در جهت تقویت جبهه مقاومت صورت گرفت؛

تجمع کارمندان ادارات شهر تهران در میدان فلسطین

بزرگ‌ترین کاسه صبر دنیا

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که بزرگان معتقدند یک کاسه‌ای هست ـ دقیقا به همین اندازه، به کف دست این حقیر عنایت بفرمایید ـ که به آن کاسه صبر می‌گویند! منتها شک داریم، آن چیزی که ما داریم کاسه باشد، به گمانم مال ما را با این لگن بزرگ‌ها عوض کرده‌اند، مال شما هم حتما همین‌جوری است، اصلا مطمئنیم که این یک توطئه است ـ به جان خودمان راست می‌گوییم ـ کاسه‌های صبر ما را با لگن‌های بزرگ عوض کرده‌اند تا هیچ وقت لبریز نشود و هر بلایی که دلشان خواست سر ما بیاورند و ما هی صبر کنیم و هی بگوییم ... بگذریم.
کد خبر: ۵۴۴۵۳۸
بزرگ‌ترین کاسه صبر دنیا

داشتیم همین‌جوری برای خودمان فکر می‌کردیم (خودمان هم نمی‌دانیم چه مرگمان است که این همه فکر می‌کنیم) که یکهو یادمان افتاد چند خاطره برای شما تعریف کنیم.

یادمان افتاد آخرین باری که به دلیل یک کسالت کوچک رفته بودیم بیمارستان چه بلایی سرمان آمد. چشمتان روز بد نبیند، جایتان خالی نباشد عینهو... ولمان کرده بودند به امان خدا! هر چقدر هم آه و ناله می‌کردیم کسی محلمان نمی‌گذاشت، البته دروغ چرا یک ساعتی که گذشت آقای محترمی سراغ ما آمد و گفت: «از روی برانکارد آمبولانس بلند شو، می‌خوان برن یه مریض دیگه بیارن.»

ما هم پا شدیم، حالمان خیلی بهتر بود! بعد دوباره یادمان افتاد که چند وقت پیشتر در همین بلوار میرداماد یکی از ماشین‌های حمل شیر و ماست از گلگیر عقب تا گلگیر جلوی ماشین ما را محترمانه جر داده و آینه بغل را هم کمی تا قسمتی له کرده و رفته بود! خلاصه یک رهگذر شماره و رنگ ماشین، حتی شرکتی که آن خاور در آن کار می‌کرد، نوشته بود و زیر برف پاک کن ماشین گذاشته بود، روز بعد رفتیم سراغ راهنمایی و رانندگی منطقه.

آنقدر تحویل‌مان گرفتند و از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان فرستادند که تقریبا با همه بخش‌ها از نزدیک آشنا شدیم و در نهایت دست از پا درازتر برگشتیم.

بعد یادمان افتاد که چند وقت پیش رفته بودیم شهرداری؛ پایان کار می‌خواستیم، جایتان خالی، پرسنل محترم آن سازمان زحمت کشیدند تمام اجداد از دنیا رفته ما را جلوی چشممان آوردند، دستشان درد نکند.

بازهم یادمان افتاد ـ یادمان باشد برای خودمان اسپند دود کنیم، ماشاالله چه یادی داریم ـ که چند وقت پیش رفته بودیم اداره... از بس پرونده به دست، ما را آوردند و بردند که تا یک هفته شب‌ها کابوس می‌دیدیم، کور شویم اگر دروغ بگوییم.

یادمان افتاد... بگذریم تا دلتان بخواهد از این خاطره‌ها داریم...

بعد نشستیم با خودمان فکر کردیم ـ حالمان از این همه فکر کردن به هم می‌خورد ـ که چرا ما همیشه کارمان این شده که برای هم دعا کنیم، دعا کنیم که هیچ‌وقت کارمان به هیچ ارگان و سازمان و نهادی نیفتاد. دعا می‌کنیم که... الهی هیچ وقت مسیرمان به بیمارستان نخورد، الهی کارمان به بیمه نیفتد، الهی گرفتار ادارات و کاغذبازی آن نشویم، الهی در پیچ و خم ارگان‌ها و سازمان‌ها گیر نکنیم، الهی حتی برای پرداخت یک قبض ساده هم اسیر بانک و کارمند‌های محترم آن نشویم، الهی گرفتار شهرداری و پایان کار و ماده صد و... نشویم، الهی گذرمان به دارایی و اداره مالیات نیفتد، الهی تا عمر داریم سوار مترو و اتوبوس نشویم، الهی... این رشته سر دراز دارد.

به هر حال این‌که ما آدم‌های صبوری هستیم، درست. این‌که کاسه‌های صبرمان را با لگن‌های بزرگ عوض کرده‌اند، درست.

این‌که بلانسبت شما تصور می‌کنند چیزی نمی‌فهمیم هم درست، این‌که... بگذریم از ما که گذشت. اما ای آقایانی که مدام در فکر باقیات‌تان هستید، محض رضای خدا، به این جاهایی که عرض کردیم حداقل به خاطر ثوابش هم که شده سری بزنید. به جان خودمان که نباشد به جان خودتان، این مسائل اصلا طبیعی نیست ـ کارمان به هر ارگانی که می‌افتد با کلی نذر و نیاز حداقل چند ماهی سرگردانیم ـ ضمنا کاسه که هیچ این لگن صبر ما هرقدر هم بزرگ باشد، آخر یک روز لبریز می‌شود.

مهیار عربی - جام‌جم

newsQrCode
برچسب ها: ادارات
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها