چین، کشور عجیب و غریبی است. خط آن عجیب است. فرهنگ آن ناآشنا است. آماری که در مورد آن می‌شنویم، از آمار جمعیتی گرفته تا اقتصادی، همه شگفتی می‌آفرینند. گزارشی از یک مقاله‌ خواندنی در نشریه آلمانی "مرکور" درباره‌ چین.
کد خبر: ۳۲۰۳۸۷

سالها پیش، آن زمان که آمریکا در دوره‌ نیکسون داشت با دیپلماسی "پینگ پنگ" به چین نزدیک می‌شد، مقاله‌ای در هفته نامه "نیوزویک" "شگفتی دیپلمات‌های آمریکایی را از چین این گونه توصیف کرده بود: ما نمی‌دانیم با چه کسی مذاکره می‌کنیم. کسی که امروز خدمتکار است و برای ما چای می‌آورد، روز دیگر در نقش رئیس هیئت چینی ظاهر می‌شود، و آخر سر ما نمی‌فهمیم که آیا با آنان به توافق رسیده‌ایم یا نه.

از آن زمان تا کنون "چین‌شناسی" در غرب و دیگر نقاط جهان پیشرفت‌هایی کرده است. علاقه‌ به یادگرفتن چینی بالا گرفته و هر سال افراد بسیاری به عنوان گردشگر به چین می‌روند. در رسانه‌ها مدام موضوع چین مطرح است، ولی این کشور هنوز به یک معمای پیچیده می‌ماند.

نشریه فرهنگی معتبر آلمانی‌"مرکور" در شماره مارس امسال خود مقاله‌ای به قلم توماس اشمیت در مورد کشور "نامفهوم" چین دارد. توماس اشمیت یک روزنامه‌نگار فرهنگی است و نوشته‌های متعددی درباره چین دارد که از جمله در هفته‌نامه‌ "دی تسایت" منتشر شده‌اند. او دکتر در فلسفه است.

خلاصه مقاله‌ او در نشریه‌ "مرکور" به شرح ذیل است:

کشور هراس‌انگیز

چین کشوری بزرگ است با جمعیتی عظیم و اقتصادی که آمارش شگفت‌انگیز است. حس شگفتی در مورد چین با ترس همراه است، هراس از چیزی که نمی‌شناسیمش و به جای آن‌که آن را بشناسیم، در برخورد با آن به "شناخت"‌هایی تکیه می‌کنیم که هراس ما را تقویت می‌کنند.

چین، اکنون در ذهنیت اروپایی به‌ویژه به خاطر این که آلاینده‌ محیط زیست است، ترسناک جلوه می‌کند. همه می‌گویند که چین مسئول شماره یک آلودگی هوای کره زمین است. همه این را می‌گویند و توجه نمی‌کنند که چین برای مقابله با آلودگی محیط زیست چه می‌کند. و غرب خود چه می‌کند؟ وعده می‌دهد. این وعده‌ها جای واقعیت را می‌گیرند.

بی‌علاقگی به شناخت

وقتی در مورد چیزی یک پیشداوری قوی وجود دارد، علاقه برای شناخت درست آن به همان نسبت ضعیف می‌شود. در مورد چین نیز چنین است. توجه نمی‌شود که چین یک واحد بسته نیست، تنوعی درونی دارد، تضاد دارد، پویش دارد. ولی از بیرون یکدست، سرسخت و خودخواه به نظر می‌رسد.

فرد اروپایی عادی که اطلاعات خود را از رسانه‌های عمومی می‌گیرد، به چین "علاقه ای" ندارد. او نمی‌داند که اروپایی‌ها چه رفتارهای جنایتکارانه‌ای با این کشور داشته‌اند. کسی اظهار شرم نمی‌کند. حسی که وجود دارد ترس است. استقلال چین، به صورت کنترل‌ناپذیری مانند یک موجود عظیم‌الجثه‌ مرموز جلوه می‌کند.

اولین برخورد

1793: انگلیسی‌ها به امپراتور چین، کیا‌نلونگ هدایایی دادند، چند دستگاه‌ مکانیکی ظریف و زیبا، مجموعه‌ای اسباب‌بازی. امپراتور آنها را نپذیرفت و به پیشنهاد تجارت آزاد میان دو کشور هم علاقه‌ای نشان نداد. فرستادگان بریتانیا دست خالی به کشورشان بازگشتند. اما انتقامشان را گرفتند، با رواج دادن کشیدن تریاک‌ در چین، با تحقیراین کشورو با تصرف بخش هایی از خاک آن.

چینی‌ها مغرور بودند، اما نیروی آن را نداشتند که به صورت یک دولت ملی درآیند و با اروپایی‌ها مقابله کنند. به نظر ماکس وبر، استعداد و منابع طبیعی داشتند، اما قادر نبودند نظام سرمایه‌دارانه‌ای ایجاد کنند که کشور را مدرن کند.

رقیب اقتصادی

کمونیسم روسی و پیروان آن هم با چینی‌ها مشکل داشتند. چین برای آنها نیز نامفهوم بود. مائو از قواعد مسکو تبعیت نمی‌کرد. این برای یک دوره به مذاق چپ اروپایی خوش آمد، اما وقتی مائوئیسم بیشتر خود را نشان داد و از نگاه اروپایی به صورت ناسیونالیسم چینی جلوه کرد، چپ‌های اروپایی نیز به چین بی‌علاقه شدند. چین به صورت یک امید از دست رفته درآمد. چپ‌ها چین را هیچ‌گاه نبخشیدند.

سوسیالیسم چینی،سرانجام به سرمایه‌داری‌ بدون دموکراسی تبدیل شد. مسیری که چین پیمود با فلسفه‌ تاریخ اروپایی نمی‌خواند. در این کشور ابتدا سرمایه‌داری رشد نکرد و ایده‌ای از پیشرفت در آن چیره شد که برای فلسفه تاریخ اروپایی نامفهوم است.

انسان معمولا چیزهای مفهوم برای خود را برجسته می‌کند. از این جهت است که نیروهایی از منتقدان که در چارچوب فرهنگ سیاسی چینی عمل می‌کنند و برای اصلاحات می‌کوشند، نادیده گرفته می شوند.

آن چه در چین امروزه بسیار چشمگیر است، قدرت اقتصادی آن است. در رسانه‌های غربی  این کشور را دارای سنت فرهنگی معرفی می‌کنند، اما در آن هیچ ایده‌ فرهنگی امروزی نمی بینند. چین امروز "بی‌فرهنگ" است، فقط جمعیت است و اقتصاد، و این کلیشه همانی است که ترس ایجاد می‌کند. این ترس با حق‌به‌جانبی اخلاقی به صورت انتقاد از بی‌توجهی چین به محیط زیست بروز می‌کند. چین، کشوری معرفی می‌شود که فقط به رشد فکر می‌کند.

برداشت‌های تاریخی از چین

در برداشت اروپاییان از چین افراط و تفریط وجود دارد. زمانی بود که به چین به عنوان سرزمین ایده‌آل که در آن همه چیز متوازن و هماهنگ است، نگریسته می‌شد. فردریک امپراتور پروس و آلمان شیفته خرد اجتماعی چینی بود. ولتر هم چین را به فرمانروایان اروپا به عنوان سرمشق معرفی می‌کرد.

اولین منتقد اروپایی تأثیرگذار نظام چینی منتسکیو بود. او در "روح‌القوانین" چین را به عنوان کشوری معرفی کرد که با استبداد مدیریت می‌شود و اصل حکومتی آن ایجاد ترس است. منتسکیو، بر خلاف باور رایج در آن دوران، دانش و اخلاق چینی را عقب‌مانده توصیف کرد.

آلمانی‌ها به چین توجه ویژه‌ای داشتند. هِردِر که فلسفه‌اش در خدمت ملت‌گرایی است و ملت‌ها را نقش‌آفرینان اصلی تاریخ می‌داند، فرهنگ چینی را با نگرشی پروتستانی تحلیل انتقادی کرد. او چینی‌ها را به صورت انسان‌هایی تصور می‌کرد که فاقد ذهنیت درون‌گرا هستند، وجدان فردی ندارند و هویتشان را جمع تعریف می‌کند. او چین را مرده می‌پنداشت، همچون یک مومیایی‌ می‌دید که آن را با خطوط هیروگلیف نقاشی کرده‌اند.

هگل نیز با همین نگرش اروپایی مآبانه به چین نگریسته است. چینی از نظر هگل جوهری است فاقد ذهنیت و در نتیجه فاقد توانایی خودنگری. چینی در اصل بی‌وجدان است، زیرا وجدان او ترس از فرمانروایان است.

یک استثنا در میان این متفکران، لایبنیتس است. او خواهان تفاهم است. معتقد است که حکیمان چینی را باید به اروپا دعوت کرد تا آنان بیایند و به اروپاییان حکمت بیاموزند. لایبنیتس چینیان را هم در زمینه‌ دانش و هم اخلاق و حکمت از اروپاییان برتر می‌دانست. او می‌گفت که اروپاییان به چین مبلغ مذهبی می‌فرستند تا به چینیان مسیحیت را تعلیم دهند، خوب است که مبلغان آنان نیز دعوت شوند تا اروپاییان را با فلسفه دینی آنها آشنا کنند.

لایبنیتس طرفدار چیزی است که امروز به آن هرمنوتیک میان-فرهنگی می‌گویند که منظور از آن دانش فهم متقابل در مواجهه فرهنگ‌ها با هم است.

دعوت به فهم بهتر

اگر به توصیه‌ لایبنیتس عمل می‌شد، بعید بود کسی از میان چینیان پیدا شود که در اروپا دست به تبلیغ چینی‌گرایی بزند، به این دلیل ساده که در فرهنگ چینی، چنین چیزی وجود ندارد. تبلیغ، اگر الگویش تبلیغ دینی به صورت تبلیغ مسیحیت باشد، در چین وجود ندارد.

سلطه‌جویی جدید چینی، سلطه‌جویی یک امپراتوری مبتنی بر اتحاد و ائتلاف است که در قرن بیستم به صورت یک ناسیونالیسم دولتی درآمده است.

در مورد چین تنها بر اساس این ناسیونالیسم جدید نباید داوری کرد. توماس اشمیت در مقاله‌اش در نشریه "مرکور" خواهان قضاوت مبتنی بر فهم و شناخت درست در مورد چین شده است.

او از اروپا انتقاد می‌کند که از یک موضع اخلاقی به اسم محافظ محیط زیست، به چین می‌تازد، که گویا فقط به رشد اقتصادی خود می‌اندیشد. اشمیت هشدار می‌دهد که انتظار داشته باشید که چینی‌ها به زودی به فناوری سازگار با حفظ محیط زیست روی بیاورند و با آمارهایی شگفت‌انگیز چشم‌ها را خیره کنند.

دویچه وله

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها