای پر از اندوه، هرگز حاضر نبود برای نجات خود دست به کاری بزند و برای آرامش جسم و جانش منطقه را ترک کند. او پیوسته می‌گفت: «حقیقت اینست که هرچه بگوییم خسته شدیم، بریدیم، اسلام دست از سر ما برنمی‌دارد. اینست که ما باید بمانیم و کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم باید مشغول یک مطلب بود و آن عشق است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع هیچ‌وقت بریدن و عمل‌زدگی و خستگی برایت مفهوم پیدا نمی‌کند.»

زمانی که حاج همت در جزیره سرگرم بررسی اوضاع نیروهای لشگر و محور عملیاتی گردان‌ها بود، از دوکوهه پیغام رسید که هرچه زودتر خود را به آن پادگان برساند. حاج همت بعدازظهر روز چهاردهم اسفند جزیره مجنون را ترک کرد و پیش از غروب آفتاب وارد دوکوهه شد. اکبر زجاجی به پیشواز او رفت و خبر ناگواری را به وی داد: زجاجی گفت: «نیروها خسته شده‌اند و چون دوره ماموریت‌‌شان به اتمام رسیده است، قصد دارند به شهرهای خود باز‌گردند.»

حاج همت از این خبر متاثر شد. او وضعیت دشوار جنگ را در جزیره و همچنین شرایط روحی گردان‌ها را به خوبی درک می‌کرد، اما اوضاع به گونه‌ای بود که رها کردن جزیره به قیمت جان بسیاری از نیروهای دیگر تمام می‌شد، لذا در فاصله میان نماز مغرب و عشا میدان صبحگاه دو کوهه به پا خاست و خطاب به نیروهایی که عزم بازگشت به خانه‌هایشان را کرده بودند چنین گفت:

«ما هرچه داریم از شهدا داریم و انقلاب خون‌بار ما حاصل خون این عزیزان است. در تمام طول تاریخ بشریت، چه در لیست استکبار و چه در جنگ‌های اسلامی و صدر اسلام و تمامی غزواتی که پیامبر (ص) شخصا در آنها حضور داشت، همیشه این مشخص بوده که جنگ حالت سکه چند رو را دارد.

در هیچ کجای تاریخ و مقررات جنگ، استراتژی جنگ و تاکتیک جنگ هیچ سی یا هیچ گروهی نتوانسته بگوید این عملیات پیروز است یا پیروز نیست پیامبر (ص) در جنگ نگفته است پیروز است یا نه!... تنها حرکت در راه خدا مهم است. خداوند شکست می‌دهد، پیروزی هم می‌دهد. همه باید اتکاء به خدا داشته باشیم. اعضای بدن ما ضعیف است.

پیروزی با خداست. عملیات به دست دیگری است. دست ما نیست که سخت باشد یا آسان. دیدگاه‌های ما مادی است. تا حد توان کار می‌شود و بقیه‌اش با خداست. ما زیربنای جنگمان معنویت است. ما این جنگ را با خون پیش می‌بریم.»

سخنرانی حاج همت که در واقع آخرین سخنرانی ایشان پیش از شهادت وی بود چنان تاثیری بر نیروها گذاشت که با چهره‌های باز و آغوش گشاده و چشم‌های اشک‌آلود یک صدا فریاد بر می‌آورند:

هرچه دلم خواست نه آن می‌شود

آنچه خدا خواست همان می‌شود

حاج همت برای آخرین شب در دو کوهه ماند و صبح روز بعد، بی‌آنکه بداند چه سرنوشتی در انتظار اوست، با خانواده‌اش در شهرضا تماس تلفنی گرفت و گفت: به احتمال زیاد برای عید نوروز به خانه باز خواهم گشت. سپس عازم جزیره مجنون شد.

پس از چند روز رکود، صبح شانزدهم اسفند، دشمن حمله جدید و سختی به جزیره جنوبی کرد. عراقی‌ها از زمین و آسمان و با استفاده از توپ، تانک، هواپیما و هلی‌کوپتر و نیروهای پیاده به مواضع یگان‌های مستقر در جزیره حمله کردند. در این بخش از جزیره مواضع گردان‌های لشگر محمد‌رسول‌الله (ص) یکی از هدفهای عمده دشمن بود. این حمله سه روز تمام به شدت ادامه داشت و این در حالی بود که یکی از فرماندهان قرارگاه کربلا، زمانی که از جزیره به قرارگاه بازگشت صحنه رزم و موقعیت نیروهای دشمن و وضع یگان‌های خودی را چنین گزارش کرد:

«وضع خراب است، در محور تیپ سید‌الشهدا، دشمن رخنه کرده و هر شب در حال پیش‌روی است. عراق دائما نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می‌دهد. نیروهای ما در خط خسته شده‌اند. آتش دشمن به شدت زیاد است. جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر نیست. و لودر و بولدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد.

نیروها در خط، آر.پی‌.‌جی و کلاشینکف ندارند. از شدت حمله دشمن، بچه‌ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می‌کنیم با مشکل مواجه می‌شویم.»

حاج همت در قرارگاه تاکتیکی لشگر نجف اشرف که دو کیلومتر با خط مقدم نیروهای درگیر با عراق فاصله داشت مستقر شده بود. او تمام وقت کنترل نیروهای مستقر در ضلع شرقی و ضلع مرکزی را که فرماندهی آن به عباس کریمی و اکبر زجاجی واگذار شده بود از طریق بی‌سیم برعهده داشت و علی‌رغم آن که بی‌خوابی شدید و پایین آمدن فشار خون حاج همت، وی را زیر سرم برده بود، لحظه‌ای از رجز‌خوانی در برابر دشمن دست بر نمی‌داشت.

در هر حال با مقاومت و جوانمردی نیروها، ضلع شرقی جزیره که در معرض سقوط کامل بود تثبیت شد. این بار فشار دشمن روی ضلع مرکزی جزیره به چند برابر رسیده بود و در این منطقه نیروهای خودی به طور کامل در محاصره عراقی‌ها قرار گرفته بودند. جعفر جهروتی می‌گوید: با حاج همت در سنگر فرماندهی لشگر نجف اشرف بودیم که خبر رسید در خط درگیری شدید است. مرتضی قربانی به حاج همت گفت: هر کس را که به خط فرستاده‌ایم خبر بیاورد، برنگشته است. حاجی گفت: مثل این که خدا ما را طلبیده است. سپس با معاون یکی از گردانها سوار موتور شدند و به سوی خط رفتند. نیم‌ساعت بعد من هم وارد خط شدم. عباس کریمی مسئولیت نیروها را برعهده داشت. کمی بعد از آن که ما رسیدیم، درگیری شدیدی میان ما و نیروهای دشمن از سرگرفته شد. نیروهای خودی شروع به تیراندازی کردند. از یک سو هواپیماها و از سوی دیگر نیروهای پیاده و تانکهای عراقی نیروها را هدف قرار می‌دادند. شرایط دشواری بود. بچه‌ها در حین درگیری قمقمه‌های خود را به آب جزیره می‌زدند و از سر عطش و تشنگی می‌خوردند. حال آنکه آب آلوده به خون و جنازه‌های دشمن بود، اما هیچ کس جرات نداشت از سنگر بیرون برود و چند متر آن طرف‌تر آب تمیز بردارد! حاجی این صحنه را که دید بسیار ناراحت شد. قمقمه‌های نیروها را جمع کرد و از سنگر بیرون زد. تکه‌ای از بدنه یک پل شکسته را پیش کشید و قمقمه‌ها را روی آن چید، نزدیک ده قمقمه بود. روی بدنه شکسته پل رفت و زیر رگبار گلوله‌های دشمن وارد آب هور شد و تا جایی رفت که آب صاف و زلال می‌شد.

دقایقی بعد وقتی برگشت قمقمه ها را پر از آب کرده بود. این کار حاجی به نیروها روحیه داد. یکی از آنها کمی کسالت داشت، می گفت قرصش را به دلیل بی‌آبی نخورده است. وقتی حاجی آب آورد، همه با خیال آسوده خوردند.» سپس حاجی رو به آنها کرد و گفت: «این شاخ شکسته‌ها را نباید مهلت بدین، باید همه را از بین ببریم، هر نیرو که سرش را پایین بیندازد و به سنگر پناه ببرد، دشمن روی او تسلط پیدا می‌کند، اما وقتی ما بایستیم و روی سر دشمن آتش بریزیم یقین داشته باشید آنها هستند که سرشان را پایین می‌اندازند و سر ما بالا می‌ماند.»

پس از آن که حاج همت برای نیروها صحبت کرد، همه آنها برخاستند و با جدیت بیشتر به حمله دشمن پاسخ دادند. خود همت نیز آر. پی. جی برداشت و با تانکهای عراقی مقابله کرد.

شاید از تلخ‌ترین خبرهایی که حاج همت روزهای پایانی عمر خود در جزیره شنید شهادت اکبر زجاجی بود. پس از نبرد روز شانزدهم اسفند‌ماه در قرارگاه، انتظار آمدنش را می‌کشید. وقتی نیروهای دیگر می‌آمدند و می‌رفتند، سراغ اکبر را می‌گرفت. هر کس چیزی می‌گفت. هیچ کس راضی نبود خبر شهادتش را به همت بگوید و چون شنید که زخمی شده است، باور نکرد وقتی این خبر را به او دادند، بیرون از قرارگاه ایستاده بود. صورتش را به سمت هور برگرداند و تنها یک جمله گفت: خوشا به حالش! به طور حتم همت در فراغ اکبر زجاجی هم گریست، اما هیچ کس اشکهایش را ندید.

حجت‌الاسلام حاج محمد‌رضا پروازی از معدود کسانی است که روزهای آخر عمر حاج همت توانسته است حال و هوای او را دریابد و با وی به درد دل بنشیند. وی در این باره خاطره‌ای را نقل می‌کند:

«مرحله پنجم یا ششم عملیات بود، بعد از آن که حسین خرازی دستش قطع شد و به عقب برگشت، دیدم حاج همت گرفته و عصبانی است. می‌دانستم خمپاره کنار ایشان خورده و ایشان صدمه‌ای ندیده است. به او گفتم: تو چرا ناراحتی حاجی؟ احساس می‌کنم حاج همت چند روز پیش نیستی! همت دستم را گرفت و از کنار خاکریز پنج تا شش متر آن طرف‌تر بود. می‌خواست از فرودگاه تاکتیکی که آن جلو، لب آب زده بود، فاصله بگیریم. نشست روی زمین. من هم در کنار او نشستم.

حاجی یک نفس عمیق کشید و سپس مشت گره کرده‌اش را بر روی خاک جزیره کوبید و گفت: این آخرین عملیات من است که دیگر دارم می‌جنگم! گفتم: نه، این طور نیست. ان‌شاء‌الله که سالها زنده هستی و ... و او باز حرف خود را تکرار کرد و گفت: این عملیات، آخرین عملیات من است.»

حاج همت روزهای آخر به ندرت در قرارگاه حضور داشت. حضور مداوم وی در بین گردان‌های لشگر که در جزایر مجنون با دشمن مقابله می‌کردند، همه نیروها و فرماندهان لشگر را نگران ساخته بود تا جایی که احساس می‌شود، همت فرماندهی لشگر، تیپ و گردان را کنار گذاشته است و هر زمان و در هر شرایطی که پیش می‌آید راهی خط مقدم می‌شود. می‌گویند آخرین مرتبه شهید رضا دستواره جلوی همت را گرفت، تا مانع رفتن او شود. حاج همت وقتی اصرار زیاد دستواره را دید، بر سرش فریاد زد: من فرمانده لشگرم!(فارس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها