روایت منصور نریمان ـ پدر عود ایران ـ از دلتنگی برای تکنوازی، دلخوری از پایور و تلفنی درس گرفتن از خالقی

مثل اینکه من هم به آخر خط رسیده‌ام

خیلی دلم برای تک‌نوازی تنگ شده اما رادیو مرتب کارهای نسل ما را پخش می‌کند؛ هم‌قطارانم هم دیگر از دنیا رفته‌اند. آخرینش خرم بود که او هم رفت. باز هم جای شکرش باقی است که شهناز باقی مانده است. اما شهناز فقط هست؛ همین. مثل اینکه من هم به آخر خط رسیده‌ام. حالم خیلی رو به راه نیست‌، ناراحتی قلبی دارم. اخیرا زخم معده هم به آن اضافه شده است. هفته‌ای یک‌روز آن هم روزهای جمعه هنرجویان برتر را از ساعت 10 صبح تا 4 بعد از ظهر، همین جا در خانه‌ام تعلیم می‌دهم. سال‌ها است که اینجا درس می‌دهم و چیزی بر این مکتبخانه اضافه و کم نشده است.
کد خبر: ۵۴۰۴۶۰
مثل اینکه من هم به آخر خط رسیده‌ام

اسم اصلی من اسکندر ابراهیمی زنجانی است و «منصور نریمان» اسم هنری‌ام محسوب می‌شود. یک عود دارم که از اول تا همین الان فقط با آن نواخته‌ام. این ساز را نریمان آبنوس برایم ساخته و به خاطر اینکه عاشق این مرد بودم، نام نریمان را برای خود برگزیدم.  پدرم پزشک بود و در شهر مذهبی مشهد زندگی می‌کردیم؛ آنجا کمی مشکل بود که بگویند کسی اهل موسیقی است اما پدرم با سختی‌های فراوان این حرفه‌ را به من آموزش داد. پدرم تار‌، سه‌تاز و نی می‌نواخت. ردیف‌های موسیقی را خوب می‌دانست و آوازخواندنش هم بی‌نظیر بود.

یک روز وقتی حدود سه یا چهار سال داشتم، سه‌تار پدرم را برداشتم و شروع به بازی با آن کردم. پدرم عصبانی شد و سه تار را از دستم گرفت، گفت: «چرا به سازم دست زدی؟» گفتم: «آقاجان آخر این کار را خیلی دوست دارم» اما پدرم گفت: «اگر دوست داری یک ساز برایت می‌سازم اما نمی‌توانی به ساز من دست بزنی.»

خلاصه یک سه‌تار کوچک برایم درست کردند و نحوه آموختن من این چنین بود که هر قطعه‌ای را که از رادیو می‌شنیدم، همان موقع می‌نواختم. حتی آهنگ‌های سخت را نیز از راه شنیدن می‌نواختم. پدرم گفت: «پسرم، دوست داری که زحمت زیاد بکشی و در کنار درسهایت موسیقی هم یاد بگیری؟» گفتم: «آقا جان! من خیلی موسیقی دوست دارم.»

پدرم گفت: «حتی از من هم بیشتر؟» گفتم: «بله.» گفت: «از مادرت چی؟» گفتم: «بله. از همه چی بیشتر دوست دارم.»

پدرم گفت: «پس به تو موسیقی یاد می‌دهم.»

او راه‌های عجیبی را پیدا کرد تا بتواند به من موسیقی یاد دهد. یادم می‌آید، ماه رمضان بود که پدرم پشت‌بام را چراغانی کرد و گفت: این کار را برای تو انجام داده‌ام و باید در عوض به آنچه می‌گویم، گوش دهی.

قرار شد، هر شب به پشت بام بروم و آنجا «شب‌خوانی» کنم. مثلا پدرم می‌گفت امشب باید ابوعطا بخوانی اما من که نمی‌دانستم ابو عطا چیست؟ این گونه بود که پدرم در طبقه پایین از طریق لوله بخاری می‌خواند و من باید گوشم را به انتهای لوله می‌چسباندم و هرچه پدرم می‌گفت تکرار کنم.

سرانجام ردیف‌های موسیقی را که چیز ساده‌ای هم نیست، یاد گرفتم. ردیف موسیقی برای افرادی که عاشقانه کار می‌کنند، مثل آب خوردن است اما اگر عاشق نباشی، فایده‌ای ندارد. به هر حال باید زحمت بکشی تا به آنچه که می‌خواهی برسی.

در بچگی فکر می‌کردم، باید شخصیتی بزرگ داشت. مثل سوپرمن، باید آدم‌ها را نجات دهی و تاثیرگذار باشی. فکر می‌کردم، باید یکی از آنها بود. این تابلوهای نقاشی هم که روی دیوار می‌بینید، مال خودم است، خوش‌نویسی هم می‌کنم. تمام ساز‌های موسیقی را می‌نوازم و شاید تعجب کنید که من حکم قهرمانی وزش بوکس دانش آموزان کشور را هم دریافت کردم.

اینجا «می‌خندد» و می‌گوید: یادم می‌آید یک بار ساعت 7 فینال مسابقه بوکس داشتم و از آن طرف باید ساعت 8 کنسرت می‌دادم؛ کنسرتم در سالن سینمایی مشهد بود. وقتی روی صحنه آمدم، سرم باندپیچی شده بود اما گروه را رهبری کردم و خودم ساز زدم. مردم خیلی تشویقم کردند؛ وقتی داشتند پرده‌ها را می‌کشیدند، استاندار خراسان از جایش بلند شد و از من تعریف کرد.

خب آن زمان، من بچه بودم و فکر می‌کردم استاندار بودن خیلی مهم است.

او مرا بوسید و گفت: «دوست داشتم یک خودنویس طلا به تو بدهم.» اما دست در جیبش کرد و یک خودنویس معمولی به من داد.

استاندار رو به جمعیت کرد و گفت: «اگر گفتید با یک دست چند هندوانه می‌توان برداشت؟» همه گفتند: «بیشتر از دوتا نمی‌شود.»

استاندار گفت: «اما من امشب نوجوانی را به شما معرفی می‌کنم که با یک دست هر چند تا هندوانه که بخواهد بر می‌دارد.»

اینجا بود که همسر نریمان با یک سینی چای وارد اتاق شد، وقتی همسرش را دید، کمی مکث کرد و گفت: داشتم چه می‌گفتم؟ کمی فکر کرد و ادامه داد: نمی‌دانید، انقدر همسرم را دوست دارم که حد ندارد. وقتی چشمم به او می‌افتد، انگار یک جوان 16 ساله هستم.

پرسیدیم: مگر چند سال است که با هم ازدواج کردید؟ گفت: 17 سالم بود اما او تمام زندگی من است و وقتی لطف می‌کند، ناراحت می‌شوم.

از زمانی که رادیو خراسان تاسیس شد در برنامه‌های کودک شروع به فعالیت کردم، آن زمان دبستان می‌رفتم. کم کم به بزرگترها پیوستم و قبل از سال 40 به من ماموریت دادند که به رادیو فارس بروم. در آنجا هم به کارهای موسیقی در رادیو سر و سامان دادم و سال 41 یا 42 بود که به تهران برگشتم و همانجا ماندم. چون دیدم اگر قرار باشد این ساز برایش زحمت کشیده شود و آن را معرفی کرد باید این کار را در مرکز انجام داد. در واقع این کار در شهرستان نشدنی بود.

در سال 41 همزمان با رفتن به رادیو به هنرستان رفتم آن زمان روح‌الله خالقی، رییس هنرستان موسیقی بود با خالقی تماس گرفتم و گفتم: «من می‌توانم ساز بزنم اما کار علمی بلد نیستم. باید چه کار کنم؟»

زنده‌یاد خالقی راه‌هایی پیش پایم گذاشت تا در نهایت به نتیجه برسیم. جمله‌ای که خالقی به من گفت، دقیقا همین بود: «شما می‌توانید هفته‌ای یکبار تلفنی با من تماس بگیرید تا من شما را از راه دور اشباع کنم. خیالتان راحت باشد؛ آنچه من از موسیقی شما شنیدم، لازم است حمایت شود.

خالقی واقعا کاری کرد که من تسلط کافی به موسیقی را پیدا کردم؛ روزی که به تهران آمدم به قصد دست‌بوسی خالقی و زیارت او به منزلش رفتم اما فهمیدم او دو سه روزی است که از دنیا رفته است. من هیچگاه خالقی را ندیدم و هر وقت یاد این موضوع می‌افتم ،منقلب می‌شوم.

نریمان، چگونه پدر عود ایران شد؟

عود یک ساز اصیل و اولین ساز ایران بوده است. سال‌ها همه ایرانی‌ها این ساز را می‌شناختند اما نامش بربت بود که فرقی هم با عود ندارد. این ساز در واقع چهار رشته و سیم داشت و چهار پرده به آن بسته بودند. نمی‌دانم آن موقع چطور این ساز را می‌نواختند؟

اعراب پس از حمله به ایران، وقتی صدای بم این ساز را شنیدند و دیدند که چه صدای پری دارد، احساس کردند که با صداهای‌شان هم خوانی دارد. بنابراین موقع رفتن از ایران، تعدادی از نوازندگان خوب را با خودشان بردند. ابراهیم موصلی و اسحاق موصلی از همین‌ها بودند که به زور آنها را بردند اما مشاغل خوبی به آنها دادند در عوض خواستند به جوانان عرب «عود» تدریس کنند.

به اعتقاد من‌ اینکه موسیقی عربی تا حدی شبیه موسیقی ایرانی است، دلیلش همین است.

موصلی در دربار اعراب قاضی القضات بود. آنها کم کم این ساز را عوض کردند و از چهار سیم به 12 سیم تغییر دادند اما من در ایران این ساز را 10 سیمه کردم چون احساس کردم 12 سیم برای موسیقی عربی خوب است و برای ایرانی‌ها دست و پاگیر است. این ساز پرده ندارد و باید با ذهن آدم سروکار داشته باشد. خلاصه توانستم این کار را انجام دهم .

چند سال پیش یکی از بزرگترین نوازندگان عرب به نام «منیر بشیر» به ایران آمد و قرار بود در تالار وحدت برنامه‌ای در زمینه ساز عود داشته باشد. آن برنامه به زبان فرانسوی اجرا می‌شد و قاعدتا نیاز به مترجم بود. از این‌رو زنده‌یاد فرامرز پایور(نوازنده شهیر سنتور) مترجم آن برنامه بود. وقتی منیر بشیر به زبان خودش درباره عود صحبت می‌کرد، شنیدم که کلمه نریمان را بر زبان آورد. اما پایور وقتی جملات او را ترجمه کرد، هیچ اسمی از من نیاورد و این باعث دلخوری شد.

بعدها در روزنامه‌های خراسان دیدم که نوشته بودند: «حق به حق‌دار رسید» در واقع منیر بشیر در آن جلسه گفته بود که ساز به امانت دست اعراب بوده است و حالا می‌خواهیم عود را به صاحب اصلی آن یعنی منصور نریمان برسانیم.

متاسفانه رابطه من و پایور آن زمان خوب نبود و با هم بگو مگو داشتیم. اما ترجمه‌ای که پایور کرد به من لطمه نمی‌زد بلکه به موسیقی کشور لطمه می‌زد.

خلاصه آن زمان در یکی از جشن‌هایی که وزیر ارشاد برگزار می‌کرد، مراسم تجلیلی صورت گرفت و آنجا گفته شد، واجب است که لقب «پدر عود ایران» را به منصور نریمان بدهیم. این لقب به من داده شد و من خیلی خوشحال شدم چرا که زحمت کشیدم و آنهایی که زحمات من را باید درک می‌کردند، فهمیدند و قدر زحمات من را می‌دانند.

پاپ پایه و اساس ندارد 

استقبال جوانان از این ساز فراوان است، همه هنرجویانی که امروز از شاگردان برتر من هستند، اینجا حضور پیدا می‌کنند و نمی‌گذارند، من خسته شوم.

درباره موسیقی این روزها هم باید بگویم، نباید بی‌انصافی کرد؛ اجراهای صحنه‌ای این روزها بی‌نهایت عالی هستند، چون پایه علمی دارند. در گذشته نه فقط من، بلکه همه موسیقی‌ها تک صدایی بودند. یک ملودی را با ساز می‌زدند و تمام می‌شد. اما الان موسیقی را مانند همه جای دنیا چند صدایی تنظیم می‌کنند و این کار مهمی است، اما اینکه چرا شنونده خوشش می‌آید یا نمی‌آید، دلیلش این است که به این سبک‌ها عادت ندارند.

به هیچ وجه موسقی پاپ را تایید نمی‌کنم چون ربطی به ما ندارد. چطور وقتی قطعه‌ای از زنده یاد بنان را پخش می‌کنند از بچه‌های امروز گرفته تا پیرمردهای دیروز همه از آن لذت می‌برند در حال حاضر هم بچه‌های تحصیلکرده موسیقی خیلی خوب کار می‌کنند. اما زمان می‌برد تا شنونده‌های کشور ما از موسیقی یک صدایی به موسیقی چند صدایی عادت کنند، کارهای خوب و اساسی انجام شده است. موسیقی پاپ هیچ پایه و اساسی در موسیقی ما ندارد. ما باید موسیقی خودمان را تقویت کنیم.

شهناز حالش خیلی بد است و من هم مریض هستم و نمی‌توانم پیش او بروم تا تصمیم می‌گیرم این کار را کنم، قلبم درد می‌گیرد و هزار اتفاق دیگر می‌افتد که باعث می‌شود خودم به بیمارستان بروم. من و شهناز خیلی با هم دوست بودیم. وقتی به رادیو آمدم اول با شهناز دوست شدم به نظر من او و فرهنگ شریف یکه تاز میدان بودند و هستند.

جایگزینی برای نسل من وجود ندارد 

هنوز هیچ جایگزینی برای هنرمندان قدیمی پیدا نشده است. آخر چه کسی می‌خواهد، جایگزین یاحقی و یا اسدالله ملک شود؟ ملک سبک خاصی برای خود داشت.

می‌خواهم بگویم سبک باید از وجود انسان قلیان کند. من هم نمی‌دانم چه شد که در عود به جایی رسیدم؟ فکر می‌کنم در اثر پرکاری بود و اینکه اعتقاد زیادی به این کار داشتم. هیچ چیز بدون عشق نمی‌شود. اگر کسی میوه گلابی دوست داشته باشد، تمام دنیا را می‌گردد تا آن را پیدا کند. این‌ها چیزهای بزرگ و سختی است که باید برای رسیدن به آن مرارت کشید. این آقایان مثلا حافظی و شریف یا بهاری و داروغه همین‌طور کسایی،‌ ناهید و موسوی یکی از دیگری بهتر هستند. اینها در موسیقی ایران انگشت‌نما هستند.

در واقع آغاز دوران طلایی موسیقی سال 36 بود که به مدت 10 سال طول کشید. اینها که گفتم هیچ کدام از دانشگاه خاصی فارغ التحصیل نشده بودند. اینها برای دلشان ساز می‌زدند اما خیلی زحمت کشیدند و هنوز هم جایگزینی برایشان پیدا نشده است. هم اکنون هم به تعدادی از شاگردانم اعتقاد زیادی دارم با اینکه هنرجویان زیادی داشتم اما پنج نفر از آنها شاگردان خوبی بودند. 

منبع :‌ایسنا 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها