خانه بر و بچه‌ها

بیچاره ما!

کد خبر: ۵۳۳۵۴۸

 ما عمری را با پاچه‌های بالازده، در حاشیه روزمرگی‌ها، دردها، تکرارها، اشتباه‌ها و تصورات سطحی خود زندگی می‌کنیم و حین تماشای نهنگ گیر کرده در گل‌ولای می‌گوییم: «بیچاره نهنگ!»

ف.حسامی

نیلوفرانه

وقتی آمدنت با خمیازة شب آغاز می‌شود و رفتنت با لبخند اولین گلِ بهار، همان بهتر که احساس عریان مرا با اشکهایت نپوشانی. وقتی چشمهایت پر از فریب دستهای بارانی دختر بهار است، همان بهتر که زمستان سرزمین عشق بی‌پروای من به بهار چشمان تو نرسد. وقتی میله‌های عمود حیاط دلتنگی‌ام از حرص نبودن نیلوفر احساست خاک بیگناه را به جرم اجاق کور بودنش له می‌کنند، همان بهتر که نیلوفری از تو نباشد در یاد. [...]وقتی از اینجا تا آسمان، پر از نیلوفرهای یاد توست، من چرا خاطراتم را زیر رادیکال ببرم برای انکار قرنها حضورت در دل تک‌تک ثانیه‌های قداست چشمانم؟[...]

غزل شیدایی

قایم‌باشک

«چشماتو ببند... آهای، تو از لای انگشتات منو می‌بینی! گفتم محکم ببند. حالا تا 20 بشمار تا من قایم شم» و تو شمردی... تک‌تک ثانیه‌های تنهایی مرا. «الان پیدات می‌کنم. صبر کن!» و آن‌طرفتر چه بی‌محابا با دلبستگی‌های کودکانه‌ام تو را فریاد می‌زدم: «سُک‌سُک! دیدی نتونستی پیدام کنی؟» تو: «از اول، از اول، حالا نوبت توئه که پیدام کنی». چشم می‌ذاشتم و لحظه‌ها رو با حس قشنگ به تو رسیدن در تمام 20 ثانیه با خودم تکرار می‌کردم.

حالا سالهاست از 20 ثانیة خوب کودکی‌ام گذشته و تو سالهاست بی‌من حس قشنگ رسیدن را فهمیده‌ای[...].

چکاوک

بستر خیس!

کلمات از نوک قلمم چکه می‌کند. تا سیلی راه نیفتاده باید با چیزی محکمشان کنم! به نظرم اشکهایم می‌توانند بستری برای شعرهایم باشند.برتینا

هماهنگی یا تکمیل

پاسخگوی عزیز، نظرات بچه‌ها رو خوندم، ولی خب، هر کسی بنا به طرز فکری که داره می‌تونه هر جوابی بده. نظر شخص خودت هم خیلی برام مهم بود (علاوه بر نوشابه‌ای که برات باز می‌کردم یه پیتزای مخصوص هم سفارش می‌دادم).

خ.ن.

پ پیتزا رو آماده کن! ما دو نوع نگاه داریم: یکی می‌گه دو پرندة عااااشق... (آااه... کلئوپاترا... بیگی منو...!) همونان که همدیگر رو تکمیل می‌کنن. یعنی چی؟ مثلا یکی مخ اقتصادیش خوب نیس اما حافظة خوبی داره فرضاً؛ اون یکی حافظه‌ش کلاً تعطییییل، اما اقتصادش صدای جیرینگ جیرینگ می‌ده بدجور! حالا این می‌تونه ساعت شماطه‌دار و حافظة یادآوری اون باشه، اون جیب پرپول و بانک معتبر واسه این که یه زندگی خوب و خوشی تشکیل بدن؛ اما خب ما آدماااا... هی...هعیییی! تفو دارِ دنیا... دو روز نگذشته، شروع می‌کنیم به آی تو فلان و آی تو بهمان و چرا بهمدان و بیا بگیر اینم چمدان‌و...! هررررییییی اصاً بنداز برو خونه بابا ماماااان و... هیچی دیگه! یهو می‌بینیم همون بهتر که بگیم نزدیکی و هماهنگی و تطابق طرز فکر‌ها و فرهنگ‌ها و... خیلی مهمتر از چیزی می‌شه که فک می‌کنی (دیدی پسرایی رو که اول ناز دختره رو می‌کشن بعد که ازدواج سرگرفت، پدرش رو درمیارن؟! بل‌که حساب دست عروس و خانواده‌ش بیاد؟! دیدی دخترایی رو که می‌گن عشق، برابری، با هم ساختن پایه‌های زندگی اما بعد: درآمد خودمه، شووره که باس مخارج زندگی و هزینه خرید و اینا رو بده!؟ به خاطر اینه که شناختی از تکمیل کردن ندارن، هماهنگ هم نیستن. عح! پیتزاااا و نوشابه دووووس نداااارم خب!)

ویرونی

همیشه که ویرونه‌ها با زلزله به وجود نمی‌آن. همین که تنهایی رو احساس کنی، همین که فکر نبودن کنی، همین که برای خمیازة زمین زیر پاهات التماس کنی... ویرون شدی و خودت خبر نداری.

رضوان

التماس به خمیازة زمین... هوم؟! (تصویرت از خمیازه خوب بود؛ به دلچسبی یه‌دونه از اون کشدارااااش برا بیدار شدن از خواب!)

درخت

گویی هزاران سال است که به پایان این مرگ تدریجی چشم دوخته‌ام.

ای کاش کسی بود که زیر نگاه گرم و پرمحبتش دوباره جان می‌گرفتم. ای کاش کسی بود که با دستان نوازشگرش تمام خوابهای زمستانی‌ام بیدار می‌شدند؛ کسی که با هرم نفسهایش دوباره لذت جوانه زدن را به من می‌چشاند و زمستان طولانی چشمهایم را برای همیشه ذوب می‌کرد. ای کاش کسی بود که حتی برای لحظه‌ای تن خسته‌ام، تکیه‌گاه تمام خستگی‌هایش بود... ولی افسوس که من کُنده درختی پیر و یخزده‌ام در گمشده‌ترین مختصات این دنیا و کسی نیست که بهار را دوباره برایم معنا کند.

ف. متولد ماه مهر

خارهای گلدار

دلسردم از آدمهایی که منتظر انجام فعل مضارعی از سوی تواند تا قضاوتی سر هم ببندند و نسخه‌ات را تا ابد بپیچند!

من که همیشه قربانی قساوتهای قضاوتها شده‌ام و اینجا با چهره‌ای مظلوم بین خوبی و بدی خود درگیرم وقتی می‌بینم چه در بد بودن و چه در خوب بودن از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد، و خوب بودن و بد بودن من وابسته به انتخاب توست! وقتی در اصل تویی که از یک بوتة گل، خار را می‌بینی یا تنها گل را... اصلاً گل و خار از هم جدا هستند یا نه؟ اگر جدا باشند... فکر کن! گلها چرا خار دارند؟ اصلاً گلها خوبند در حالی‌که خار دارند؟ خارها چی؟ در اصل آنها هستند که گل دارند!

خارها بهترند یا گلها؟

چسب زخم

پای طاووس رو تا حالا دیدی؟ واقع‌بینی هم یعنی همین؛ وقتی احساسات دماغیت همچی برانگیخته شده که تندتند داری بوی خوش گله رو می‌کشی تو جاده‌های بن‌بست مخچه و بینیت، به جای غرق شدن در عوالم رؤیا، چشت به خاره باشه و دستتم کنارش.

ماهیگیر ناقلا

دلم هوای ماهیگیری کرده بود، از برکة قلب تو. قلاب خودشیرینی‌هایم را به دست گرفتم​ به امید این‌که کلی ماهی عشق و محبت از برکة دلت عایدم شود، سطل دلم را خالی کردم از هر چه نفرت و کینه است. با هزاران بال امید به سویت پر کشیدم اما وقتی رسیدم، برکه‌ات را یخزده یافتم... سرمای کدام ناملایمتی، روزگار قلبت را سنگی کرد که حتی حرارت عشق من نتوانست آن را ذوب کند؟

پاییز

دماغ و دهن یه گردو

1-شعر چشم چشم دو ابروی دیروز، پیشگویی درست امروز از آب درآمد! دیگری را نقشی می‌خواهیم بر دیوار که با سلیقة ما جور دربیاید.

2-شاید اگر صائب تبریزی در بین ما بود و اوضاع بعضی جوونای جامعه‌مون رو می‌دید یکی از تک‌بیتی‌هاش این بود: سر بی‌درد را ای دل چرا دستمال می‌بندی؟​ به روی ناشناس او، چرا بی‌باک می‌خندی؟

درویش

اشتباه نکن! صائب و حافظم همین طوری بودن: دقیق بشی توی شعرشون می‌بینی هی می‌گن: چشم شهلا، ابروی کمون، دماغ سربالا! دهنت غنچه! اصاً یه وعضیییی! گمونم موبایل ندااااشتن، پیامکای تبلیغاتی رو تو شعر می‌آوردن! (تلفیقی از شاعری با تخصص جراحی پلاستیک و زیبایی!!)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها