برخورد فرهنگ‌ها یابحثی در باب ارزشهای اروپایی؟

فرهنگ‌زدایی از زندگی مسلمانی

قتل تئو ون‌گوگ، که موجی از حیرت در هلند به‌پاکرد، تا حدی همه‌گیر، به عنوان شاهدی بر ناکامی نگرش چندفرهنگ‌باورانه‌ای که در این کشور، دست‌کم تا پیش از پیروزی انتخاباتی پیم فورتوین در سال 2002 مسلط بود، تفسیر شد. این جنایتی احساسی را برانگیخت که بر آن بود فرهنگ عربی یا «اسلامی» قادر نیست ارزش‌های اروپایی را بپذیرد. ممکن بود این احساس درست از آب درآید چراکه قاتل و همدستان مسلمان او به زحمت می‌توانستند به زبان هلندی صحبت کنند و در اجتماع به‌شدت بسته‌ مهاجران بزرگ شده بودند. اما قاتل ون‌گوگ، که بنا به گفته برخی محمد ب. نام داشت، شهروند هلند بود و در یک خانواده‌ مراکشی مهاجر به دنیا آمده بود. دو نفر از کسانی که دستگیر شدند جیسون دبلیو و یرمن دبلیو- دورگه‌هایی هلندی - امریکایی بودند که به اسلام روی آورده بودند.
کد خبر: ۲۴۸۴۰۷

خط‌ سیرهای رادیکال ‌‌شدن مسلمانان در اروپا

پیشرفت‌ هلند تا حد زیادی موازی با پیشرفت‌ بقیه اروپا صورت گرفت. از اواخر دهه 1980 در سراسر اروپا چه خشونت‌های مرتبط با اسلام و چه الگوهای هویتی افراط‌گرایان به گرایش‌های همانندی منسوب می‌شوند. تظاهرات برادفورد برضد کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی در ژانویه 1988 نخستین مطالبه صریح مسلمانانی بود که در غرب زندگی می‌کردند و می‌خواستند در اروپا از «توهین به مقدسات» به دور بمانند. با این وجود فتوای سلمان رشدی را آیت‌الله خمینی در ایران و به دلایلی کاملا سیاسی صادر کرد. در تابستان 1994 و 1995 رشته‌ای از فعالیت‌های تروریستی به دست افراط‌گرایان مسلمان در فرانسه انجام شد. بسیاری از جوانان مسلمان اروپایی به صفوف جهاد‌ی در سراسر دنیا یعنی مبارزات افغانستان، بوسنی، چچن، کشمیر و به تازگی عراق پیوستند و با این حال همه آن‌ها در هیئت یک تروریست ظاهر نشدند. تنها برخی از این‌ها به القاعده پیوستند (زکریا موسوی، ریچارد رید.) نزدیک به بیست مسلمان اروپایی در زندان گوانتانامو بازداشت شده‌اند، شاید حتی بسیاری از آنان ارتباط مستقیمی با القاعده نداشته باشند، علی‌رغم این واقعیت همه آنها رفته بودند تا در کنار طالبان در افغانستان مبارزه کنند. بسیاری از فعالیت‌های تروریستی که در غرب انجام شده‌ به دست جوانان مسلمانی برنامه‌‌ریزی شده که در غرب زندگی می‌کنند: هواپیماربایان 11 سپتامبر، دارودسته «روبکس» (1996)، شبکه جمال بغلbeghal ، هسته هامبورگ که متهم به فراهم‌آوردن پشتیبانی معنوی از حملات 11 سپتامبر بود و حتی گروهی که مسئول بمب‌گذاری‌های مرگبار مادرید در سال 2004 شناخته شد از الگوهایی مشترک پیروی می‌کردند.

رادیکال‌شدن نسل دوم مسلمانان در اروپای غربی چیز تازه‌ای نیست. آنها به شیوه ناهنجاری در یکی از این سه دسته قرار می‌گیرند: 1) پسران مسلمان نسل دومی که خانواده‌های آنها عموما از اهالی شمال آفریقا بوده‌اند. 2) مردان جوانی که از جنوب آفریقا یا خاورمیانه آمده‌اند و برای کار یا تحصیل در غرب ساکن‌ شده‌اند، 3) اسلام‌آورندگانی که عموما طردشدگان اجتماعی به حساب می‌آیند (اقلیت‌های رادیکال غیرمسلمان، عموما سیاهان یا اهالی دریای کارائیب، خلاف‌کاران سابقی که در زندان مسلمان شده‌اند، یا «رفیقانی» که به دوستان مسلمان خود پیوسته‌اند که آخری به نام «تولدی دوباره» مشهور است.) اعضای این گروه‌ها به طور کامل انسان‌هایی غربی‌ هستند و از مسلمانان بااصالت دوری می‌کنند. قتل ون‌گوگ پیامد آمیختن دو گرایش بود: فراخوان مبارزه در برابر توهین به مقدسات و ارتقاء جوانان مسلمان بزرگ‌شده در غرب به «مجاهدانی بین‌المللی.»

غربی‌بارآمدن این جوانان رادیکال از بسیاری جهات روشن است: آنها با فصاحت تمام به زبان‌های غربی صحبت می‌کنند (و اغلب نمی‌توانند عربی صحبت کنند)، عموما از تابعیت یکی از کشورهای غربی برخوردارند (مانند موسوی، محمد ب.) و با زنان اروپایی ازدواج می‌کنند (داوودی، بغل)، والدینی غربی دارند (مادر عبدالکریم مجتی، رهبر حلقه مادرید، فرانسوی بود) و به «تولدی دوباره» دست یافته‌اند. تنها چند نفری از آنها به مدارس مذهبی رفته‌اند. وزن تازه‌مسلمانان در گروه‌های رادیکال نباید دست کم گرفته شود: تقریبا تمام گروه‌های رادیکال و خشونت‌گرایی که در ده سال اخیر در اروپا کشف شده‌اند دست‌کم یک نفر تازه‌مسلمان با خود همراه کرده‌ بودند (رید، گراندویزیر، کورتایله، گانچزارسکی چند تن از این تازه‌مسلمانان‌اند.) گروهی که مسوول قتل ون‌گوگ شناخته شد با این ویژگی‌ها انطباق دارد: محمد ب. به راحتی به زبان هلندی تکلم می‌کند، شهروند هلند به حساب می‌آید، و از دسته «تازه تولدیافتگانی» است که تا زمانی که احساسات شدید و متعصبانه مذهبی پیدا کنند زندگی «متعارفی» داشته‌اند؛ هم‌دست مراکشی الاصل او نیز در اروپا زندگی می‌کند. در اینجا، ما باید حضور دو پسر تازه‌مسلمانان یک افسر سیاه‌پوست امریکایی و همسر هلندی‌اش را که برای آموزش‌های مذهبی و نظامی به پاکستان رفته‌اند اضافه کنیم.

فرهنگ‌زدایی از دین

جنجالی که در هلند به سبب این قتل به پا خاست بر یک موضوع متمرکز شد: «چندفرهنگ‌باوری»، که اکنون دیگر با واژگانی چون برخورد فرهنگ‌ها از آن یاد می‌شود. اگرچه کسی نمی‌تواند توضیح دهد که چرا هیچ «مسلمان سنتی» در این قتل مشارکت نداشته و فقط مسلمانان در غرب بار آمده و تازه‌مسلمان‌شدگان در این عمل هم‌دستی کرده‌اند. پاسخ این جاست که آنچه به عنوان استثنا دیده می‌شود (یعنی مسلمانان متعصب در غرب پرورش‌یافته) دقیقا یک هنجار و روال است: هرچه این تروریست‌ها رادیکال‌تر می‌شوند به همان اندازه از اینکه در فرهنگ سنتی اسلامی یا به طور کلی در هر نوع فرهنگ اسلامی ادغام شده باشند دورتر اند. افراط‌گرایی اسلامی میوه‌ فرهنگ‌زدایی از دین است نه محصول فرهنگ پیشین مهاجران. مجاهدت، دین «ناب» را به دور از هر فرهنگ سنتی یا غربی، و به دور از ذات و معنی فرهنگ بر می‌سازد.

همه شکل‌های افراط‌گرایی اسلامی که من «نوبنیادگرایی» می‌نامم و ضرورتا مستلزم خشونت‌گرایی یا رادیکالیسم سیاسی نیستند، ساخته‌ و دست‌پرورده‌ فرهنگ‌گریزی و جهانی‌شدن هستند. طالبان در افغانستان برای دفاع از فرهنگ سنتی در برابر تهاجم فرهنگی غرب مبارزه نمی‌کرد: بالعکس، آنها در ابتدا با آمریکا به خوبی راه می‌آمدند و اول از همه در برابر فرهنگ سنتی افغان قیام کرده بودند. من واژه فرهنگ را در این جا هم به معنای هنر و ادبیات و هم به معنی انسان‌شناختی الگوهای رفتاری ، باورها و نهادهای شایع اجتماعی به کار می‌گیرم. سلفی‌ها و تبلیغی‌ها -تفاوت آنها هرچه که می‌خواهد باشد- همه‌ی‌شان در برابر فرهنگ‌های سنتی مسلمانان مبارزه می‌کنند. آنها این فرهنگ‌ها را به این متهم می‌کنند که «اسلام ناب» را از سرچشمه‌ها‌ی آن منحرف کرده‌اند. این پیش‌داوری، در میان بخش‌هایی از مسلمانان نسل دومی فرهنگ‌زدوده بسیار خوش‌اقبال افتاد؛ آنان این استدلال را بهانه‌ و توجیهی برای بی‌ریشگی خود می‌یابند: آنها غذاهای سریعا ‌حاضرشدنی غربی را به خوراک‌های سنتی مسلمانان ترجیح می‌دهند. این شکاف نسلی، به همراه نوعی سلب حق انتخاب به ناگهان نوعی ارزش شناخته شد: هرچه آنان اسلام پدربزرگان‌شان را بیشتر نادیده می‌گرفتند می‌توانستند بیشتر به «اسلام حقیقی» نزدیک شوند. فردی‌شدن ایمان، خودآموزی، شکاف نسلی، سرباززدن از پذیرفتن اقتدار بیرونی (مانند سرتافتن از اقتدار رهبران دینی متعارف)، سست‌شدن پیوندهای خانوادگی، فقدان امکان اجتماعی‌شدن در اجتماعی بزرگتر (مثلا اجتماع قومی پدران‌شان)، و پناه‌بردن به گروه‌های کوچک درون‌نگر و وابستگی به یک آیین دینی: همه این عوامل گستردگی فرایند فرهنگ‌گریزی افراطیون را نشان می‌دهد.

نیاز به معتبر شمرده‌ شدن دیگر همانند نیاز به پاسداری از هویت پیشین نیست؛ برای بازگشت به این هویت پیشین و فراگذشتن از آن قالبی غیرتاریخی، انتزاعی و تخیلی از اسلام لازم است. این موضوع به احساس غربت نسبت به وطنی فرضی که متعلق به جوان یا پدر و مادر اوست ارتباطی ندارد. به این معنی، «در غرب بارآمدن» یعنی چیزی متفاوت از یک فرد غربی شدن و بدین معنی، نگرشی دوپهلو به غرب. گرچه چنین رفتارهایی زمینه‌ای بارور برای خشونت فراهم می‌آورند اما ضرورتا منجر به خشونت نمی‌شوند. تنها دو عنصر می‌تواند خشونت را توضیح دهد. نکته اول این است که چنین افراطیونی به هیچ جماعت حقیقی متصل نیستند. جماعت آنان ریشه‌ای در جامعه یا فرهنگ ندارد‌، و از این رو باید دوباره ساخته شود و در مقام عملِ ایمانی تجربه شود. آنها به امتی مجازی اشاره می‌کنند که وجودش متکی به رفتار و کردارهای خودشان است. وسواس درباره توهین به مقدسات یا ارتداد افراد با از میان رفتن اقتدار اجتماعی اسلام همراه می‌شود. این اجتماع «رویایی» به یک «کابوس» بدل می‌شود. موضوع «سرحدات» پیش کشیده می‌شود. محمد ب. با کشتن «اهانت‌کنندگان» به نوعی استعاری بر گلوی قربانیان خود خطی حکاکی می‌کرد که یعنی: از این حد تجاوز نکنید!

فردی‌شدن ایمان، خودآموزی، شکاف نسلی، سرباززدن از پذیرفتن اقتدار بیرونی سست‌شدن پیوندهای خانوادگی، فقدان امکان اجتماعی‌شدن در اجتماعی بزرگتر و پناه‌بردن به گروه‌های کوچک درون‌نگر و وابستگی به یک آیین دینی: همه این عوامل گستردگی فرایند فرهنگ‌گریزی افراطیون را نشان می‌دهد.

اگر ما الگوهای تروریست‌های دیگری را بررسی کنیم می‌توانیم رویکردی متفاوت‌ و سیاسی‌ را مشاهده کنیم: این اهداف همانند اهداف سنتیِ چپ‌هایِ افراطیِ دهه هفتادیِ غرب است. حتی اگر تروریست‌های کنونی به مرحله‌ای از کشتار دسته‌جمعی رسیده‌اند که برای اسلاف‌شان ناشناخته بود، هنوز راهی را ادامه می‌دهند که بادر مینهوف، بریگادهای سرخ و کارلوس آغاز کرده‌اند. طرفداران نظریه «برخورد تمدن‌ها» باید به میزان گروگان‌گیری‌هایی که در عراق انجام می‌شود بنگرند: «محاکمه» گروگان‌های چشم‌بسته در زیر پارچه‌نوشته‌ی سازمان افراطی، «اعتراف» گروگان که منجر به بریدن سر او می‌شود استعاره‌هایی است که از نمایش‌های بریگادهای سرخ ایتالیایی به عاریت گرفته شده: هنگامی که آنها نخست وزیر سابق ایتالیا آلدو مورو را در سال 1978 ربودند و به قتل رساندند.

فراتر از چند فرهنگ‌باوری

با همه این اوصاف، واکنش جامعه هلند نشان‌گر سرریزشدن این تفسیر از قتل ون‌گوگ بود که نگرش چند‌فرهنگ‌باورانه با ناکامی روبه‌رو شده است. چندفرهنگ‌باوری به ناگهان به دیده نفرت نگریسته شد. اما تحول از نگاهی مثبت به نگاهی منفی به این معنی است که پارادایم فکری چندفرهنگ‌باورانه هنوز بر سر کار است. چندفرهنگ‌باوری آشکارا شکست خورده اما به دلیلی عجیب: فرهنگی که به آن اشاره می‌کردند از میان رخت بر بسته و همین باعث بروز خشونت‌ شده. در زمانی که مرزهای سرزمینی میان تمدن‌های بزرگ کم‌رنگ می‌شوند، مرزهایی ذهنی ابداع می‌شوند تا زندگی دوباره‌ای به روح تمدن از دست‌رفته ببخشند: چندفرهنگ‌باوری، گروه‌های اقلیت، برخورد یا گفتگوی تمدن‌ها، جماعت‌باوری و امثال این‌ها. نژاد و دین فراخوانده شده‌اند تا میان گروه‌هایی که هویت‌شان متکی بر تعریفی انجام‌گرانه است مرزهای جدیدی بکشند: ما همانی هستیم که خودمان می‌گوییم، یا همانی هستیم که دیگران می‌گویند. این مرزهای جدید قومی و دینی به هیچ ناحیه یا سرزمین جغرافیایی وابسته نیستند. این مرزها در اذهان، نگرش‌ها و گفتارها دست به کار می‌شوند. این مرزها بیشتر گفتاری‌اند تا سرزمینی، اما بسیار سخت‌تر از مرزهای سرزمینی مورد تصدیق‌ واقع می‌شوند و مورد دفاع قرار می‌گیرند زیرا باید این مرزها را ابداع کرد و از همین نظر شکننده و زودگذر باقی می‌مانند. سرزمین‌زدایی از اسلام، نیاز به تعریف آنرا پیش آورده زیرا اسلام دیگر در فرهنگ‌های سرزمینی جای ندارد، و به هر رو همواره از بیرون به تجربه در می‌آید.

بحران مفهوم فرهنگ، در تمدن غرب نیز قابل مشاهده است. جالب است ببینیم که چگونه اسلام در یک کشور اروپایی به گونه‌ای تهدید شمرده می‌شود و در کشور دیگر به گونه‌ای دیگر. در فرانسه موضوع «روسری سرکردن» به موضوع بحث هویت ملی فرانسوی مبدل می‌شود، در عین حال تصور اینکه دخترمدرسه‌ محجبه‌ای مشکل شناخته شود برای انگلیسی‌ها احمقانه است. اما به این معنی نیست که انگلیسی‌ها روادارتر از فرانسوی‌ها هستند: در انگلستان ذبح «حلال» حیوانات به شیوه اسلامی به‌شدت ممنوع است هرچند که این مسئله برای فرانسویان هیچ‌گاه مشکلی به وجود نمی‌آورد. موضوع حمایت از حقوق حیوانات در اروپای شمالی امری مربوط به تمدن است؛ به نظر نمی‌رسد که کسی به این واقعیت که پیم فورتوین به دست یکی از حامیان حقوق حیوانات به قتل رسیده فکر کرده باشد.

موضوعات زبانی پیچیده‌تر از این هستند. در فرانسه و انگلستان مسلمانان عموما حتی قبل از اینکه به اروپا مهاجرت کنند به زبان کشور میزبان تکلم می‌کنند ولی در هلند این گونه نیست. بسیاری از کسانی که می‌خواهند در این کشور بمانند باید «دوره‌های فرهنگ‌پذیری» را بگذرانند که دوره زبان‌آموزی فشرده‌ای نیز در آن گنجانده شده. بنابراین موضوع فقط پیوستن به زندگی اروپایی نیست، بلکه وضعیت زبان‌های اروپایی نیز متفاوت است. اسلام زمانی به اروپا رسیده که به‌هم‌پیوستگی اروپاییان، دارد بعد سیاسی هویت‌های ملی را تضعیف می‌کند. دولت‌-ملت‌های کهن از صحنه کنار می‌روند. در همین زمان، به نظر می‌رسد که انسجام ملی به مقتضای پیامدهای مهاجرت در حال نابودی است. هویت‌های اروپایی در فرایند از نو ساخته‌شدن هستند و واژگان جدیدی همچون «انگلیسی‌مآبی»، «فرانسوی‌مابی» و «هلندی‌مابی» سر بر می‌آورند.

از نظر تاریخی اروپا به دو شیوه با موضوع مهاجرت کنار آمده: جذب و ترکیب (به شیوه فرانسوی) یا چندفرهنگ‌باوری (به شیوه اروپای شمالی.) هر دو روش به یک دلیل ناکام مانده‌اند: آنها گسسته‌شدن فرهنگ از دین را نادیده گرفته‌اند. فرانسه به درستی دریافته است که فرهنگ‌های وارداتی از میان می‌روند اما این روند منجر به جذب فرهنگی فرد و ادغام در فرهنگ جدید نمی‌شود. اروپای شمالی دریافته که فرهنگ‌های پیشین مهاجرین به حد کافی استوار هستند که بتوانند اجتماعی به‌هم‌پیوسته را حفظ کنند، و نسل جدید را به صورتی تحت کنترل اجتماعی در آورند. این باور در حمایت از هویت ناب دینی با شکست مواجه شده. در هر دو مورد، چیزی که همه‌گیرشده این خواست است که به عنوان «مسلمان» شناخته شوند نه به عنوان «مهاجران» یا «اقلیت‌های فرهنگی.» گرچه رویکردهای اولیه متفاوت بوده اما اروپا اکنون با مشکل واحدی رودررو شده: چگونه با اسلام به صرف دینی خالص مواجه شویم؟ ظهور مفهوم اسلام به عنوان دینی ناب فرقی میان «شرق» و «غرب» نمی‌گذارد اما سازگاری مجددی میان ارزش‌های دینی و ارزش‌های محافظه‌کارانه از یک سو و تقابل با اندیشه‌های مترقی و آزادی‌خواهانه از سوی دیگر پدید می‌آورد. با این حال، این ارزش‌ها جلوه‌هایی از یک فرهنگ فرضی نیستند.

هنگامی که پیم فورتوین با برنامه‌ای ضد اسلام‌گرایانه به سیاست هلند پا گذاشت، اقدامش دفاع از ارزش‌های سنتی اروپایی به شمار نمی‌رفت بلکه نقش او حمایت از حقوق هم‌جنس‌خواهان بود که در دهه 1970 در تقابل با ارزش‌های محافظه‌کارانه مسیحی به پیروزی رسیده بودند. جالب است بدانیم که امام المومنی مراکشی در رادیو گفت که هم‌جنس‌خواهی یک مرض است و به حیوانیت می‌ماند، او با این کار خشم فورتوین را برانگیخت اما او مانند علمای سنتی اسلامی عمل نمی‌کرد که هم‌جنس‌بازی را گناه می‌دانستند و برایش مجازات مرگ تدارک دیده بودند. المومنی هم‌جنس‌خواهی را یک بیماری خواند و به همان شیوه‌ای سخن گفت که کلیسای کاتولیک در این زمان به آن شیوه سخن می‌گوید: تبرئه هم‌جنس‌خواه از گناه تا زمانی که او مرتکب عملی نشده باشد، اما اجتناب از اعطای حقی به او به عنوان حق هم‌جنس‌خواهی که در دیده کلیساییان موضعی مدرن و نیک‌اندیشانه است.منازعه با اسلام در واقع جستجوی اروپا برای یافتن روح اروپایی است.

الیویر روا
مترجم : دانیال شاه‌زمانیان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها