در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
ناصرالدین شاه: بخور!
ایادی: جانم؟
ناصرالدین شاه: امر فرمودیم بخور!
ایادی: چی رو؟
ناصرالدین شاه: این قهوه را!
ایادی: ببخشید، ولی من با چایی بیشتر حال میکنم. یعنی میدونی اصولا اهل قهوه خوردن و این جور چیزها نیستم. اعصابم ضعیفه، تحمل کافئیناش رو نداره اینه که ...
ناصرالدینشاه: ما با دستان مبارک خودمان اشاره فرمودیم به آشپزباشی که از آشپزخانه سلطنتی، مقداری قهوه مخصوص برای شما ابتیاع کنند تا تو زهرمار کنی. پس بخور!
ایادی: نمیخورم آقا جون! برای اطلاع تون هم عرض کنم فکر نکن خودت 2 بار رفتی سفر فرنگ زرنگی، ما هم از پشت کوه اومدیم. گفتم نمیخورم یعنی نمیخورم. قهوه قجری همون به درد شازدهها و امینالسلطنه و محرمالسلطنه میخوره نه من! هی من هیچی نمیگم...
ناصرالدینشاه: هاااان! نادان! فکر کردهای که ما در این قهوه به دستان همایونیمان زهر ریختهایم؟ حیف زهر نیست؟
ایادی: حیف منم که اومدم نشستم روبهروی تو، این قیافه رو دارم تحمل میکنم و دم بر نمیآرم. اونم نه از ترس توها! نه از ترس اون پسرعموی عزرائیل که اومده شده سردبیر نسل سوم ما. حالا هم زیادی بخوای حرف بزنی به جان خودم همچین سبیلهات رو دود میدم که نفهمی چی شد و چی نشد. اعصاب مصاب ندارما! گفته باشم!
ناصرالدینشاه: پسرجان ما عوض شدهایم. دیگر آن آدم سابق نیستیم. خداوند اگر چه دیگر به ما مهلت نداد که بعد از آن واقعه ترور، جان سالم به در بریم تا بر مردم جور دیگری حکومت کنیم، اما خب، ملازمان مربوطه اینجا حسابی خدمتمان رسیدند و ما آدم شدیم. این است که مطمئن باش ما دیگر قهوه قجری به کسی نمیدهیم.
ایادی: ببین! من که توی آدم شدن شماها شک دارم. یعنی شک دارم از اولش هم آدم بوده باشید، اما خب، باید عرض کنم خدمتتون که آدم شده باشی یا نشده باشی من یکی حالم از تو و اون فتحعلی و آغا ممد خان بهم میخوره. حالا بگو چرا؟
ناصرالدینشاه: چرا؟
ایادی: مرد حسابی، ملک طلق بابات که نبود همین جور یه گوشه از خاک مملکت رو به یکی بخشیدی. واسه هر وجباش یه نسل خون داده که بعدش شماها پیداتون بشه و واسه یه سفر فرنگ همین جوری حراجش کنید؟ حالا کاش حراجش میکردید دلمون نمیسوخت...
ناصرالدینشاه: اما ما آنقدرها هم شاه بدی نبودیم...
ایادی: اصولا شما روی سنگ پای قزوین رو هم سفید کردی به طور کلی!
ناصرالدینشاه: ما تلگراف کشیدیم همه جای این مملکت، سینماتوقراف آوردیم، عکاسی کردیم ...
ایادی: خسته نباشی ... واقعا خدمات بینظیری انجام دادی. اصلا ببینم چرا بهت نوبل صلح ندادن؟ این روزها که مد شده نوبل صلح به همه میدن دیگه!
ناصرالدینشاه: نمیدانیم چرا ندادند. واقعا لیاقتش را داشتیم.
ایادی (به خودش): آروم باش، آروم باش ... شوخی میکنه... داره سر به سرت میذاره ... آخه مرد ناحسابی توی کل 50 سال سلطنت، فقط 3 سال حکومتت به درد میخورده، اونم زمانی یه که امیرکبیر صدراعظم بوده. بعد میگی چرا بهم نوبل ندادند؟
ناصرالدینشاه: اسم او را نیاور که هنوز داغ بر جگر داریم.
ایادی: ای جیگرت ترک ترک بشه! حالا تازه داغدارشم هستی؟
ناصرالدینشاه: تقصیر مادرمان بود. ما هیچ کارهایم!
ایادی: مامان جونتون بلکه هم میگفتند شما تشریف ببرید داخل چاه که اگر خدا بخواد دیگه درنیاین، تشریف میبردین؟
ناصرالدینشاه: با قتل امیر واقعا به چاه افتادیم...
ایادی: خودت به جهنم، یک ملت رو هم بردی ته چاه!
ناصرالدینشاه: چه کنیم اشتباه کردیم. اما ما زندگی را دوست داشتیم. خیلی هم دوست داشتیم. خوشمان میآمد همهاش در سفر و حضر باشیم. خوشمان میآمد همهاش به شکار و تفریح بگذرانیم. اصلا میدانی؟ هیچ از کار مملکت سر در نمیآوردیم. فقط دو سه سال اولش برایمان تازگی داشت، بعد از آن حسابی خستهمان کرده بود. اگر ماندیم به خاطر رعیت ماندیم که سخت به ما علاقهمند بود و مشتاق!
ایادی: بعد میگن چرا قرص اعصاب میخوری؟ بعد میگن چرا نمیخوای مصاحبه کنی؟ بعد میگن چرا سختی کار میگیری؟ بعد میگن ...
ناصرالدینشاه: تاریخ را درست ننوشتهاند پسر جان!
ایادی: اتفاقا چون به فرموده شما نوشتند درست نیست پدر جان!
ناصرالدینشاه: ما، شاه بابا، شاه شهید از همین جا اعلام میکنیم...
ایادی: چته صدات رو انداختی رو سرت؟ روزنامه استها! اندرونی کاخ گلستان که نیست!
ناصرالدینشاه: بگذار حرفمان را بزنیم.
ایادی: زیادی حرف میزنی. برو بابا جان، برو رد کارت بذار یه کم اعصاب مون بیاد سر جاش!
ناصرالدینشاه: میخواهیم اعلام کنیم عمر مبارک مان را در راه رعیت و آسایش او گذاشتیم تا ...
ایادی: ببین داداش! وایسا تا صبح اینجا همین طور حرف بزن. یه جایی هست که خیلی جای خوبیه، ولی فکر نکنم واسه تو یکی جواب بده. تا الان همه آدمهای مشکلدار رو فرستادم رفتند اما اگر دو سه دقیقه دیگه بیشتر با تو دهن به دهن بذارمها! این خودمم که باید تشریف ببرم تیمارستان.... عزت زیاد داداش، ما رفتیم.
ناصرالدینشاه: میرغضب! بگیر این پدر صلواتی رو و قهوهاش را بده بخوره ... میر غضب...
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد