اگر بخواهیم مرور اجمالی بر این مسأله داشته باشیم و اساسا بگوییم غرب چرا با ما در تقابل است و افق این تقابل چیست، باید ابتدا تعریف کنیم که مقصود از «غرب» چیست.
غرب، به تعبیر بیانات مقام معظم رهبری، بهویژه در شکل جدید آن، همان تمدن جدیدی است که در چند سده اخیر پدید آمده؛ تمدنی محصول فکر و تجربه بشری. این تمدن که نظامهای اجتماعی، سیاسی و حقوقی کشورهایی، چون اروپا و آمریکا را شکل داده، در حقیقت «تمدن سکولار جدید غرب» است.
تمدن جدید غرب، تمدنی سکولار است؛ یعنی محصول تفکر و تجربه انسان است و نه بر پایه وحی. از دوران رنسانس به اینسو و با توجه به شرایط خاص تاریخی غرب و اروپا، این اندیشه شکل گرفت که برای ساماندادن به امور دنیایی و عمومی، باید به جای مراجعه به دین به عقل و فکر بشری تکیه کرد. بر همین اساس، غرب به تولید علم، اندیشه و دانش در حوزههای مختلف پرداخت؛ از علوم تجربی و علوم انسانی گرفته تا رشتههای مهندسی، پزشکی و سایر دانشهایی که نیازهای بشر را برای زندگی در دنیا تأمین میکند.
این نظام معرفتی، بدون توجه به وحی و بدون بهرهگیری از کمک وحی الهی شکل گرفت. امروزه اگر به تمامی گزارههای علمی در رشتههای مختلف بنگریم، هیچ گزاره علمی در هیچیک از علوم انسانی، مهندسی، پزشکی یا سایر علوم وجود ندارد که اعتبار خود را از دین گرفته باشد. یعنی نگفتهاند، چون خدا فرموده، من این روش آموزشی، اقتصادی یا فیزیکی را اتخاذ میکنم؛ بلکه همهچیز محصول تجربه یا بحثهای نظری و فلسفی عقلانی است.
به این ترتیب، تمدنی شکل گرفت که تمدن سکولار نامیده میشود؛ تمدنی بر این باور که برای اداره دنیای خود نیازی به خدا ندارد. این همان اندیشهای است که نیچه آن را با تعبیر «مرگ خدا» بیان کرد؛ یعنی در غرب، خدا مرده است. چرا؟ چون بشر غربی احساس میکند برای اداره دنیا و سامان دادن به امورش دیگر نیازی به خدا ندارد.
او میگوید من اقتصاد میخواهم، شهرسازی میخواهم، تمدن و فناوری میخواهم، آموزش و فرهنگ میخواهم؛ و برای همه اینها علم مدیریت، جامعهشناسی، پزشکی، مهندسی و بهداشت تولید کردهام. تازه مدعی است که بهترین نوع آن را نیز ساخته است. حاصل همه اینها تمدن غرب است؛ تمدنی که از طریق همین علوم و نظامها، برتری و سلطه خود را بر دنیا تثبیت و صادر کرده است.
غربیها به معنای واقعی کلمه این پیام را به دنیا صادر کردهاند که اگر بشر میخواهد زندگی خوبی داشته باشد و به پیشرفتهترین تمدنها برسد، باید از ما الگو بگیرد. هنوز هم این تفکر وجود دارد که اگر بهترین زندگی را میخواهی، باید به اروپا یا آمریکا بروی.
این تفکر، از زمانی که وارد کشورهای دیگر شد، بهویژه با استعمار، مسألهای جدی را در کشورهای اسلامی پدید آورد: مسأله «مواجهه سنت و تجدد». این سؤال پیش آمد که آیا برای پیشرفت باید تابع غرب بود؟ آیا تمدن غربی با همه نظامها و محصولاتش با دین و ارزشهای ما تعارض دارد یا نه؟
همین مسأله، عامل اصلی شکلگیری جنبشهای اسلامی در دو سده اخیر در سراسر جهان اسلام شد؛ جنبشهایی که با دموکراسی، تکنولوژی و دیگر محصولات تمدن غرب مواجه بودند. در برابر این وضعیت، نگاههای گوناگونی پدید آمد:
برخی سلطه غرب را بهطور کامل پذیرفتند؛ برخی آن را کاملا رد کردند و گروهی کوشیدند میان سنت و تجدد جمع کنند که خود این جریان نیز به چند دسته تقسیم میشود. در ایران، چون اصالت با دین و سنت بوده است، یک خط اصیل فکری شکل گرفت که میگوید: «تمام محصولات تمدنی غرب و نظامات غربی، اگر در نظام دینی ما قابل هضم و پذیرش باشند، پذیرفته میشوند.» این همان نگاهی است که در دوره مشروطه در بحث نظام سیاسی جدید غربی مطرح شد و سپس در دورههای بعد، در نظام آموزشی غربی و در دوران نهضت امام خمینی نیز ادامه یافت تا به انقلاب اسلامی رسید.
در انقلاب اسلامی، به تعبیری که خود امام دارد، سیاست به سه نوع تقسیم میشود: سیاست شیطانی، سیاست حیوانی و سیاست اسلامی. سیاستهای غربی، یا شیطانیاند یا حیوانی. ما سیاست اسلامی را میخواهیم.
سیاست اسلامی یعنی چه؟ یعنی سیاستمداران برای تنظیم امور عمومی جامعه باید به دین توجه کنند و برای اداره دنیا، با تکیه بر دین مناظره و تدبیر کنند. به تعبیر امام، «الإسلام هو الحکومه»، یا به تعبیر دیگر، «فقه، برنامه اداره زندگی انسان از گهواره تا گور است.».
امام میگوید ما به دنبال سیاست الهی هستیم. یعنی همه تدبیرهای امور ما باید الهی و دینی باشد. تعبیر دیگر امام این است که «الإسلام هو الحکومه»، یعنی اسلام تماما سیاست است، به معنای تدبیر امور زندگی انسان. سیاست یعنی اینکه شهر باید چگونه باشد، زندگی چگونه باید سامان یابد تا مطلوب واقع شود. این در حقیقت نگاه امام است؛ بنابراین امام میفرماید: نظام حاکم در غرب که تلاش کرده است آن را به سراسر جهان نیز صادر کند، بر این مبناست که بشر میتواند دنیا را بدون وحی و بدون دین اداره کند. وحی، امری شخصی و در حد باور قلبی تلقی میشود؛ هر کس میتواند ایمان داشته باشد یا نداشته باشد، اما این باور ربطی به اداره دنیا ندارد.
اما امام خمینی در برابر این اندیشه ایستاد و گفت: «اتفاقا بهترین زندگی دنیایی آن است که براساس اراده و تشریع الهی باشد.» از همینجا، نظام سیاسی دینی شکل میگیرد و در برابر تمدن سکولار غرب، تمدن اسلامی پدید میآید.
به همین دلیل است که مقام معظم رهبری میفرمایند: انقلاب اسلامی در حقیقت یک مواجهه چالشی با تمدن غربی است. تمدن غرب برای اداره جامعه دو مدل ارائه کرده بود: یکی نظام لیبرال دموکراسی سرمایهداری و دیگری نظام سوسیالیستی. این دو مدل، در زمان وقوع انقلاب اسلامی، یعنی اواخر قرن بیستم، بهصورت دو بلوک شرق و غرب نمود داشتند. جهان در آن زمان به دو قطب تقسیم شده بود: اروپای غربی و شرقی؛ کشورهایی که تابع نظام اجتماعی و سیاسی سرمایهداری و لیبرالی بودند و کشورهایی که تابع نظام اداری و اجتماعی سوسیالیستی محسوب میشدند.
این دو، جلوههایی از یک تمدن بودند؛ تمدن سکولار غربی که جهان را میان خود تقسیم کرده بود. هگل و مارکس آلمانی ریشه در همین سنت فکری دارند؛ همانطور که تفکرات لیبرالی نیز از امثال جان لاک و جان استوارت میل سرچشمه گرفتهاند. همه اینها از ریشههای فکری غرب یعنی اروپا و آمریکا برخاستهاند.
اما تقسیمبندی شرق و غرب به معنای سیاسیاش چنین بود که در بلوک شرق، محوریت با شوروی بود و در بلوک غرب، با آمریکا. این دو نظام، جهان را در دوران جنگ سرد به دو اردوگاه تقسیم کرده بودند: اتحاد جماهیر شوروی در رأس بلوک شرق، و ایالات متحده آمریکا در رأس بلوک غرب.
وقتی انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفت، با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» در واقع اعلام کرد که نه وابسته به شرق است و نه وابسته به غرب. انقلاب اسلامی نه یک انقلاب کمونیستی است و نه لیبرالی؛ بلکه یک انقلاب اسلامی است، انقلابی متفاوت.
این شعار معنای دیگری هم دارد: ما نه مدل لیبرال دموکراسی غربی را میخواهیم و نه مدل سوسیالیستی شرقی را. چراکه هر دو مدل سکولار و غیر دینیاند. ما میگوییم نظام باید دینی باشد.
از اینرو، تقابل ما با غرب یک مواجهه تمدنی است. به همین دلیل میبینیم که شخصیتهای سیاسی و متفکران غربی نیز به این مسأله اشاره کردهاند. مثلا گورباچف میگوید: «امام خمینی با این شعارها و با این حرکتش، شرق و غرب را لرزاند»، چرا که او هر دو نظام را مورد چالش قرار داد.
برژینسکی نیز میگوید: «خطر انقلاب اسلامی برای کشورهای حاشیه خلیجفارس از خطر اتحاد جماهیر شوروی بیشتر است.» یعنی در حالی که آمریکا با شوروی در رقابت جهانی بود، اکنون رقیب سومی ظهور کرده بود به نام جمهوری اسلامی ایران که تهدیدی برای منافع نظام لیبرالی در خلیجفارس محسوب میشد.
اولین تهدید برای غرب، شوروی بود، اما با ظهور انقلاب اسلامی، تهدید دوم و مهمتری پدید آمد. این همان چالش اصلی میان انقلاب اسلامی و غرب است: غربی که یک نظام تمدنی سکولار دارد، با انقلابی روبهرو شد که بر محور دین شکل گرفته و بهصورت بنیادین با آن در تضاد است.
از همین روست که امام خمینی میفرماید: آمریکا از شوروی بدتر است، شوروی از آمریکا بدتر است، انگلیس از هر دو بدتر است؛ چرا که همهی آنها با ما بهخاطر این مبنا ــ یعنی مبنای تمدنی و دینی ــ مشکل دارند.
بهطور کلی، نظامهای سلطهگر و استکباری غربی، با هر نظام سیاسی مستقلی در منطقه غرب آسیا ــ منطقهای که خودشان آن را «هارتلند» یا قلب زمین مینامند و ایران نیز در آن محوریت جغرافیایی دارد ــ مشکل دارند، اما اگر این استقلال با نگاهی دینی همراه شود، مسأله برای آنها بسیار خطرناکتر میشود.
چراکه چنین قدرت مستقلی، علاوه بر آنکه از نفوذ و سلطه غرب در منطقه میکاهد، از نظر فکری و تمدنی نیز با روح تمدن غرب در تعارض است. نمونه روشن آن کودتایی بود که علیه مصدق انجام دادند؛ چون او میخواست در حوزه نفت استقلال پیدا کند. در حالی که نهضت مصدق بر پایه نظام تمدنی اسلامی نبود، اما همین میزان استقلالطلبی نیز برای غرب قابل تحمل نبود.
حال تصور کنید اگر قدرت مستقلی با نگاه دینی و تمدنی اسلامی در این منطقه شکل بگیرد، این خطر برای غرب صدچندان میشود. چرا که چنین حرکتی نهتنها سلطه سیاسی و اقتصادی غرب را تهدید میکند، بلکه بنیانهای فکری و تمدنی آن را نیز به چالش میکشد.
امام خمینی بارها تأکید کرد که «ما انقلاب خود را به همه دنیا صادر میکنیم». البته مراد ایشان از صدور انقلاب، کشورگشایی یا استعمارگری نبود، بلکه به معنای برافراشتن پرچم «لا اله الا ا...» در قلههای رفیع دنیا و تحقق حاکمیت الله بر جهان بود.
در واقع، پیام انقلاب اسلامی این بود که اگر بشر میخواهد خوب زندگی کند، باید به سوی خدا و دین برای اداره دنیا بازگردد. در حالی که نظام تمدنی غرب میگوید اداره دنیا باید سکولار باشد و دین را نباید وارد عرصه عمومی کرد.
این نگاه دینی به اداره جامعه، در بنیان تمدن غرب چالش ایجاد میکند. اگر نظام سیاسی مبتنی بر مردمسالاری دینی بتواند در ایران تداوم یابد و الگویی موفق ارائه کند ــ الگویی که در آن هم نقش مردم و آزادی لحاظ شده و هم مبانی دینی رعایت میشود ــ در واقع نوعی الگوی جدید حکمرانی را به دنیا معرفی کرده است.
زیرا نظامهای دینی پیشین، مردمی و آزادیمحور نبودند (مانند کلیسا در قرون وسطی) و از سوی دیگر، نظامهای مردمی و دموکراتیک غربی نیز دینی نیستند. مردمسالاری دینی ترکیبی است از دین و آزادی؛ امری جدید که میتواند بدیلی برای مدل غربی باشد.
اگر این الگو در ایران استمرار یابد و بتواند نظامهای مختلفی، چون اقتصاد اسلامی، جامعهشناسی اسلامی، روانشناسی اسلامی و سایر شاخههای تمدنی را تولید کند، در واقع تمام پایههای تمدن غربی را به چالش میکشد. چراکه مزیت نسبی غرب در دوران معاصر، همان علم جدید و نظام معرفتی سکولار آن است که از طریق آن بر دنیا سلطه یافته است.
حال اگر این نظام معرفتی و علمی به چالش کشیده شود، اقتصاد غربی دیگر مزیت نسبی نخواهد داشت. کمااینکه امروزه خود برخی اندیشمندان غربی به برتریهایی در اقتصاد اسلامی اشاره کردهاند و گفتهاند: «این دستاوردهایی است که ما در نظام خود نداریم.»
بنابراین، چالش میان ما و غرب، یک چالش بنیادین و تمدنی است. هرچه ما بتوانیم عناصر تمدنی خود را آشکارتر کنیم ــ اعم از نظام سیاسی، اقتصادی، حقوقی، تربیتی و بینالمللی دینی ــ این چالش آشکارتر میشود و سلطه غرب بر جهان تضعیف خواهد شد.
غربیها حتی با یک قدرت مستقل غیردینی مانند نهضت مصدق نیز مخالف بودند؛ حال اگر این قدرت مستقل دینی باشد، چالش برایشان چندین برابر میشود. در اینجا دیگر آنها فقط با یک دولت مخالف نیستند، بلکه با یک نظام فکری و هستیشناسی متفاوت روبهرو هستند.
در همین راستا، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور بوش در جایی اشاره کرده است که: «چالشهای ایران و آمریکا ریشه در دو نوع نگاه هستیشناسی دارد؛ نگاه سکولار و انسانمحورِ کارتر در مقابل نگاه خدامحورِ امام خمینی.»
بهعبارتی، تضاد میان این دو، تضاد دو جهانبینی است که ذاتا نمیتوانند در کنار یکدیگر قرار گیرند. رابطه میان این دو، رابطه گرگ و میش است. ذاتا این دو مدل فکری نمیتوانند با هم کنار بیایند؛ مگر اینکه یکی از آنها ماهیت خود را از دست بدهد. یا میش دیگر میش نباشد تا از گرگ نترسد و بتواند در کنار او بماند، یا گرگ دیگر گرگ نباشد تا بتوان با او کنار آمد و آسیب ندید.
بنابراین، رابطه میان ما و غرب، یک چالش عمیق تمدنی است. برخی متفکران غربی این مسأله را بهدرستی فهمیدهاند و از همینرو با ما دچار تقابلاند. البته در کنار این چالش تمدنی، همان نگاه قدرتمحور و ژئوپلیتیکی هم وجود دارد.
اگر ما نگاه دینی نداشتیم، باز هم غرب با ما مشکل داشت، چون استقلال سیاسی ما با منافعش در تعارض است، اما اکنون که این استقلال با مبنایی دینی و تمدنی همراه شده، مشکل دوچندان و تضاد بنیادینتر گشته است. این همان چالش بنیادی و تمدنی ایران اسلامی با نظام لیبرالی، سوسیالیستی و تمدن سکولار غربی است.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
شاهین بیانی در گفتوگو با جامجم آنلاین؛
ریشهیابی مشکلات حوزه بهداشت و درمان در گفتوگوی «جامجم» با عضو هیاترئیسه مجلس