در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
بهانه این گفتگو روز بزرگداشت فردوسی است...
ابتدا این گفتار را تصحیح کنم که بزرگترین افتخار برای ایرانیان، گفتار درباره شاهنامه و پژوهش درباره شاهنامه است، بنابراین از آن به عنوان بهانه یاد نکنید. وقتی بگویید بهانه یعنی کوچکتر از آن جریانی است که اتفاق افتاده است، در حالی که بالاتر از رویداد شاهنامه چیزی نبوده است.
درست است کسانی که در 300 ـ 200 سال گذشته به فرنگ رفتند و برگشتند، گمان دارند که شاهنامه برداشتی از اودیسه هومر است و آن را با نوشتههای یونان باستان مقایسه میکنند اما تلقی آنها خیلی کودکانه و نابخردانه است.
هیچ کتابی در جهان همانند شاهنامه فردوسی نیست و این کتاب دربرگیرنده تاریخهای کهن ایران است. منتها اروپاییان و به پیروی از آنها شاگردانشان که در اینجا کرسی دارند، گمان میکنند شاهنامه 3 بخش دارد؛ یک بخش اسطورهای، یک بخش پهلوانی و بخش تاریخی. این گمان نادرست است؛ زیرا ما اسطوره نداریم.
اسطوره و میت (myth) مخصوص یونان باستان است و میت در یونان باستان یعنی دروغ، بنابراین میتولوژی یعنی دروغشناسی. شما ببینید که مردمان اروپایی چقدر اندیشهشان پایین و جهانشان کوچک است که چیزی به اسم میتولوژی دارند که دانشجویانشان باید همان دروغشناسی را بخوانند و نمره بگیرند!
متاسفانه دانشگاههای ما هم این چیزها را تقلید میکنند و در آنها نیز سالها تدریس میشود و مغز سالم جوان ایرانی را با اندیشههای پوچ اروپایی میآلایند.
چیزی که اروپاییان به نام میتولوژی و اسطوره میگویند، به گمانم خواب پریشان یک دیوانه مست است. شما اگر این را بخوانید، میبینید که این میتواند بهترین تعریف از کارهای اسطورهای آنها باشد آن وقت ما چطور به خودمان اجازه میدهیم که از آنها سرمشق بگیریم. اسطوره دانستن شاهنامه، خودباختگی و خودفریفتگی محض است که الان استادان دانشگاهها چنین بحثهایی را میکنند.
بخش اول شاهنامه در واقع زندگی نژاد آریاست. در این بخش از چهار «ورم» یاد شده است. ورم سرماهایی است که از 100 هزار سال پیش جهان را فرا گرفت. 4 سرما فراگرفت. ما در شاهنامه و دیگر کتابهایمان از 4 ورم خبر داریم که این شگفتانگیز است. من درباره ورم اول، دوم و سوم چیزی فعلا نمیگویم؛ زیرا اینها را در «داستان ایران» شکافتهام، اما درباره ورم چهارم با شما گفتگو میکنم. آن سرما لااقل برای 14 هزار سال پیش است و 10 هزار سال پیش به پایان رسیده است. یعنی 4 هزار سال یخبندان و نیاکان ارجمند ما این 4 هزار سال سرما را گذراندند و 2 هدیه به ما دادند؛ یکی هدیه جان که خداوند به آنها داده و دیگری هدیه فرهنگ که نیاکانشان به آنها داده بودند که به این سوی سرما آمدند. هیچ فرهنگنامه و کتاب مهندسی و تاریخ علم در جهان نیست که بگوید «اندازه» چگونه به دست آمده است. پیدا شدن دارو نیز از آن جمله است. بهداشت و پزشکی در این کتاب جدا شده است، چطور میتوان اینها را اسطوره دانست؟ وقتی در 8 هزار سال پیش پزشکی را از بهداشت جدا داریم، باید دید که ما چه جامعه پیشرفتهای داشتیم.
نشانههای آن در شاهنامه وجود دارد؟
نشانه این پیشرفت دانش پزشکی، جراحی جمجمه یک دختر است که در شاهنامه درباره آن سخن رفته است که جمجمه او در سیستان پیدا شده است. چگونه این جراحی را انجام دادهاند؟ و چگونه پوست سر آن دختر را برداشتهاند، چه ارهای بوده که توانسته جمجمه او را ببرد؟ چه داروی بیهوشی بوده که ساعتها آن دختر بیهوش مانده است؟ دانش پزشکی، مهندسی و شیمی همه در این عمل جراحی نقش داشته است. در حالی که این عمل 8 هزار سال پیش انجام شده است.
همه اینها در زمانی است که اروپاییان تیرهروز گمان دارند که این اسطوره است و مثل افسانههای خارقالعاده نویسندگان خودشان است. ما اسطوره نداریم و اینها هرچه هست تاریخ نیاکان ماست قبل از این که از ایران جدا شوند.
این رویدادها زمانی است که سرمدها به سمت اروپا و تورانیان به سمت آسیای مرکزی میروند، از این به بعد تاریخ ایران است و چیزی که آنها میگویند بخش پهلوانی (که با زایش رستم آغاز میشود) کش و قوسی است که ساکنان مرکزی با کوچروندگان دارند، زیرا کوچروندگان وقتی به سرزمینهای دیگر رفتند، چند چیز را نمیتوانستند با خود ببرند. ساختمانها، شهرسازی، دانایان و پیرمردان. بنابراین زیباییها و خرمیها و بهداشتاش همه در کشور میانی باقی میماند. وقتی پس از مدتی آنها میروند و از خوبیهای کشور یاد میکنند، برمیگردند که با جنگ وارد شوند. در نخستین جنگ، ایرج جنگ نمیکند و سر ایرج را میبرند و بخشهایی از ایران را جدا میکنند، ولی این زد و خورد هزارهها ادامه داشته است که تاریخ بخش پهلوانی است تا این که به بخش هخامنشیان میرسد که باز اروپاییان که چشم بینا ندارند که متوجه شوند، فکر میکنند که شاهنامه از بخش هخامنشیان یاد نکرده است. در حالی که در بخش تاریخی ایران سلسله هخامنشیان از مهمترین سلسلههای تاریخی است و آنها فکر میکنند که در شاهنامه از این سلسله یاد نشده است، پس زیر سوال میبرند و در حالی که آنها نمیدانند؛ زیرا راز و رمز شاهنامه را نمیشناسند و توان دریافت دانشی از مطالب شاهنامه ندارند.
ما در سنگنوشتههای هخامنشیان داریوش را در جاهایی به شکل فاعلی یعنی «درووش» و جاهایی به شکل مفعولی «دروهوم» میبینیم که اگر انتهای آن را برداریم میماند «درو». ما در کتابهایمان «دارا» داریم که در حقیقت حکومت هخامنشیان است. دارا و دارای دارایان. «دارا» میشود «کوروش و کمبوجیه» و «دارای دارایان» میشود «کوروش» اول تا «داریوش» سوم.
جالب این است که وقتی فرانسویان 300 سال پیش کانال سوئز را میکندند برای این که دریای سرخ را به دریای سیاه وصل کنند، سنگنوشتههایی آنجا پیدا شد. وقتی خوانده شد دیدند که این سنگنوشته به خط میخی و از داریوش است؛ یعنی 2400 سال قبل از این که اروپا بتواند این کار را بکند ما این کار را کرده بودیم و حالا هم نقشه آن پیدا شده است.
در جایی دیگر هم به این اشاره شده است؟
جالب این که ابوریحان بیرونی هم در کتابش به این بخش اشاره کرده است که ایرانیان این کانال را کشیدند و رومیان وحشی آن را پر کردند. البته برای این که از ایران میترسیدند که از این راه به آنها حمله کنند؛ ولی ایرانیان این کار را برای تبادلات فرهنگی و تجاری انجام دادند. این واقعه مهم دوران هخامنشیان است که در شاهنامه کاملا به این موضوع اشاره شده است. ولی الفبای خواندن شاهنامه را نمیدانند و همچنین نمیدانند که این کانال به دست ایرانیها کنده شده است و به دست دارا یعنی داریوش انجام شده است، این تاریخ هخامنشیان است.
یعنی این طور نیست که شاهنامه تنها اغراق در پهلوانیها باشد و داستان روایت کند؟
اولا آن اغراقها مربوط به افزودنیهای شاهنامه است. شما باید شاهنامهای که من ویرایش کردهام بخوانید. به عنوان مثال در داستانی مانند گرفتن اکوان دیو به دست رستم. «اکوان» به معنای اندیشه بد است.
پس از پیروزی ایرانیان بر تورانیان، خوشی و شادکامی رواج یافت. شادی بیمورد و اندیشه بد در ایران حاکم شد که همان اکوان دیو بود. برای این کار باید کسی میبود که از هفتخوان اندیشه مهری گذشته باشد که نماد آن رستم بود. رستم باید مخالفت کند با هر چیزی که اندیشه بد میگوید و بنابراین میگوید من تو را به کوه بیندازم یا به دریا و رستم میگوید به کوه بینداز که شیرها یال من را ببینند، اگر به دریا بیندازی روان من به سرای دیگر نمیرود و او هم برعکس عمل میکند و رستم را به دریا میاندازد.
اسطوره دانستن شاهنامه خودباختگی و خودفریفتگی محض است که الان استادان دانشگاه ها چنین بحثهایی را میکنند
رستم از دریا بیرون میآید و این بار باید وسایل را فراهم کند، یعنی رخش را میگیرد و میداند که نباید اندیشه بد را تصاحب کند، بلکه باید آن را از بین ببرد. این ظاهر داستان است و اتفاقا فردوسی در پیشگفتار آن را فرموده است که: ز هر گونهای هست آواز/ این نداند بجز پرخرد راز.
این چیزها در شاهنامه اغراق نیست. در واقع همه رمزهایی است که دارد یک حقیقت تاریخی و واقعی را روایت میکند.
شاید سوالم مستقیم مرتبط با شاهنامه نباشد ولی الان شاهنامه فردوسی تبدیل به یک کالای لوکس و شیک شده است که بیشتر در کتابخانههای شخصی افراد میماند. یعنی درست است که اغلب افراد شاهنامه دارند ولی کمتر این افراد هستند که شاهنامه را بخوانند.
اولا شاهنامه در دوره غزنویان افزوده پیدا کرد و آنها میخواستند نشان بدهند که فردوسی هم مانند دیگر شاعران دریوزهگر شاهنامه را برای صله سروده است. بنابراین در زمان «نه دود غزنوی» (سومین امیر غزنوی) که در آن زمان فردوسی از جهان چشم فروبسته بود و محمود هم مرده بود در این زمان 5 شاعر را جمع کردند تا این افزودهها را در شاهنامه وارد کنند. وقتی من این افزودهها را بررسی کردم فهمیدم که این افزودهها 5 سبک است، یعنی 5 نفر سرودهاند. یعنی شیوه سرایش افزودههایی که در جلد اول هست با افزودههای جلد سوم فرق میکند.
نمونهای از این افزودهها چیست؟
بیت دوم از شاهنامه از فردوسی نیست. خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزی ده رهنمای.
خداوند نام یعنی چی؟ هیچ معنایی ندارد. خداوند جای یعنی چی؟ یعنی یک جای مخصوص دارد خداوند؟ خداوند همه جا هست پس این معنی ندارد. بخصوص در بیت دوم، «خداوند روزی ده» یعنی درواقع تفکر مردم را در برابر خدای آفریننده جهان در حد «خوردن» پایین آورد، در حالی که ایرانیان باستان حتی موقعی که خوراک میخوردند سخن نمیگفتند و بعد یک «واژی» را آرام آرام میخواندند به این مضمون که «اینک در ایران بستایید اهورامزدا را که آبها را آفرید، گیاهان را آفرید، زمین و سرتاسر پیدایش نیک را، راستی نیک بهترین است، خوشبختی است و خوشبختی از آن کسی است که راستی را برای راستی بخواهد.» این در حالی بوده که آنها غذا میخوردند و هیچگاه سخن از روزی دادن و خوردن نبوده است.
مردمی که چنین اندیشه بلندی درباره خداوند دارند آیا باید بگویند خداوند روزی ده رهنمای؟ حالا این بیت را در نظر بگیرید، بیت چهارم شاهنامه این است: ز نام و نشان و گمان برتر است/ نگارنده برشده گوهر است. فردوسی در ابیات پیشین از «خداوند نام» سخن گفته و در مصرع دوم این بیت گفته است از نام و نشان برتر است، غیرممکن است که فردوسی به فاصله یک بیت دو اندیشه متناقض را نقل کند.
سنجه شما به منسوب بودن این ابیات به فردوسی خود فردوسی و شاهنامه است؟
خود فردوسی هم هست ولی من 27 سنجه دارم. مثلا در میدان جنگ چیزهایی که درباره جنگ گفته است که به دلایلی نادرست است.
که یکیاش همان سپهکش بوده است.
سپهکش را تا به حال هیچکس مفهومش را درک نکرده بود. این را از کجا شنیدید؟
در یکی از سایتها خواندم.
خب این نادرست است. سپهکش که نمیتواند برود وسط میدان و خنجر به دست بگیرد.
«سپهکش چو رستم گو پیلتن/ به یک دست خنجر به دیگر کفن» به طور کلی نادرست است. وقتی جنگ به مراحل آخر میرسید و گرز و سپر کنار گذاشته میشد به خنجر میرسید یعنی فاصله جنگجوها بسیار نزدیک میشدند به طوری که یک دست خنجر و دست دیگر دست مقابل را میگرفت و اصلا نمیتوانسته است که کفن به دست بگیرد. اینها خندهدار است. تفسیر شاهنامه دانش میخواهد و خیلی چیزهای دیگر مثل تمرین و کارورزی و آشنایی لازم دارد. مثلا اسب در سرازیری به تاخت میرود. در حالی که این اشتباه است. اسب در سرازیری آرام آرام میرود و اگر بتازد به زمین میخورد. یعنی اگر شما اسب را نشناسید نمیتوانید در شاهنامه داوری کنید. این یکی از قسمتهای آن است. من 27 سنجه آوردم و براساس این 27 سنجه شاهنامه را ویرایش کردم.
فکر میکنید به دلیل این افزودهها شاهنامه آن طور که باید خوانده نمیشود؟
این افزودهها موجب شده است که دریافت شاهنامه برای مردم مشکل شود. من 27 سال است که جلسات شاهنامهخوانی برای جوانان ایران برگزار کردم و در این مدت میتوانم بگویم که از بیشتر افراد در مورد شاهنامه یک سخن را شنیدهام با یک مفهوم و آن این که: ما رفتیم شاهنامه را با اشتیاق خریدیم، بوسیدیم و آوردیم خانه، بازکردیم، دیدیم نمیفهمیم و گذاشتیمش در قفسه کتابخانه. در حقیقت افزودهها کار را سنگین کرد. وقتی من این افزودهها را کنار گذاشتم (البته آنها را شرح دادم نه که کنار بگذارم، ریزتر چاپ کردم و در زیرنویس توضیح دادهام که به چه دلایلی اینها افزوده است) بسیاری از مشکلات خوانش شاهنامه حل شد.
یک شاگردی دارم که الان 11 ساله است و خیلی هم خوب شاهنامه میخواند. او ویرایش شاهنامه را میخواند یعنی افزودهها را نمیخواند. این دختر 11 ساله وقتی میتواند شاهنامه را بفهمد پس شما هم میتوانید. این مهمترین کاری بود که در مورد شاهنامه انجام دادم. من در سال 1355 با خودم فکر کردم که یکی از راههای رهایی این جوانان تیرهروز از این زندگی خیلی بدی که پیش از انقلاب داشتند، این است که باید آنها شاهنامه بخوانند.
و تصمیم به ویرایش شاهنامه گرفتید؟
فکر کردم شاهنامه با این عظمت را چطوری به یک جوان 16، 17 ساله بدهم بخواند. بعد گمان کردم داستانهای رستم کافی است. چون همه چیز در این داستانها هست؛ از مردانگی و شجاعت گرفته تا سربازی در راه وطن و راستی.
دوباره فکر کردم که این داستانها میشود نصف شاهنامه و چطور نصف شاهنامه را بدهم دست یک جوان 16 ساله که بخواند. بعد تصمیم گرفتم داستانهای رستم را به طور جداگانه؛ مثلا داستان رستم و افراسیاب را چاپ کنم و به دست جوانان بدهم که این کار را در 11 فصل تقسیمبندی کردم و شروع کردم به نوشتن.
بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که از روی شاهنامه نوشتن درست نیست. مدتی بعد فکر کردم من بعد از هزار سال دارم شاهنامه را به نثر درمیآورم؛ یک هدیهای به روان فردوسی و به جوانان ایرانی بدهم که همان فارسینویسی باشد. البته تا این داستانها به دست فرزندان ایران رسید 21 سال طول کشید که البته حالا چاپ جدید آن با یک ویرایش جدید به زودی به بازار میآید. این کاری بود که فکر کردم میتوان با آن بچهها را به سمت شاهنامه بکشیم و آنها به راحتی بتوانند وارد دنیای شاهنامه بشوند. این امر اگر از طرف مردم ایران حمایت میشد خیلی زودتر نتیجه میداد ولی متاسفانه حمایت نشده است.
این حمایت چگونه باید انجام میگرفت؟
من نمیخواستم کارم دولتی شود. چون کارهای دولتی در برخی جاها تحت تاثیر مقررات و ضوابط و بودجه و اشخاص و مدیرکل و اینها میشود که نمیشود کار کرد. باید کار ملی باشد. از ملت ایران هم هیچکس یاری به بنیاد نیشابور نرساند، برای همین است که اینقدر طول کشیده است وگرنه داستان رستم پهلوان باید در تیراژ 2 میلیون چاپ میشد و در سرتاسر ایران منتشر میشد و بعد جزو مواد درسی میشد و در دبستانها آموزش داده میشد.
اینها انجام نگرفت ولی من میبینم که یک بیداری خیلی شیرین و با مفهومی، جان فرزندان ایران را در برگرفته و آنها میخواهند ببینند که کی بودهاند و میخواهند شاهنامه را بخوانند و در همین جهت شاهنامه پس از هزار سال ویرایش شد تا شاهنامه فردوسی در دست فرزندان فردوسی قراربگیرد.
میثم اسماعیلی / گروه فرهنگ و هنر
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم