خانه بر و بچه‌ها

کشمکش وجدان

کد خبر: ۲۲۲۶۱۰

 غمی تلخ، وجودت را آزار می‌دهد. کشمکشی در وجدانت برپا می‌شود و گاهی احساس بر تو غلبه می‌کند و دست رد به سینه‌اش نمی‌زنی و گاهی هم...

کاش کسی فکری برای این افراد می‌کرد تا تکلیف دل ما نیز مشخص شود.

حسن جعفری باکلانی  از اراک

همدلی از همزبانی خوشتر است

«مطرود» عزیز، اگه تو خودت رو توی خونه‌ای 60 متری حبس کردی، من با تمام عشقم به زندگی، توی خونه‌ای 40 متری با خانواده 5 نفری‌ام زندگی می‌کنم و همین کمک کردن به دیگران، حتی اگه هیچ نتیجه‌ای نداشته باشه یکی از عشقهای زندگی منه و بهم امید می‌ده. اگه زندگیت پر از چیزهائیه که بهشون نرسیدی، این رو بدون که خیلی از انسانها به این امید زنده‌ن که به چیزهای مورد علاقه‌شون برسن. تو هم سعی کن، حتی اگه 27 سال سعی کردی و هنوز بهش نرسیدی. چرا می‌خوای دوباره متولد بشی؟ اگه متولد بشی و دوباره 25 یا 27 سال بگذره و هیچ چیز تغییر نکنه چی؟ اون وقت چی‌کار می‌کنی؟ از همین امروز یا یه روز خوب مثل روز تولدت متولد شو. نه به اون معنایی که خودت فکر می‌کنی، تولدی از نوع عوض شدن. تو که می‌گی 25 سال از عمرت جلوی چشماته، ببین اگه این‌قدر غم و کوهی از مشکلات داری کجای کار اشتباه کردی، همون رو اصلاح کن. همیشه همه چیز رو نه از اول، ولی دوباره می‌شه شروع کرد. اگه هیچ دوستی نداری و این‌قدر بی‌اعتنایی دیدی، فکر کردی که به خاطر چی بوده؟ دلیلش رو پیدا کن... همه ما که تو این صفحه نامه‌هامون چاپ می‌شه یه وجه مشترکی داریم. کسانی که نامه‌ت رو می‌خونن یا جوابت رو می‌دن حتی اگه کمک زیادی بهت نکنن، دوست تو هستن. همیشه که نباید همه دوستها به آدم در رفع مشکلی کمک کنن، چون شاید نمی‌دونن چه‌طوری؟ ولی لااقل می‌تونن با هم همدردی کنن.

شب جنگلبان

راهکار متفکرانه!

قبل از ازدواج: جوونه دیگه، ازدواج کنه مشکلاتش هم حلّه!

بعد از ازدواج: نُچ! مشکل دارن؟ مشکل نمک و فلفل و دارچین زندگیه، اگه نباشه که نمی‌شه. صبر کنین خودبخود درست می‌شه!

یک سال بعد: بازم که حرف خودتون رو می‌زنین! ای بابا! یه بچه که بیاد مشکلاتتون همچی از ریشه حلّه!

بعد از بچه اول: بازم مشکل؟ پس باید بعد از این گوگوری، یه مگوری هم بیاد!

بعد از بچه دوم: هنوزم...؟! چی؟ تازه بیشتر هم شده؟ خب یه بچه دیگه که بیاد...

بعد از مرگ: اینا دیگه کی بودن! اصلا از همون اول سر ناسازگاری داشتن. ما هم هر چی راهکار دادیم حالیشون نشد! انگار سرنوشتشون همین بوده دیگه، کاریش هم نمی‌شه کرد!

مهدی فلاح‌پور- 17 ساله از اصفهان

زنگ انشای جوانان

پدرم همیشه می‌گوید: « نه پسرم! موهایت هم که دیگر سفید شده است، پس چرا زن نمی‌گیری؟» من هم به پدرم می‌گویم: «آخر پدر جان! زن گرفتن که سیب‌زمینی خریدن نیست» پدرم با خشم می‌گوید: «شما جوونا دل و جرا‡ت ندارید، عُرضه ندارید، همت و همیت و اعتماد به نفس ندارید» من به پدرم می‌گویم: «پدر جان! ما جوونها همه این چیزهایی را که شما گفتید داریم، فقط مسکن و پس‌انداز و کار و امنیت شغلی نداریم» پدرم سری به نشانِ تأسف و تأثر تکان می‌دهد و دیگر چیزی نمی‌گوید.»

همه ما (جوونها) از این انشا نتیجه می‌گیریم: به مجردی که شرایط و امکانات یک زندگی ساده برایمان فراهم شود، از مجردی خارج شویم!!

رحیم طاهری از حسن‌آباد فشافویه

زیبایی‌شناسی دماغ لیلون

بعضی از صاحبنظران می‌گن: زیبایی نسبیه. یعنی چی؟ یعنی این‌که زیبایی واسه هر کسی یه تعریفی داره. چند وقت پیشا یه برنامه تلویزیونی می‌دیدم که درباره تاریخ گذشته بود. حالا یادم نیست و مهم هم نیست که تاریخ صفویه بود یا قاجاریه یا عهد ژوراسیک؛ مهم اینه که تو اون دوران هم به زیبایی اهمیت زیادی می‌دادن. مثلا تو یکی از همین دوره‌ها خانمهایی زیباتر به نظر می‌رسیدن که دماغ گنده‌تری داشته باشن! شاید واسه همینم زنان درباری دماغ‌گنده تشریف داشتن! یا دلیل این‌که می‌گن فتحعلی شاه به نقاشهاش می‌گفته کمرش رو باریکتر و ریشهاش رو بلندتر بکشن شاید این بوده که می‌خواسته تیپش به لباسهای چیندار و گُل‌گُلیش بیاد دیگه! فراعنه هم که کچل بودن، لابد این‌جوری احساس خوش‌تیپی می‌کردن! اما به نظر من، آدم باید اون مدل زیبایی رو انتخاب کنه که دوره‌ای نباشه. یعنی زیبایی واسه‌ش خلاصه نشه تو یه صورت عروسکی یا یه دماغ توت‌فرنگی و ابروهای نخی و موهای سیخ‌سیخی. حتی اونی که صورت زیبایی نداره، وقتی یه لبخند رو مهمون لباش می‌کنه و تو نگاهش محبت موج می‌زنه، صورت دلنشین‌تری داره. شاید تو هیچ آینه قدی‌ای زیبا به نظر نیاد، ولی تو آینه ذهن خیلیها زیباست.

زهرا فرخی 28 ساله از همدان

نرود میخ آهنین بر سنگ

باید عوض می‌شد. مقابل آینه ایستاد. موهایش را برعکس همیشه صاف شانه کرد. کت و شلواری اتو شده پوشید و زمزمه کرد: باید عوض شوم. به خود می‌بالید. با ظاهری مرتب از خانه بیرون رفت. چند ساعت بعد، وقتی برگشت، دوباره مقابل آینه ایستاد.

هـمان طور که به لباسهای پاره‌پاره، موهای ژولیده و صورت زخم برداشته‌اش نگاه می‌کرد به خود گفت: پدر جان، شرمنده، یک روز حتماً خودم را اصلاح می‌کنم تا به آرزویت برسی و ببینی که عوض شده‌ام!

جعفر دردمندی از سلماس

نقد بروبچی

می‌خوام با «نرگس» درباره متنهاش صحبت کنم. اول بگم که من از طرفدارای نوشته‌هاتم اما به نظرم می‌تونی خیلی بهتر از اینا بنویسی چون استعداد زیادی داری. تو یه سبک مخصوص به خودت داری و هر بار داری همون رو تکرار می‌کنی. گمونم پاسخگو هم بهت گفته بود که بعضی کلمه‌ها مثل رازقی، شمعدانی، یاس و... توی نوشته‌هات دائم داره تکرار می‌شه. مطمئنم اگه از این مدل نوشتن بیای بیرون و تواناییهات رو توی مدلهای دیگه هم امتحان کنی، موفق خواهی بود. یه بار یه متن بدون اسم گل بنویس، ببین چه جوری می‌شه!

مهدیار

حواست هست به کجا می‌رویم؟

قلبم را پر از صفا و صمیمیت می‌کنم، مهر و دوستی را در آن می‌دمم، مملو از هوای عشق و محبت می‌سازم، از نگاه مهربانانه به دیگران لبریزش می‌کنم و آن را به تو می‌دهم تا برای آیندگان نگاه داری. از ما که گذشت؛ از ما که در خانه و خیابان و محل کار، در همه جا با یکدیگر سر جنگ داریم... شاید آنها قدر آنچه را ما از دست دادیم بدانند و بر سر عقل بیایند.

نادر از همین حوالی

پنجره‌ای به صبح

مرا به حال خود بگذار؛ می‌خواهم با یاسهایم خلوت کنم و عطر صداقتشان را تا عمق وجودم نفس بکشم. می‌خواهم خودم را به روز بسپارم و تا اوج خورشید پرواز کنم. بگذار افسونگری مهتاب برای شب‌نشینان باشد؛ می‌خواهم خودم را به یقین بسپارم و با غروب آرزوهایم طلوع کنم. می‌دانم که سیاهی شب پشت پنجره‌ اتاقم چادر زده است ولی این سپیده را غروبی نیست. مرا پنجره‌ای ا‌ست که همیشه رو به سحر باز می‌شود؛ رو به باغی که همیشه سبز می‌ماند و پای سپیدارهایش را ستاره‌ها می‌بوسند. مرا به حال خود بگذار تا اشک گنجشککان روی دیوار را ببینم و دریابم که چگونه مصیبت‌زده‌ خطوطِ کجِ نطفه‌بسته در ذهنِ خواب‌آلود ما شده‌اند.
می‌خواهم کلاغهای تردید را از خانه‌ام برانم؛ می‌خواهم پنجره‌ام را رو به سحر باز کنم... مرا به حال خود بگذار.

                                                                                                             شبزده عاشق

ها...؟ ها...؟ من کجام این‌جا کجاس؟

یه روز با خواهرام توی خیابون بودیم که برای کاری از ماشین پیاده شدم. بعد که برگشتم و در ماشین رو باز کردم تا سوار شم، دیدم چند تا غریبه تو ماشین نشسته‌ان! من و غریبه‌ها تا چند لحظه همین جور بهت‌زده به هم نگاه می‌کردیم که خواهرم از تو ماشین پشتِ سری چند تا بوق زدن و معما رو حل کردن. ماشینمون دقیقاً شبیه هم بود!

بهاره رادهوش - 20 ساله از اصفهان

تو هم که آخرِ حواااااااسسسس؟!!

آخرین خبر

طبق آخرین اخبار رسیده از سازمان بورس جهانی، داد و ستد دل خوش در بازار به سیری یک ریال رسید. در بازار امور زندگانی مدتی است که شاهد کاهش شدید قیمت دل خوش هستیم و کارشناسان دلیل آن را سخت گرفتن زندگی از سوی آدمها اعلام کرده‌اند. صاحبنظران پیش‌بینی کرده‌اند که اگر این رکود سهام، همچنان ادامه داشته باشد تا چند وقت دیگر باید پی لبخند سری به آلبومهای قدیمی خانه پدربزرگها زد. همچنین دکتر خنده‌روئیان فرمودند که بهترین راه‌حل برای پیشگیری از ابتلا به این بلای خانمانسوز، مثبت‌نگری و افزودن چاشنی لبخند به کارها و اعمال روزانه است. خبرنگار اعزامی ما گزارش می‌دهد که عزیز من، برادرم، خواهر من، آخه ننه چرا این‌قدر سخت می‌گیری که هر کی ندونه فکر می‌کنه یه دوئل حساس با زندگی داشتی؟! فراموش کردی واسه چی زنده‌ای؟ فقط می‌دُوی که جا نمونی؟ فقط کار، کار، کار؟! بابا، یه مقداری هم به فکر زندگی کردن باش. بخند، شاد باش.

سید افشین اشرفی از ساری

واژه‌های کویری

می‌ترسم از روزی که دیگر نتوانم بنویسم. از روزی که دلتنگی‌هایم چون کوهی بزرگ راه گلویم را بگیرد. از روزی که واژه‌ها را گم کنم.

 می‌ترسم از این‌که آسمان دفترم برای همیشه سپید بـمـانـد. مـن گـم شـده‌ام. انـگـار یـادم رفـتـه که چطور دلتنگی‌هایم را می‌نوشتم و چطور واژه‌ها را به هم می‌دوختم.

عاطفه سوری- 23 ساله از کرج


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها