در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
تفریح عجیب من از همان دوران 4 یا 5 سالگیام، این بود که جایی به نام باغ ملی در خیابان شاپور سابق و دکتر شریعتی کنونی بروم و در کتابخانه پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن نمایش ببینم، با شخصیتهای هنری آشنا شوم، کتاب بخوانم... اینقدر این تفریح برایم زنده است که حتی این سالها هم، هر بار از مقابل باغ ملی رد میشوم و سردر کتابخانه را میبینم، خاطراتم در ذهنم تداعی میشود.
من آن زمان دوچرخه کوچکی داشتم، البته برای برادرم بود! که با آن از محله خودمان تا خارج از شهر رکاب میزدم و از بلوار خیام که ورودی نیشابور از سمت مشهد است، میگذشتم و خودم را به آرامگاه خیام میرساندم. آرامگاه خیام جای سرسبز و زیبایی بود. بعد به امامزاده محمد محروق میرفتم و دوباره سوار بر همان دوچرخه رکاب میزدم و برمیگشتمخانه. هنوز این مسیر برایم زنده است، آن بلوار، آن آرامگاه، آن امامزاده، همه و همه برایم زنده است. حتی هنوز هم وقتی با خانوادهام به نیشابور میرویم، از آن مسیر و آن آرامگاه دیدن میکنم. شاید پیوند من با ادبیات ریشه در همان کتابخانه کانون و رکاب زدنهایم به مقبره خیام دارد.
یکی از کارهایی که از کودکی به من واگذار میشد، خرید نان بود. از همان نانوایی که الان کنار سینما آسیا، روبه روی قنادی ماه قرار داد. شاطر عباس هم مرا میشناخت. وقتی نان میگرفتم از مسیر فلکه ایران قدم زنان به خانه برمیگشتم. برای این کار هم به من یکی دو ریال پاداش میدادند. با این یکی دو ریال سر کانال شربت میخوردم یا پساندازش میکردم یا آن را به تاکسی میدادم. آن اوائل هنوز درشکهها از این مسیر میگذشتند. من گاهی صبر میکردم تا ماشینها بروند و نوبت به درشکهها برسد و سوار یکی از آنها بشوم. سوار درشکه شدن، صدای کوبیده شدن سم اسبها روی زمین حال و هوای عجیبی برایم داشت. آن زمان سالهای 50 و 51 بود.
من و عموهایم با هم در یک خانه بزرگ زندگی میکردیم. گاهی همگی با هم به پیک نیک میرفتیم آن هم پشت آرامگاه خیام چون آنجا تکه چمنی داشت و سرسبز بود. ما 30ـ 20 نفر آنجا دور هم جمع میشدیم، یادآوریاش هم برایم خاطرهانگیز است خصوصا وقتی به یاد کسانی میافتم که دیگر نمیبینمشان یا از دنیا رفتهاند یا هر کدام در جایی دور از دیگری زندگی میکنیم.
زندگی آن زمان پر از نشاط و تحرک بود. محله ما چند کوچه بن بست تو در تو بود. همه خانهها با هم صمیمی بودند. در هیچ خانهای بسته نبود. میتوانستی به هر خانه که دلت میخواست وارد شوی. ته یکی از این بن بستها خانهای بود که اسم پسرش مهدی بزرگه بود. دم عید که میشد در خانه مهدی بزرگه سمنو میپختند برای هفت سین اهل محل. دیگ بزرگی را میگذاشتند و زنها همه دور هم جمع میشدند و ما بچهها هم برای خودمان کیف میکردیم، با آزادی کامل بازی میکردیم.
شاید آن روزها گذشته باشد ولی خاطراتش برای من زنده است. هنوز هم که به نیشابور میروم، گرچه بعضی از قسمتهای شهر متفاوت شده، ولی همیشه به همسرم میگویم: چقدر نیشابور قدیمی است، انگار فرق زیادی با آن سالها ندارد. شاعر بودن خیام را هم در این آرامگاه میتوانید در کتیبههای لوزی شکل و کاشیکاری شدهای ببینید که در آنها 20 رباعی از خیام با خط تعلیق (از نخستین خطوط ایرانی که امروز تا اندازهای فراموش شده) نوشته شده است.
حورا نژادصداقت
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم