«برای ماندن در کشوری که به شکل غیرقانونی باید در آن زندگی می‌کردم، چاره دیگری بجز متوسل شدن به راه‌های خلاف نداشتم. باید یکی را انتخاب می‌کردم یا به کشورم بازمی‌گشتم و دوباره خاطرات تلخ کودکی ام را تکرار می‌کردم یا آن که به هر راهی که شده در کشور دوم می‌ماندم و به هر روشی متوسل می‌شدم.
کد خبر: ۳۸۵۰۳۱

من دومی را انتخاب کردم، چون تصور زندگی کردن در مملکتم که بجز ناراحتی چیزی از آن به یاد نمی‌آوردم برایم عذاب بود و حاضر نبودم به هیچ عنوان بازگردم. وقتی یکی از دوستانم راه دزدیدن نام و مشخصات افراد مرده را به من پیشنهاد داد، بی‌درنگ آن را پذیرفتم. با تغییر دادن هویتم هیچ مشکلی برای زندگی کردن نداشتم، پس حتما باید آن را قبول می‌کردم، گرچه اکنون به خاطر آن به دردسر افتاده‌ام.»

دوچین کراستف، مرد 37 ساله اهل بلغارستان است که به اتهام زندگی کردن غیرقانونی در آمریکا و تحت نام جیسون اوانز، توسط ماموران پلیس دستگیر و دادگاهی شده است.

با شناسایی خانواده اوانز که از آقای کراستف شکایت کرده‌اند، او به دست‌کم 5 سال حبس و اخراج از آمریکا محکوم خواهد شد؛ حکمی که برای کراستف به گفته خودش با مرگ برایش یکی است. «وقتی در دوران دبیرستان تحصیل می‌کردم، بشدت دچار مشکلات روحی بودم. دلیلش هم زندگی سختی بود که در دوران کودکیم داشتم. پدرم بر اثر یک درگیری خیابانی کشته شده بود و در شهر کوچکی که با مادرم زندگی می‌کردم، لحظه‌ای آرامش نداشتم.

نداشتن پول و آسایش همه بچگی‌ام را برایم زهر کرده بود و از من نوجوانی بیمار با مشکلات شدید روحی ساخته بود. بعد از پایان دوران دبیرستانم، مادرم به توصیه یکی از فامیل‌هایمان قبول کرد که مرا به شکل غیرقانونی برای تحصیل به آمریکا بفرستد. او می‌دانست شرایط روحی‌ای که من در شهر محل زندگیمان داشتم می‌توانست بالاخره خودکشی و مرگ را برایم به ارمغان بیاورد و بهتر بود از هر راهی که شده مرا از محیطی که در آن گرفتار شده بودم نجات دهد.

انواع و اقسام طلبکارها که حتی سال‌ها بعد از مرگ پدرم به خانه‌مان سر می‌زدند آرامش را از ما گرفته و زندگیمان را جهنمی غیرقابل تحمل کرده بودند که راهی جز فرار از آن نداشتیم.

اوایل مادرم با تصور فرستادن غیرقانونی من به هر کشور خارجی چند ماهی را به تحقیق کردن سپری کرد اما بعد متوجه شد در صورتی که نمرات بالایی داشته باشم و پول خوبی در حساب بانکی‌مان باشد می‌تواند از دانشگاه‌های آمریکا یا انگلیس برایم پذیرش بگیرد و مرا راهی آنجا کند. خودش ترجیح می‌داد سفرم کاملا قانونی صورت بگیرد که جای نگرانی بیشتری برایمان نباشد.

من که از نظر روحی بشدت بیمار بودم حتی از تصور خروج غیرقانونی از مرز و مواجه شدن با قاچاقچیان انسان، شب‌ها خواب نداشتم و دچار استرس شده بودم. بالاخره مادرم که نمونه یک زن فداکار بود با وجود فقر و تنگدستی با حراج کردن خانه‌مان پول لازم را در حساب بانکی من قرار داد و با استفاده از یکی از آشنایانمان که کمک زیادی می‌توانست در زمینه پذیرش در دانشگاه‌ها به ما بکند مرا در یک دانشگاه نسبتا کوچک در آمریکا ثبت‌نام کرد. سفر قانونی من به آمریکا شیرین‌ترین خاطره زندگیم بود.

برایم مهم نبود که به کجا سفر می‌کنم. خارج شدن از آن شهر نفرین شده که جز خاطره قتل پدرم چیز دیگری برایم نداشت، مهم‌ترین اتفاق زندگیم بود. وقتی وارد آمریکا شدم اوضاع اصلا به آن شکلی نبود که فکرش را می‌کردم و برایم تعریف کرده بودند، اما اهمیتی نداشت. آنچه مهم بود موفقیت من در ثبت‌نام دانشگاه و رد شدن از کوه بزرگی بود که مقابلم قرار داشت. درسم را بخوبی ادامه دادم و کم‌کم از لحاظ روحی رو به راه شدم اما تنها 3 سال بعد بود که دوباره دچار بحران‌های روحی شدید شدم. می‌دانستم با اتمام درسم باز هم آواره خواهم بود و تحمل این اتفاق را نداشتم.» آقای کراستف که به هیچ عنوان حاضر نبود دوباره به کشورش بازگردد می‌دانست که با اتمام دوران تحصیلش در دانشگاه و ویزای تحصیلی که در گذرنامه‌اش داشت باز هم آواره خواهد بود. مادرش در نامه‌هایی که برای او می‌فرستاد، اوضاع را مثل قدیم تشبیه می‌کرد و همچنان به او توصیه می‌کرد هر طور شده بازنگردد و راهی پیدا کند که در همان کشور بماند. راه قانونی زیادی برای مشکلی که کراستف داشت، وجود نداشت و برای ماندن باید به روش‌های غیرقانونی متوسل می‌شد. چاره‌ای نبود. او باید سعی‌اش را می‌کرد. «وقتی 3 سال از درس خواندم گذشت به فکر ماندن افتادم. یک سال بیشتر از درسم باقی نمانده بود و نمی‌دانستم چطور می‌خواهم به شکل مهاجری غیرقانونی زندگی کنم. طبق قوانین با اتمام درسم و ویزایی که تنها برای تحصیل گرفته بودم باید به مملکتم بازمی‌گشتم، اما خوب می‌دانستم برایم چنین شرایطی وجود ندارد. مادرم تمام پولی را که از فروش خانه‌مان به دست آورده بودیم برای تحصیل من فرستاده و چیز زیادی از آن باقی نمانده بود. بازگشتم به بلغارستان نه‌تنها فاجعه، بلکه پله‌ای بزرگ در جهت معکوس راهی بود که می‌خواستم آن را طی کنم. چندماهی به فکر پذیرش گرفتن برای دوره دکترا افتادم که می‌توانست باز برای چند سالی مرا آنجا نگه دارد، اما وقتی با هزینه‌های هنگفتش مواجه شدم باز هم پایم را پس کشیدم. پولی برای ادامه تحصیل نداشتم و هرچه بود همانی بود که در دوران لیسانس برای شهریه و خورد و خوراکم صرف کرده بودم. بشدت افسرده و از شرایطی که پیش رویم قرار داشت وحشتزده و ناامید بودم تا این‌که یکی از دوستانم که او هم اهل تایلند بود راهی را جلوی پایم گذاشت.

او گفت که فردی را می‌شناسد که با دسترسی داشتن به افراد خلافکار نام کشته‌شدگان و متوفیان دهه‌های قبل را با شماره‌های شناسنامه‌شان در اختیار دارد و با وجود رابطه‌های قوی‌اش می‌تواند هویتی جدید برایم بسازد. به نظرم این تنها راهی بود که مرا به ماندن می‌رساند. می‌دانستم مادرم با شنیدن کاری که می‌خواستم انجام بدهم بشدت عصبانی می‌شود و حتی احساس ناامیدی می‌کند، اما چاره‌ای نداشتم. بعد از چند ملاقات با آن فرد خلافکار و پرداخت 10 هزار دلار پول که برایم باقی مانده بود نام جیسون اوانز را گرفتم.

نامی که می‌دانستم متعلق به فردی مرده است، اما هرگز نفهمیدم چه کسی است تا این‌که دستگیر شدم. ماموران پلیس زمانی که پس از صدور یک گذرنامه متوجه اطلاعات غیرعادی در آن شدند سراغ آقای اوانز رفتند که در یک شرکت خصوصی مواد غذایی مشغول به کار بود.

لهجه این مرد با این‌که سعی زیادی می‌کرد آن را پنهان کند نشان می‌داد او آمریکایی‌الاصل نیست و این‌که چرا نام و فامیلی اینچنین دارد اولین شک بزرگ را برای ماموران به وجود آورد. کم‌کم سوال های متعدد پلیس از آقای اوانز که ناچار بود در پاسگاه پلیس حاضر شود، آنها را به کشف رازی رساند که واقعیتی تلخ بود.»

آقای اوانز در واقع دوچین کراستف بلغار بود که سال‌ها قبل نام جیسون اوانز را از آن خود کرده بود. تحقیقات نشان داد این نام متعلق به پسری 3 ساله‌ است که حدود سال 1982 پس از ربوده شدن توسط جوان 17 ساله به قتل رسیده و همان سال‌ها جسدش تحویل خانواده‌اش داده شده است.

سوءاستفاده غیرقانونی این مهاجر از نام کودکی که سال‌ها قبل جان سپرده بود باعث شد ماموران خانواده متوفی را در جریان قرار داده و آنها نیز به محض مطلع شدن از داستان، شکایتی قانونی از این مرد به عمل آورد.

با وجود عذرخواهی‌های مکرر کراستف از خانواده جیسون که مرگ زودهنگام این کودک را تاریک‌ترین اتفاق زندگی‌شان می‌خواندند، او نتوانست رضایت آنها را جلب کند و اکنون علاوه بر کاری غیرقانونی و استفاده از نام یک متوفی برای زندگی در آمریکا، این مرد باید پاسخگوی شکایتی که علیه او تنظیم شده نیز باشد. پرونده‌ای که می‌تواند حکم سنگینی را برایش پیش رو داشته باشد. «در تمام سالیان سالی که من در این کشور زندگی کردم کوچک‌ترین خلافی از من سرنزد و هرگز حتی یک جریمه خودرو نیز دریافت نکردم. اما اینها برای پلیس اهمیتی ندارد. دزدی هویت، جرم بزرگی است که باید پاسخگوی آن باشم.»

منبع: کورت‌نیوز

مترجم: المیرا صدیقی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها