در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
کارگزاران
«دموکراسی آمریکا و مردمسالاری ایران» عنوان سرمقالهی روزنامهی کارگزاران به قلم صادق زیباکلام است که در آن میخوانید:هر طور که دموکراسی را تعریف کنیم از این واقعیت گریزی نیست که یکی از مهمترین و اصولیترین ویژگیهای آن عبارت است از اینکه در یک نظام مبتنی بر دموکراسی، پس از خداوند سبحان مهمترین مرجع برای قضاوت و سنجش عملکرد حکومت و سیاستهای آن رأی و نظر مردم است. مردم در یک نظام مبتنی بر دموکراسی هر چهار سال یا پنج سال یکبار با رفتن به پای صندوقهای رأی قضاوت و نظر خود را پیرامون سیاستهای مسوولان و حکومتهایشان به نمایش میگذارند. البته حکومتها در طول تاریخ همواره مدعی بودهاند که آنچه میکنند برای مردم و مصالح و منافع آنان است. هیچ حکومتی نگفته که ای مردم من میدانم یا میدانستم حقیقت چیست اما چون از شما مردم متنفر بودم یا چون به صلاح و صرفه خودم نمیدیدم آن کار و سیاستهای درست را انجام ندادم و برعکس آنچه که نادرست و ناصواب بود برای مردم انجام دادم. برعکس، حکومتها چه در گذشته چه در عصر خودمان، از هیتلر و موسولینی گرفته تا صدامحسین و جورج بوش مدعیاند که آنچه کردهاند برای خیر و صلاح مردم و جامعه بوده است. بنابراین، این مردم هستند که با رأی خود در پای صندوقهای رأی قضاوت میکنند که آیا با سیاستها و عملکرد مسوولان و حکومتشان موافقند یا نه؟ بالطبع اگر موافق بودند، رأی به گروه، کس یا کسانی میدهند که ادامهدهنده آن سیاستها و راه و روشها هستند، اگر نبودند به جماعت، به فرد یا افراد دیگری رأی میدهند که سبک و سیاق و رده و روش دیگری را در پیش دارند. البته در دموکراسی جدای از رأی مردم امکانات و اسباب دیگری نیز پیشبینی شده که مردم از طریق آنها نیز میتوانند نظر خود را نسبت به سیاستهای حاکم بروز دهند. مطبوعات، رادیو و تلویزیون، رسانههای جمعی دیگر و بالاخره از طریق نمایندگان خود در مجلس یا پارلمان مردم میتوانستند پیرامون موافقت یا مخالفت خود با سیاستهای حکومتهایشان اظهارنظر نمایند. اما در نهایت با دادن یا ندادن رأی به آن سیاستهاست که درخصوص آن سیاستها نهتنها داوری مینمایند بلکه با به روی کار آوردن حکومت دیگری یا تغییر دولت نظر نهایی خود را درخصوص آن سیاستها اعلام مینمایند. حسب این اصل کلی هشت سال پیش مردم آمریکا که با سیاستهای کلینتون و دموکراتها مخالف بودند، یا دستکم نصف به علاوه یک آنان با آن سیاستها دیگر موافقت نداشتند،به پای صندوقهای رأی رفته و جورج بوش جمهوریخواه و نئومحافظهکاران را به کاخ سفید راه داده و زمام امور قدرتمندترین کشور دنیا را به فرد و گروه دیگری سپردند. هشت سال بعد و به مدد دموکراسی، باز نصف به علاوه یک مردم آمریکا از حکومت جورج بوش و سیاستهایش ناخرسند گشته و اینبار زمام امور حکومتشان را به اوبامای دموکرات سپرده و جورج بوش و تیم نئومحافظهکارانش را به همراه سیاستهایشان مرخص کردند.
البته در جامعه ما که تا مغز استخوان گرفتار بیماری توهم توطئه است، اینها همه فیلم است و سیاستهای کلی آمریکا توسط کسان دیگر و در جای دیگری طراحی شده و امثال کلینتون، جورج بوش و اوباما صرفا عروسکهای خیمهشببازی بیش نیستند. اینها نقشی ندارند و مردم آمریکا هم فکر میکنند که رأی آنان مهم است و سرنوشتساز. اما اگر از این دنیای داییجانناپلئونی فاصله بگیریم، واقعیت آن است که میان سیاستهای جورج بوش و اوباما یا جورج بوش و کلینتون همانقدر فاصله است که میان سیاستهای هاشمیرفسنجانی، خاتمی یا احمدینژاد وجود دارد. فصلالخطاب مهم دموکراسی آمریکا در این است که به مردم این حق را میدهد یا برای مردم این حق را قائل است که هر چهار سال یکبار به پای صندوقهای رأی رفته و نظرشان را پیرامون سیاستهای کلی و کلان حکومت اعلام نمایند.
اما در نظام مردمسالاری ما چگونه است؟ واقعیت آن است که در جامعه ما سالهاست مجموعهای از سیاستهای کلی و کلان در عرصه داخلی و خارجی تصمیمگیری شده و همان سیاستها نیز همچنان اجرا میشود. مردم در نظام مردمسالاری ایران چقدر این امکان را دارند که بتوانند پیرامون سیاستهای کلی داوری و اظهارنظر نمایند. بگویند ما با این سیاستها مخالفیم یا موافق؟ ما میخواهیم این سیاستها ادامه پیدا کرده، حتی تشدید هم شوند، یا بالعکس این سیاستها را قبول نداشته و خواهان تعدیل، یا حتی تغییر آنها هستیم؟ تفاوت دموکراسی آمریکا با مردمسالاری ما در این است که حکومت آمریکا مجبور است هر چهار سال یکبار پیرامون همراهی یا عدم همراهی مردم آمریکا با سیاستهایش به آنان و رأیشان مراجعه نماید. در حالیکه در مردمسالاری ایران مسوولان ما خود را موظف نمیدانند یا نمیبینند که درخصوص سیاستهای کلی و کلانی که برای مردم و جامعه در نظر گرفته و اعمال میکنند نظر مردم را بپرسند. به نظر میرسد که برای مسوولان ما همینقدر که خودشان به درستی و صحت آن نظرات یا سیاستها اطمینان دارند، همین میزان کفایت میکند و نیازی به رأی و نظر، داوری و قضاوت مردم نمیبینند.
منتهی نبایستی فراموش کرد که در نظامهای دموکراسی، از جمله در آمریکا هم مسوولان سیاستهایشان را درست میپندارند و بهرغم اینکه آنها نیز سیاستهای خود را درست و در خدمت به مردم و کشور آمریکا میپندارند، معذالک مجبورند هر چهار سال یکبار آن سیاستهای «درست» را که به نفع مردم آمریکا و به خیر صلاحشان میباشد به قضاوت و نظرسنجی مردمشان بگذارند. اما در نظام مردمسالاری ما، نیازی به چنین داوری وجود ندارد و همانطور که گفته شد سالهاست که یک مجموعه سیاستهای کلی و کلان و بدون در نظر گرفته شدن خواست و قضاوت مردم همچنان در حال اجراست. ظرف سالهای گذشته، بارها و بارها پیرامون تفاوتهای دموکراسی و مردمسالاری بحث و گمانهزنی صورت گرفت و بارها و بارها مزیتهای مردمسالاری ایران بر دموکراسی غربی تشریح و تبیین گردید، اما مخالفت نصف به علاوه یک مردم آمریکا در روز سهشنبه 13 آبان با سیاستهای حکومتشان و انتخاب دولت دیگری با سیاستهایی متفاوت در عمل نشان داد که دموکراسی یعنی چه و مردمسالاری یعنی چه!
کیهان
«آدرس بازار آهنگرها» عنوان یادداشت روز روزنامهی کیهان به قلم مهدی محمدی است که در آن میخوانید؛«پیچیدگی» به مهم ترین مشخصه فضای سیاسی کشور ظرف چند ماه گذشته تبدیل شده است. فضای مبهم و غبارآلود، حجم انبوه نقل قول ها و کدهایی که معلوم نیست اصل و نسبشان چیست و چه میزان می توان به آنها اعتماد کرد و نهایتاً خروارها تحلیل و توصیه که از هر سو به جانب گروه ها و شخصیت های سیاسی روان است و اجازه نمی دهد «واقعیات» از «جعلیات» تمییز داده شده در جایگاه مناسب خود بنشینند و با اسلوب های صحیح تحلیل شوند سازه های اصلی این فضا هستند. تحت چنین شرایطی اتفاقات بسیار خطرناکی می تواند رخ بدهد.
«دوستان» به این دلیل که داده های واقعی برای قضاوت در مورد دیگران در اختیار ندارند یا دارند ولی قادر به تحلیل صحیح آنها نیستند، نسبت به «دوستان» خود دچار سوء تفاهم و بدگمان می شوند، در اثر جابجایی ذهنی و گاه عملی مرزهای ارزشی، دشمن به جای دوست می نشیند، «تدبیر دوست» با «نقشه دشمن» در می آمیزد و تشخیص آنها از هم دشوار می شود، معیارهای داوری و قضاوت از مصالح ملی و ارزش های اصولی به جانب حب و بغض ها و تمایلات شخصی میل می کند، لابیست ها و واسطه ها بازیگردان می شوند و با خبر آوردن و خبر بردن «بزرگان» را به انفعال می کشانند و نهایتاً بازی چنان پیچ می خورد که «ضرر مسلم»، «منفعت محض» پنداشته می شود و همه چیز به «فاجعه» ختم می شود. فاجعه فقط این نیست که دشمن دوباره به صحنه بازگردد- که چنین اتفاقی هرگز رخ نخواهد داد- همین مقدار هم که سرمایه های گرانقیمت اعتماد و برادری بسوزد و آنچه دشمن باید سال های طولانی زحمت می کشید تا بدان دست یابد دو دستی به آن هبه شود، فاجعه است؛ «خود فاجعه»!
از یک نگاه اصولی، برای دلسوزان کشور و آنها که ما رفتارشان را برخود حجت می دانیم، هیچ اولویتی مهم تر و فوری تر از «تداوم گفتمان اصولگرایی» در عرصه مدیریت کشور نیست. گفتمانی که اگر آن را به اجزاء سازنده اش تجزیه کنیم «مردمی بودن»، «کاری بودن» و «انقلابی بودن» 3 رکن اصلی سازنده آن است. تداوم این گفتمان هم امکانپذیر نیست الا اینکه «به اندازه کافی» سرمایه اجتماعی پای کار آن آورده شود و مردم خود متقاضی حفظ آن باشند. وقتی درباره یک گفتمان سخن گفته می شود معلوم است- و بی نیاز از تذکر- که ادعای «خلوص» بی معناست و نماینده این گفتمان نه فقط می تواند بلکه حتماً اشتباهات گاه بزرگ مرتکب می شود، ولی اشتباهات او در حدی نیست که اصول بنیادین گفتمان را مخدوش کند یا بتوان در پای بندی او به آن اصول تردید کرد. از همین نکته که ادعای خلوص بی معناست می توان نتیجه گرفت پس «دفاع مطلق» هم استراتژی صحیحی نیست و باید به جای آن برای «دفاع معقول» تلاش کرد. همه تلاش دشمن و ایادی داخلی آن - که حالا دیگر حتی پیوندهای خود را تکذیب هم نمی کنند- در شرایط کنونی این است که مجموعه رفتار اصولگرایان و خصوصاً دولت در 3 سال و چند ماه گذشته را فاقد عقلانیت، غیرقابل دفاع و یکسره ضرر جلوه دهد و همین جاست که نباید بازی خورد و مرزها را در جای درست تعریف کرد. آیا مجموعه آنچه پس از سال 84 رخ داده یکسره درست است و باید از نمث و ثمین آن دفاع کرد؟
پاسخ: نه، آیا مجموعه رفتارهای دولت و اصولگرایان اولا در قیاس با مجموعه رفتارهای نادرست آنها و ثانیاً در قیاس با کارنامه گذشتگان معقول و قابل دفاع است؟ پاسخ:قطعاً و صددرصد، این جملات از مرتبه بدیهیات فراتر نمی رود اما در فضای سیاسی امروز ما محتاج یادآوری و تذکر پی درپی است تا مبادا روزی برسد که ببینیم نان خود را در سفره دیگران گذاشته و می خوریم؛ دیگرانی که به وقت نیاز و تنگنا می ایستند و به مرگ تدریجی ما می خندند.
در این یکی دوماه گذشته بسیاری دوستان به این پرسش کشیده شده اند که راه صحیح کدام است؟ ظاهراً آدرس های غلطی هم به جبهه دشمن رفته و برخی از آنها به این توهم افتاده اند که در صورت حضور در صحنه حتی از حمایت و تایید اصولگرایان بهره مند خواهند بود. کار به جایی رسیده که محمد خاتمی هم علنا می گوید در رای اصولگرایان طمع کرده است. این فضا، یعنی درز کردن آن آدرس های غلط- که طبعاً باید اندیشید از کجا و چگونه بیرون رفته- و بعد شور و شادمانی اغیار در این حد، مستقیماً به این معناست که آن سوال پاسخ درست خود را دریافت نکرده است. جالب است که توجه کنیم اصولگرایان برای یافتن پاسخ درست یک چراغ راهنمای فوق العاده نورانی و روشنگر در اختیار دارند و آن وضوحی است که در فرمایشات رهبری درباره «نقشه راه آینده» وجود دارد. مجموعه این فرمایشات «نقد» را مجاز می داند و «تخریب» را ناروا، مطابق آن علیه دولت مشفقانه حرف می توان زد اما بی بند وباری موجب خشم حضرت باری است و خلاصه این مجموعه که بر سر کار است طلاست اما نه با عیار 24 بلکه با مرتبه ای پایین تر؛ اگرچه طلا همچنان طلاست و روا نیست که با مس و قلع و بلکه حلبی معاوضه شود. آنچه باید از آن ترسید و هدف پیچیده کردن فضا توسط دشمن هم جز این نیست این است که لابلای چانه زنی بر سرعیار و قیمت طلا نگاه ها و قدم ها اسیر شلوغی و «بی بند و باری» به جانب بازار آهنگرها منحرف شود و ناگاه ببینی کسی بانگ برآورده است که: «سود کردم»! تکه ای آهن پاره در دستش و طلایی که به غارت رفته و برنخواهد گشت.
برخلاف آنچه ظاهراً ممکن است به نظر برسد، به هیچ وجه پای احساسات در میان نیست و این قلم اساساً به شهادت همه آنچه تا به حال نوشته استدلال را بر هرچیز دیگری ارجح می داند.موضوع بسیار روشن است. دشمنی خطرناک و مدعی، دندان تیز کرده و به طمع افتاده، قصد و اراده بازگشت به همان جایگاهی را دارد که چندی قبل مردم یکدل و یکزبان به سبب انبوه ناملایمات از آن اخراجش کردند و حالا کسانی در اندیشه اند که این دشمن کینه توز را در جامعه دوست و «منجی» به دوستان قالب کنند تا شاید جبهه مخالفان وضع موجود علیه خودی هایی که ولو گاه ندانم کاری و بداخلاقی کنند، در دشمنی با دشمن کم نگذاشته اند تکمیل شود. کدام سوی این معادله باید ایستاد؟ ظاهراً جواب آسان است اما ترجمه این جواب آسان از تئوری به عرصه عمل سیاسی مجاهدتی با نفس و گذشتن از برخی خاطره های بد می خواهد که باید برای حصول آن از خداوند توفیق خواست.
نقشه دشمن این بار بسیار خطرناک تر و حساب شده تر از قبل است. به جرئت می توان ادعا کرد دشمن خارجی و دنباله های داخلی آن در عداوت با رهبری و دولت مورد حمایت آن و به عبارت دیگر برای مسدود کردن باب خدمت رسانی سالم و بی منت به مردم نقشه هایی تو در تو کشیده اند که تا به حال حتی اندکی از آن هم مورد بحث کافی قرار نگرفته است. انتخابات فرصتی مغتنم است که ابعاد این بازی طراحی شده در خارج و نحوه بازیگری برخی مدعیان در دل آن بهتر تشریح شود و این ضرورتی است که حتماً عملی خواهد شد. برای این کار عجله ای نیست و زمانش خواهد رسید. فعلاً مهم این است که مرزها مخدوش نشود و هرکسی همان جا بایستد که اصول و ارزش ها اقتضا می کند. هزینه های حضور-حتی حضور اشتباهی- در جبهه دشمن به روز مبادا سنگین تر از حد طاقت نازکدلان خواهد بود.
رسالت
«تاملی بر اظهارات دادستان دیوان محاسبات» عنوان سرمقالهی روزنامهی رسالت به قلم محمدکاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛اظهارات دادستان محترم دیوان محاسبات در شبکه خبر شامگاه مورخ 87/8/20 در مصاحبه تلفنی با یکی از مسئولان بانک مرکزی، درمورد موضوع غیرقانونی اعلام کردن دریافت کارمزد 2000 ریالی بانکها بابت وصول و ایصال قبوض تلفن و ... و تاکید وی بر لزوم رد و استرداد وجوه پرداختی از این بابت قابل تامل است که مراتب آن به شرح زیر مطرح میگردد :
الف - تامل از آن جهت که
-1 یک مقام مسئول در یک محکمه نظارتی و دیوانی هم به عنوان مدعی و هم به عنوان محتسب،تخلفی را احراز و حکم لازمه مربوط به استرداد وجوه را هم صادر مینماید. آیا در حوزه حقوق و مباحث دادرسی چنین رویکردی مقبول است ؟
-2 تخلف مسئولین بانکها در دریافت کارمزد قبوض خدمات دولتی در کدام محکمه بدوی یا محکمه تجدیدنظر به اثبات رسیده و محرز گردیده که توسط دادستان محترم از رسانه ملی اعلام گردیده است؟
-3 دادستان محترم در سازمان تشکیلاتی دیوان صاحب رای نبوده تنها مدعیالعموم در حوزه مالیه عمومی است و مدعیات و نظراتش را طی دادخواستهای صادره بیان میکند و تنها جایی که دادستان محترم صاحب رای میباشد هیئت عمومی دیوان است. آیا چنین موضوعی در دستور کار هیئت عمومی قرار گرفته که منتهی به صدور رای لازمه گردد ؟
-4 قانونگذار در بند 4 ماده 14 قانون پولی و بانکی مصوب 51 به صراحت تعیین میزان حداقل و حداکثر بهره و کارمزد دریافتی و پرداختی بانکها را بر عهده بانک مرکزی نهاده است و بانک مرکزی نیز در این باره به وظیفه خود با استفاده از اختیار قانونی عمل کرده است. پس اشکال کار کجاست ؟
-5 حسابهای بانکی تمرکز وجوه درآمدی شرکت مخابرات، برق ، گاز و آب هر یک در بانکی افتتاح شده و کلیه بانکها آن را دریافت و بایستی به حسابهای مربوطه در بانکی واحد واریز کنند. آیا این انتقال و حواله به هر صورت ( تلفنی، کتبی) و حسابگری آن بایستی بدون کارمزد انجام شود ؟ به چه دلیل ؟
-6 نکته مهم در این مناقشه این نیست که دریافت کارمزد یک اقدام قانونی یا غیرقانونی است. بلکه سوال آن است که کارمزد بانک را باید مشترکین بدهند یا شرکتهای مربوط طرف قرارداد با بانک؟
اصل دعوا آن است که هزینه دریافت و پرداختها را چه کسی با ید بدهد؟ لذا دعوا بیرون بانک است نه درون بانک! بانک باید کارمزد بگیرد اما نه از مردم بلکه از شرکتهای خدماتی که مشتری بانک هستند. اگر دادستان محترم دیوان به این سوال به لحاظ حقوقی به عنوان حافظ حقوق مردم و دولت(بخوانید شرکتهای دولتی مربوط)پاسخ میداد در حقیقت به اصل موضوع مورد اختلاف ورود پیدا میکرد.
جمهوری اسلامی
«تحلیل سیاسی هفته» عنوان سرمقالهی روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛ در این هفته روح و جان مردم این سرزمین آئینه دار میلاد خجسته هشتمین حجت خدا و مقتدای انسانها حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بود. ایران اسلامی در هفته جاری سرشار از عطر ولایت و روشن از تجلی انوار گل گلزار رسول دوسرا و نور چشمان بتول عذرا بود که این کشور را به وجودش مهبط نزول ملائک کرده است . خورشید خراسان در قلب ایران که زیارتگاه ملائک و رواق زرنگارش محل طواف اهل دل است این روزها جلوه ویژه ای داشت و دستهای التجای بسیاری به دامان این منبع نور دراز شد. مردم سرزمین ایران براین سرمایه بزرگ افتخار کرده و سر بر آستان می سایند که هشتمین خورشید پرفروغ امامت در این مرز و بوم نورافشانی می کند و زمین و زمان را از نور هدایتش بهره مند می سازد.
آن حضرت که به عالم آل محمد(ص ) ملقب هستند فیوضات علمی بسیاری را در سرزمین خراسان پرتو افشانی کردند و لذا شایسته است که شیعیان نیز به این صفت متصف شده و بهره های علمی کافی را از علوم بی پایان آن حضرت کسب کنند. بنابر این لازم است اکنون که دشمنان اسلام با سلاح جهل و خرافه از هر طرف بنیان های عقیدتی مسلمانان را هدف قرار داده و با مبانی فکری مردم بازی می کنند علمای فرهیخته و دین باوران مسئول با احساس مسئولیت فرهنگی به صحنه آمده و با ارائه تعالیم شکوهمند رضوی به تنویر افکار عمومی بپردازند.
هفته جاری رئیس جمهور طی نامه ای به مجلس صادق محصولی را به عنوان وزیر کشور جهت کسب رای اعتماد معرفی کرد. وی که پیش از این و در سال 84 به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی ولی به دلیل عدم تناسب با معیارهای دولت اصولگرا و مخالفت های نمایندگان مجلس در رایزنیهای قبل از رای گیری مرجوع شده بود اکنون برای یک وزارتخانه مهم و حیاتی مطرح شده که طبعا واکنش هایی را به همراه داشته است . در جلسه روز سه شنبه مجلس هنگامی که نامه رئیس جمهور برای معرفی وزیر پیشنهادی کشور قرائت شد نمایندگان نسبت به آن واکنش نشان دادند که رئیس مجلس مجبور شد آنان را به اظهارنظر در جلسه سه شنبه آینده و در روز بررسی صلاحیت وی دعوت نماید. به هر حال شاید بتوان آنچه ذهن نمایندگان مجلس را به خود مشغول کرده را در این مطلب خلاصه کرد که وزارتخانه مادر و تاثیرگذاری مثل وزارت کشور که در ماههای اخیر به خاطر عدم وجاهت لازم وزیر سابق کشور از مدیریت اجرایی کارساز محروم بوده شایسته است در آستانه انتخابات آینده ریاست جمهوری از قوت و سلامت لازم برخوردار باشد و طبعا سپردن سکان هدایت آن به افرادی که علاوه بر انتقادات وارده به آنها از اجماع لازم بهره مند نیستند کار پسندیده ای نیست .
در مسائل خارجی نخستین موضع گیری های باراک اوباما پس از انتخاب شدن به ریاست جمهوری آمریکا ادامه بحران سیاسی رژیم صهیونیستی و تداوم جنایات آمریکا در پاکستان و افغانستان مهمترین رخدادهای هفته جاری بودند.
باراک اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا که پس از جنجال ها و هیاهوهای فراوان سرانجام بر رقیبش جان مک کین غلبه کرد و جواز ورود به کاخ سفید را کسب نمود در اولین تحرکاتش همسویی خود را با اسلاف خویش ثابت نمود و تعهدش را به دفاع از صهیونیستها به نمایش گذاشت . اوباما در اولین اقدام یک صهیونیست را به سمت ریاست تشکیلات کاخ سفید تعیین کرد. وی همچنین در پیگیری سیاستهای خصمانه روسای جمهور پیشین آمریکا جمهوری اسلامی ایران را به حمایت از تروریسم متهم نمود.
اگرچه بسیاری همچنان معتقدند هنوز زود است درباره مواضع واقعی اوباما اظهارنظر و قضاوت شود ولی این افراد قطعا دچار ساده اندیشی و عدم درک واقعیات هستند و از این نکته اساسی غافل می باشند که اوباما هم در نهایت یک رئیس جمهور در چارچوب هیات حاکمه آمریکاست و ملزم است از سیاست های کلی واشنگتن که در مراکز خاصی تدوین و برنامه ریزی می شود تبعیت کند. اصولا باید به این نکته توجه داشت که ساختار حکومت در آمریکا به گونه ای است که هر کسی با هر تفکری که در راس بخش اجرایی آن می نشیند به محورهای مهم استراتژی آمریکا از جمله استیلاجویی و سلطه طلبی باید گردن نهد در غیر اینصورت یا امکان رسیدن به چنین جایگاهی را نخواهد یافت و یا بر فرض محال اگر بتواند تا این مقام صعود کند امکان بقا نخواهد داشت . حال اینکه چرا شبکه قدرت پشت پرده آمریکا به یک سیاه پوست با شعارهای نسبتا متفاوتش اجازه داده است تا این مقام صعود کند باید به شرایط ویژه و مشکلاتی که آمریکا تحت حاکمیت جرج بوش و دارودسته اش به آن گرفتار شد اشاره کرد. واقعیت این است که بوش و تیم وی در کاخ سفید با اتخاذ سیاستهای ابلهانه به ویژه درخصوص لشکرکشی به افغانستان و عراق آمریکا را گرفتار باتلاق عمیقی کردند که بیرون آمدن از آن به سادگی میسر نیست . هم اکنون دولت آمریکا در جهان به شدت بی اعتبار شده و تنفر از دولت آمریکا به یک پدیده جهانی تبدیل گشته است .
این وجهه تنفرانگیز از آمریکا آنچنان بی سابقه است که حتی نزدیکترین متحدان آن کشور از این وضعیت به ستوه آمده و در انتظار تغییری در این وضعیت برآمده اند. علاوه بر افتضاح سیاسی در زمینه اقتصادی نیز سیاستهای دولت بوش برای آمریکایی ها و سایر کشورهای جهان فاجعه به بار آورده و موجب بروز شدیدترین مورد بحران مالی از چند دهه قبل به این سو شده است . با توجه به این شرایط بهتر می توان به فلسفه روی کار آمدن اوباما پی برد و دریافت که انتخاب اوباما یک طرح و ترفند برای غلبه بر اوضاع وخیم کنونی آمریکاست و از اینرو نباید انتخاب وی شائبه تغییرات اساسی در سیاستهای آمریکا را ایجاد نماید.
موضوع دوم در مسائل خارجی ادامه بحران سیاسی در رژیم صهیونیستی و آشکار شدن ابعاد تازه از این بحران است . در زمانیکه تلاش یک ماهه « تزیپی لیونی » وزیرخارجه رژیم صهیونیستی و رهبر حزب حاکم کادیما که مامور تشکیل کابینه شده بود با شکست مواجه شده است و این موضوع باعث گردیده تا این رژیم انتخابات زودهنگام اعلام کند شیمون پرز رئیس رژیم صهیونیستی در اظهاراتی کاملا غیرمترقبه اعتراف کرد اسرائیل فرو می پاشد. پرز در جلسه کنست رژیم صهیونیستی که به مناسبت سالگرد ترور اسحاق رابین نخست وزیر اسبق اسرائیل تشکیل شده بود در اظهاراتی به رهبران این رژیم هشدار داد که اسرائیل نیز همانند شوروی چکسلواکی و یوگسلاوی از هم فرو خواهد پاشید. درست یک روز قبل یعنی روز دوشنبه نیز ایهود اولمرت نخست وزیر مستعفی رژیم صهیونیستی اذعان کرده بود که اشغال مناطق موسوم به سرزمین های 1346 توسط اسرائیل اشتباه بوده و این رژیم باید برای بقای خود هرچه زودتر از این مناطق یعنی کرانه باختری شرق بیت المقدس و جولان عقب نشینی کند. اولمرت حدود دو ماه قبل نیز در اظهاراتی کم سابقه خطاب به صهیونیستها اعلام کرد رویای اسرائیل بزرگ پایان یافته و کسانی که هنوز به آن می اندیشند خود و دیگران را فریب می دهند. اولمرت در آن اظهارات حتی سخن از پرداخت غرامت به فلسطینی ها به دلیل اشغالگری به میان آورد.
این اظهارات از زبان صهیونیستهایی جاری می شود که تا چندی قبل اشغال مناطق اعراب را افتخار می دانستند و بر توسعه اراضی رژیم صهیونیستی همت می ورزیدند حال چه اتفاقی افتاده است که از عقب نشینی و اشتباه خود دم می زنند قطعا پاسخ آن را باید در احساس خطری کرد که سردمداران این رژیم متوجه آن شده و پی برده اند با ادامه وضعیت موجود امید چندانی به بقای طولانی مدت این رژیم وجود ندارد. در واقع سران رژیم صهیونیستی در تلاش هستند با ذکر واقعیت های موجود بلکه راه نجاتی برای رژیم درحال اضمحلال بیابند و سقوط حتمی رژیم را به تعویق اندازند. ولی شواهد موجود خلاف خواسته ها و انتظارات صهیونیستها را نشان می دهد. امروزه این رژیم نه در داخل نقطه اتکای قابل اطمینانی دارد و نه اینکه در خارج اعتباری . براین اساس و باتوجه به ابعاد بحران مبتلا به این رژیم امکان فروپاشی آن چندان دور از واقعیت نمی باشد.
هفته جاری حملات ارتش آمریکا به پاکستان و افغانستان ادامه یافت و هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی مناطقی از پاکستان و افغانستان را هدف قرار دادند که به کشته و زخمی شدن شماری از شهروندان دو کشور منجر شد. عملیات آمریکا در پاکستان و افغانستان هم اکنون به یک سیاست کور تبدیل شده است که هیچ نتیجه ای برای تحقق اهداف آمریکا ندارد و برعکس انزجار ملت های مسلمان پاکستان از آمریکا را دوچندان می کند . آمریکا در حالی از مبارزه با تروریسم در افغانستان پاکستان دم می زند که با وجود گذشت 7 سال از لشکر کشی به این منطقه نه تنها بن لادن و ملاعمر دستگیر نشده اند بلکه القاعده قوی تر از گذشته وارد صحنه گردیده است .
ابتکار
«چرا امریکا می خواهد با تهران ارتباط برقرار کند؟» عنوان سرمقاله روزنامهی ابتکار است که در آن میخوانید؛ طبق گزارش هایی که اخیرا منتشر شده، دولت بوش اولین حضور دیپلماتیک و رسمی ایالات متحده را در تهران قبل از ترک کاخ سفید برقرار خواهد کرد. دفتر حافظ منافع ایالات متحده در پایتخت ایران اولین قدم به سوی برقراری روابط کامل دیپلماتیک خواهد بود. این روابط از زمان بحران گروگانگیری در سال 1979 و در کشاکش اتقلاب اسلامی قطع گردید. تهران از این پیشنهاد هنگامی مطلع شد که بنا بر گزارش سیاتل تایمز در 24 اکتبر و به نقل از مقامات دولت بوش شایعاتی در مورد آن در تابستان گذشته منتشر گردید. این نشریه همچنین نوشت که تصور می رود رئیس جمهور محمود احمدی نژاد نسبت به این حرکت نظر مساعد دارد. اگر چه تصمیم نهایی از سوی ایالات متحده هنوز اتخاذ نشده ولی تلاش برای پیدا کردن یک دیپلمات جهت اعزام به این ماموریت از هم اکنون آغاز شده است. این یک تحول چشمگیر است. در حالی که به نظر می رسد دولت بوش از تهدید به حمله به ایران منصرف شده است، برخی در اسراییل و حامیان سرسخت آن در واشنگتن هنوز مشتاق هستند چنین چیزی رخ دهد. آنها قطعا هر آن چه در توان داشته باشند انجام خواهند داد تا هر گونه تلاش برای نزدیکی بین ایران و ایالات متحده را تضعیف کنند. چندین سال است که این منطقه بین دو جریان مهم تقسیم شده است. در یک سو به اصطلاح "میانه روها" هستند که موضع آنها مستقیما به حمایت مالی، سیاسی و نظامی آمریکا و به طور غیر مستقیم به دشمنی آمریکا در برابر ایران و نفود رو به گسترش آن در منطقه بستگی دارد.
جریان مخالف، متشکل از ایران و متحدان آن است که برچسب "افراط گرایان" از سوی ایالات متحده بر آنها زده شده; باشگاهی که شامل سوریه، حزب اله در لبنان، حماس در فلسطین و احزاب شیعی در عراق و دیگر نقاط می باشد. میانه روها که متشکل از کشورهای خلیج فارس و دیگر کشورهای عرب، مقامات فلسطینی در راماله و اتحادیه عرب می باشند، به ایران به چشم یک تهدید راهبردی مهم برای منطقه می نگرند. آنها ایران را به تلاش برای گسترش استیلای خود از طریق حمایت از گروه های شیعی در سراسر منطقه متهم می کنند. آنها همچنین ادعا می کنند ایران از "تروریسم" و "افراط گرایانی" که با چیزی که می توانست فرایند موفقیت آمیز صلح با اسراییل باشد، حمایت می کند. اگر ایران همه ی این چیزهای وحشتناک است که ایالات متحده و متحدانش ادعا می کنند، پس چرا واشنگتن در صدد گشایش به سوی تهران است؟ پاسخ ساده است: این یک خطمشی گزینشی نیست بلکه شناسایی واقع گرایانه و دیر هنگام واقعیت است. جنگ با ایران تحت هر شرایطی که باشد، فاجعه آمیز خواهد بود. ایالات متحده این را می داند و بنابراین به طور موثر چنین چیزی رد شده است.
حتی یک مفسر وابسته به جریان اصلی مانند راجر کوهن که در روزنامه نیویورک تایمز تفسیر می نویسد، در مطلبی در تاریخ 23 اکتبر خواستار بازنگری کامل در رویکرد آمریکا شد با توجه به این که "آیت اله خامنه ای می داند تا چه اندازه قدرت ایران در سال های اخیر و به واسطه برکناری دشمن اصلی آن صدام حسین از قدرت و وارد کردن شیعیان هم کیش به قدرت در بغداد توسط ایالات متحده افزایش یافته است. او می داند که ارتش آمریکا تا چه حد پراکنده شده است. و می داندکه اسراییل دارای بمب هسته ای است. کوهن نتیجه گیری می کند که "درس آموحته شده از سال های ریاست جمهوری بوش این است که برخورد با ایران در عالم رویا غیر مفید است." ارزیابی واقع بینانه آمریکا که تحت تاثیر تاریخ تحریف شده، ملی گرایی و تعصب قرار نگیرد، این گونه نتیجه گیری خواهد کرد که تنها اساس دشمنی بین ایالات متحده و ایران، مداخله ایالات متحده در امور آن کشور بوده است که از جمله می توان از سرنگونی یک دولت مردم سالار، حمایت از رژیم شاه، حمایت از حمله صدام حسین به ایران در سال 1980 و شعله ور ساختن جنگ به متعاقب آن نام برد. بسیاری از کنش های ایران، حتی کنش های غیر قابل دفاع آن مانند بحران گروگانگیری، واکنش بوده اند.
ایران هرگز سعی نکرده است یک دولت آمریکایی را سرنگون کند. ایران هرگز به همسایگان آمریکا حمله نکرده است. ایران هرگز ناوهای هواپیما بر در ساحل آمریکا مستقر نکرده است. ایران تنها تا زمانی دشمن ایالات متحده خواهد بود که ایالات متحده سیاست های غیر عاقلانه خود را ادامه دهد، سیاست هایی که مردم شاهد تکرار آنها در منطقه هستند (که آخرین نمونه آن سرنگونی دولت منتخب فلسطینی به رهبری حماس بوده است.) حتی اگر همه ی ادعاهای میانه روها علیه ایران حقیقت داشته باشد، دشمنی و گسترش آن پاسخ صحیح نمی باشد. ایران بخشی اساسی از منطقه است و دارای منافع و جاه طلبی های مشروع است که باید به آن اجازه داده شود به طور منطقی و در چارچوب ترتیبات متوازن منطه ای آنها را دنبال کند. چنین چیزی باید در محیطی آرام و صمیمی مورد آزمایش قرار گیرد و از سرگیری روابط اولین قدم خوب خواهد بود. ایران - و مسلما تمامی حامیان آن در منطقه - به اندازه هر میانه رو دیگری در یک راه حل عادلانه برای مناقشه عرب-اسراییل در همه ی جوانب آن، داشتن منطقه ای عاری از سلاح های تخریب جمعی، داشتن یک عراق با ثبات و آباد و روابط عادی با تمامی کشورهای منطقه نافع است. جنگ، رویارویی و سلطه از خارج از منطقه هرگز به آن اهداف دست نخواهد یافت. امکان دارد گفت وگو بر اساس احترام و شناسایی متقابل به چنین اهدافی دست یابد. اجازه دهید که این به عنوان جایگزینی برای حادثه جویی نظامی و بی قانونی دیپلماتیک مورد آزمایش قرار گیرد.
آفتاب یزد
«دولت پیشبینیها پیشبینیهای دولت!» عنوان سرمقالهی روزنامهی آفتاب یزد است که در آن میخوانید؛ محمود احمدینژاد سه روز قبل در جشنواره فرهنگی امام رضا (ع) در خراسان رضوی اظهار داشت: «پیش از این به سران دنیا، در آستانه اضمحلال بودن حکومت ظالمان را هشدار داده بودم. آن زمان آنها با حالت تعجب به من نگاه میکردند و حتی وقتی دلایل خود را گفتم متوجه نشدند... اما اکنون با تعجب به من میگویند تو از کجا فهمیدی که چنین حادثهای در پیش است؟»
رئیسجمهور به صراحت معلوم نکرد چه چیزی را پیشبینی نموده که سران «کُندذهن» دنیا قادر به درک آن نبودهاند و هماکنون با وقوع آن، موجبات تعجب آنها فراهم شده است. اما در ماههای اخیر دو اتفاق در عرصه بین المللی به وقوع پیوسته که حیرت جهانیان را به دنبال داشته است.
نخستین اتفاق، راهیابی یک رنگین پوست به کاخ سفید است. قاعدتا این حادثه نمیتواند سوژه موردنظر رئیسجمهور ایران باشد. زیرا این اتفاق، دقیقا در تضاد با »پیشبینی« احمدینژاد است که 8 ماه قبل از انتخابات آمریکا در گفتگو با مجله اسپانیایی اظهار داشته بود: »بعید میدانم اجازه دهند اوباما بیاید و رئیسجمهور شود. مناسبات قدرت در آمریکا مشخص است. آنها در قدرت بسیار خشن عمل میکنند.«
اما حادثه مهمتری که شاید بتوان آن را بر اظهارات اخیر احمدینژاد تطبیق داد بحران اقتصادی است که اخیرا سراسر جهان را فرا گرفته و همه سران و سیاستمداران دنیا به فکر چارهجویی برای آن هستند که در این میان، کشور ایران یک استثنا است!*
آنچه که میتواند گمانهزنیها در خصوص ارتباط اظهارات اخیر احمدینژاد با بحران اقتصادی جهان را تقویت کند، سخنان مشاور ارشد اوست که چندی قبل ادعا کرد: »احمدینژاد چندسال پیش بحران اقتصادی فعلی را پیشبینی کرده بود.« البته یک اظهارنظر و یک اقدام رئیسجمهور، تردیدهایی نسبت به این موضوع به وجود میآورد. احمدینژاد در جمع مردم خرم آباد سخنانی درخصوص چاپ دلارهای قلابی توسط آمریکا و توزیع آن در سراسر جهان بیان کرد. وی همچنین یکی از عوامل بحران اقتصادی جهان را طمعورزی و ثروتاندوزی سرمایهداران فاسد و جنایتکار آمریکا دانست که به قیمت خالی کردن جیب ضعیفترین ملتها ،بر داراییهای خود میافزایند. پذیرش این اظهارات به معنای آن است که زیان بحران اقتصادی فعلی، نصیب ملتها و دولتهای ضعیف است و سود آن برای همان قدرتهایی است که اکنون سخن از اضمحلال آنها گفته میشود! نامهنگاری اخیر رئیسجمهور با علمای دانشگاه و حوزه و استمداد از آنها برای چارهجویی نسبت به بحران اقتصادی جهان نیز نشانهای است که قدیمی بودن پیشبینی احمدینژاد در مورد بحران فعلی را زیرسوال میبرد. زیرا اگر احمدینژاد چند سال قبل، این وضعیت را پیشبینی کرده بود بایستی به محض استقرار در جایگاه ریاست جمهوری، موضوع را با علمای اقتصاد– در حوزه و دانشگاه– در میان میگذاشت. در واقع او باید سه سال قبل همان کاری را میکرد که پس از علنیشدن بحران و سایه افکندن آن بر سر همه ملتها– اعم از ضعیف و قوی– انجام داد.
پس شاید بهتر باشد که هم برای ثبت در تاریخ و هم برای روشن شدن اذهان ایرانیان، توضیح بیشتری در خصوص پیشبینیهای بینالمللی رئیسجمهور در اختیار افکار عمومی قرار گیرد. ارائه این توضیحات، هوشمندی تیم مشاوران رئیسجمهور و خود او در پیشبینی تحولات جهانی را آشکار خواهد ساخت و میتواند مردم را نسبت به عبور همراه با سلامت کشورمان از بحرانهای آتی جهان، مطمئن سازد. البته افشای مقصود رئیسجمهور و اثبات صحت پیشبینی او، پایان ماجرا نخواهد بود، بلکه سوالات فراوانی را در خصوص برخی اقدامات، اظهارات و پیشبینیهای دیگر رئیسجمهور و همکاران او ایجاد میکند که به نمونههایی از آنها اشاره میشود:
1- قیمت نفت، یکی از عواملی است که هم در ایجاد بحران اقتصادی تاثیرگذار بود و هم از آن تاثیر پذیرفت. بالارفتن قیمت نفت، موجب افزایش تورم جهانی گردید که یکی از عوامل تشدید بحران اخیر بود و تشدید بحران نیز موجب کاهش مصرف انرژیدر جهان شد و نتیجتا قیمت نفت را به سطحی رساند که از رقم متوسط آن قبل از علنی شدن بحران اقتصادی جهانی، بسیار پایینتراست. کسانی که بحران جهانی را پیشبینی میکردند حتما میدانستند که افزایش بادکنکی قیمت نفت، نهایتا به زیان کشورهایی خواهد بود که ناچار هستند بسیاری از نیازمندیهای خود را از سایر کشورها تامین نمایند. اما ظاهرا سیاستمداران ایرانی که بحران جهانی راپیشبینی میکردند، ایده دقیقی از پیامدهای افزایش ناگهانی قیمت نفت نداشتند. پیشبینی غلط این گروه از سیاستمداران ایرانی نسبت به افزایش قیمت نفت و پیامدهای آن، باعث شد که در آغاز مرحله اخیر صعود قیمت نفت، از آن ابراز خوشحالی کنند. آنها همچنین، آنقدر از افزایش منابع مالی کشور احساس اطمینان مینمودند که به فکر تاسیس صندوقی برای جمعآوری درآمدهای مازاد نفتی با هدف کمک به کشورهای فقیر افتاده بودند! اما در فاصله کوتاهی از این ذوقزدگی و خیرخواهی، ناچار شدند افزایش قیمت نفت در سطح بین المللی را یک عامل مشکل ساز معرفی کنند که بخشی از گرانیهای بیسابقه داخلی، ناشی از آن بوده است.
2-اگر مسئولان دولت نهم، بحران اقتصادی را پیشبینی میکردند قاعدتا از کاهش ناگهانی قیمت نفت نیز بیخبر نبودهاند. پس چرا به جای به حداقل رساندن مصارف ارزی کشور، به تعبیر تعدادی از نمایندگان اصولگرای مجلس، اجازه دادند پول نفت برای واردات انواع میوه آفریقایی، آسیایی، اروپایی و آمریکایی هزینه شود که مصرف کننده آن، تنها قشر محدودی از جامعه هستند؟ راستی آیا دولت در تنظیم بودجه سال 87، محدودیتهای ناشی از بحران اقتصادی جهان را لحاظ کرده بود؟
3-برای دولتی که به ادعای اعضای آن قادر است تحولات مرتبط با سایر کشورها را پیشبینی کند، آیا پیشبینی اینکه »بعضی از زنبیل به دستان خارجی تنها به کمکهای ایران چشم دارند و نمیتوان به آرای آنها به نفع ایران در مجامع بینالمللی دل بست« خیلی سخت بود؟ اگر مسئولان ایرانی قادر به پیشبینی این مسئله بدیهی نبودهاند توانایی آنها برای پیشبینی یک بحران پیچیده جهانی ، به شدت زیر سوال است. اگر هم با پیشبینی این وضعیت، نام ایران را در لیست کاندیداهای عضویت در شورای امنیت قرار دادند، بایستی به فکر تجدیدنظر اساسی در بعضی راهبردها و راهکارها بود. همین سوال درخصوص حضور در اجلاس شورای همکاری خلیج فارس و پیشبینی تکرار ادعاهای مضحک - پیرامون جزایر سهگانه ایرانی - در بیانیه پایانی اجلاس، قابل طرح میباشد. پاسخ به این دو سوال و روشن ساختن علت عدم پیشبینی صحیح نسبت به دو تحول مهم مرتبط با ایران، مردم را قانع خواهد ساخت که پیشبینیهای سیاستمداران ایرانی، براساس محاسبه است. شاید هم آنها را به این نتیجه برساند که عدم پیشبینیها و پیشبینیهای غلط دولتمردان، به خاطر بیتوجهی به بعضی امور بدیهی میباشد. فرض سوم نیز آن است که سرگرم شدن به پیشبینی تحولات بین المللی، گاه مسئولان ایرانی را از بررسی دقیق تحولات مرتبط با ایران غافل میسازد.
در کنار سوالهای فوق، یک نکته اساسی نیز وجود دارد که بسیار ابهامبرانگیز است. بنابرادعای مطرح شده توسط رئیسجمهور و مشاور ارشد او، برخی مسائل جهانی،چند سال قبل توسط آنها پیشبینی شده بود. قاعدتا این پیشبینی، بدون دسترسی به اطلاعات دقیق از تحولات درونی بعضی کشورها و تنها براساس تحلیل حوادث، صورت گرفته است. پس چگونه است که در داخل کشور ،علیرغم دسترسی به اطلاعات و آمار دقیق و هشدارهای مکرر حامیان و منتقدان، مسئولان نتوانستند پیامدهای مشکل آفرین برخی تصمیمات اقتصادی را پیشبینی کنند و از تحمیل مشکلات بزرگ اقتصادی بر مردم جلوگیری نمایند؟
سوالات مشابهی در سایر عرصهها نیز قابل طرح است. مثلا آیا هشدار اقشار مختلفاز جبهه اصولگرایان و اعتراض مکرر علما و مراجع تقلید نسبت به اظهارات رئیس سازمان گردشگری و نیز تاکیدات مکرر امام و رهبری در خصوص اسرائیل، این امکان را برای رئیسدولت فراهم نمیکرد که پیشبینی صحیح نسبت به موضع رسمی کشور در این خصوص داشته باشد و به شدت از اظهارات مشایی حمایت نکند؟
به هر حال سوالهای دیگری نیز قابل طرح است و میتواند ضعف پیشبینی در بدیهیترین امور را به نمایش بگذارد که البته پذیرش این ضعف، برای دولتی که مشاوران آن ادعاهایی درخصوص پیشبینی زودهنگام تحولات بزرگ جهانی مطرح میکنند بسیار سخت است!
*ایران تقریباً تنها کشوری است که دولت آن، به رغم هشدار کارشناسان و برخی نهادهای حکومتی ، از بحران فعلی اقتصادی احساس نگرانی نمیکند.
دنیای اقتصاد
«وعدههای اوباما» عنوان سرمقالهی روزنامهی دنیای اقتصاد به قلم محمود صدری است که در آن میخوانید؛پدیده «باراک اوباما» یکی از واژههای کلیدی در مباحث اجتماعی-اقتصادی آمریکا را که سالها بود کمتر از آن استفاده میشد، به واژهای پر استفاده تبدیل کرد. این واژه ترکیبی مین استریت (main street) است که معانی متعددی دارد: اما کاربرد اصطلاحی آن رواج بیشتری دارد. معنای واژگانی و ظاهری مین استریت خیابان اصلی و معنای مجازی و دوم آن امور عمومی است، اما در ادبیات اقتصادی آمریکا بیشتر کاربرد کنایی دارد و بدیلی انتقادی برای والاستریت (wall street)است. معمولا وقتی کسی میخواهد از آن دسته سیاستهای اقتصادی دولت که به نفع بنگاهها و موسسات مالی بزرگ است انتقاد کند، میگوید به جای این همه توجه به والاستریت (که باشگاه بنگاهداران بزرگ است) نگاهی هم به مین استریت (بنگاههای کوچک و مستقل) بیندازید.
اوباما بحث مین استریت و والاستریت را چهار ماه پیش در گفتوگو با شبکه سی بی اس آغاز کرد.خبرنگار سیبیاس (استیو کرافت) از اوباما پرسید: ریشه مشکلات اقتصادی ایالات متحده چیست؟ و او پاسخی داد که با ادبیات سیاسی آمریکا تا حدودی بیگانه بود. اوباما پس از شرحی برعلل گوناگون از جمله ناهماهنگی بین واقعیتهای اقتصادی و قوانین و مقررات، خبرنگار را با ذکر نامش خطاب قرار داد و گفت: «ببین استیو! البته مشکل اصلی و بزرگتر در جای دیگر است. اقتصاد آمریکا تاکنون در خدمت مردم عادی نبوده است.» اوباما در همین مصاحبه از سفرهای بهشتی که برای میناستریت گسترده است، خبر داد و گفت: مالیاتهای اشخاص و بنگاههای این بخش که درآمد سالانه آنها کمتر از 150هزار دلار است، تا 95درصد کاهش خواهد یافت و به جای آن از افراد و بنگاههایی که بیش از 250هزار دلار درآمد سالانه دارند، مالیات بیشتری اخذ خواهد شد. اوباما پس از پیروزی در انتخابات هم این سخنان را به شکلی دیگر تکرار کرد و گفت: «بیایید از یاد نبریم که اگر درسی هم از این بحران مالی گرفته باشیم، آن درس این باشد که ما نمی توانیم مادام که میناستریت دستخوش رنج و سختی شده است از یک وال استریت شکوفا و پررونق برخوردار باشیم. ما در این کشور فقط در قالب یک ملت یا یک انسان است که بلند میشویم و یا به زمین میخوریم.»
این نویدهای اوباما در نگاه اول از آغاز عصری جدید در ایالات متحده خبر میدهد که برای تهیدستان آمریکا و جهان بسیار شورانگیز مینماید. اما پرسشی که در پی این شعار شورانگیز سر بر میآورد، چونان آبی سرد بر آتش اوباما فرو میآید و اسطوره تغییر را در همین آغاز راه،پیش پای سریر واقعیت روی دو زانو مینشاند: اوباما چه چیز را میخواهد تغییر دهد و برای تحقق رویایش چه ابزاری در اختیار دارد؟
دولت ایالات متحده اگرچه هنور در شمار دولتهای بزرگ و کم تحرک به شمار میرود، اما منابع آن به قدری نیست که رییسجمهور آن بتواند حاتم بخشی کند.در آخرین بودجه این کشور درآمد دولت 6/2 تریلیون دلار و هزینههایش 8/2تریلیون دلار است. این ارقام چند معنای روشن دارد.
اول اینکه دولت دست کم 200 میلیارد دلار کسری بودجه آشکار و قطعی دارد. دوم اینکه اگر اوباما بخواهد مالیات کم درآمدها را کاهش و مالیات پردرآمدها را افزایش دهد، از دو ناحیه با کاهش در آمد و افزایش کسری بودجه مواجه میشود. زیرا اجرای این سیاست در وهله نخست درآمدهای مالیاتی ماخوذ از کمدرآمدها را کاهش میدهد و در وهله بعدی با فشار بر بنگاههای بزرگ، به کاهش درآمد آنها و محدود شدن منابع مالیاتی دولت میانجامد. نتیجه هر دو اتفاق هم افزایش کسری بودجه است.
معنای دیگر ارقام بودجه این است که این بودجه حدود یک هفتم تولید ناخالص داخلی آمریکا است و دولت بر شش هفتم دیگر داراییهای این کشور که متعلق به مردم است، تسلط و اختیاری ندارد که بتواند با بهرهگیری از آنها برای خود محبوبیت سیاسی بخرد. اقتصاد آمریکا هنوز به صورت عملی وارد دوران رکود نشده است (طبق تازهترین آمارها رشد اقتصادی 4/1درصد است)، اما در معرض این آفت قرار دارد. اقتصادی که به سوی رکود پیش میرود، منابع چندانی برای بذل و بخشش ندارد و از این جهت هم دست اوباما خالی است.با وجود این نامرادیها، اوباما و لشکر میناستریت امیدهایی نیز پیش رو دارند. اولا روند نزولی قیمت نفت است که شاید با کاهش دادن هزینه تولید، تحرک صنایع را افزایش دهد.
ثانیا کاهش مالیات کمدرآمدها موجب افزایش قدرت خرید آنها و تحریک تقاضا و در نتیجه رونق گرفتن تولید میشود و مهم تر ازاین دو مورد، اوباما و حامیان میناستریتی وی میتوانند امیدوار باشند با بازگشت اعتماد به جامعه و به ویژه محافل اقتصادی، اقتصاد آمریکا روی ریل سنتی خود بیفتد؛یعنی اینکه مصرفکنندگان با امید به آینده، مصرف را افزایش دهند و اقتصاد از بحران کاهش تقاضا خلاص شود.
مردم سالاری
اصلاح طلبان و درک ابعاد تعارض های سیاسی» عنوان یادداشت روز روزنامهی مردم سالاری به قلم آرش شیران است که در آن میخوانید؛ یکی از عوامل توفیق یک فرد یا گروه سیاسی در دستیابی به اهداف مورد نظرش شناخت ابعاد فضایی است که در آن کنش سیاسی می کند.
پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد 76 معلول عوامل مختلفی از جمله فضای سیاسی حاکم بر آن دوران و صف بندی میان چهره ها و گروه های سیاسی بود. به یاد بیاوریم در آن دوران از احزاب اصلاح طلب فعلی خبری نبود و انتخابات دوم خرداد کمابیش در فضایی ناعادلانه حداقل به لحاظ امکانات تبلیغاتی و رسانه ای و پشتیبانی های سیاسی خاص از خاتمی انجام شد.
در آن انتخابات کمتر کسی این شانس را برای سید اصلاحات قائل بود که بتواند از میدان رقابت با علی اکبر ناطق نوری فاتح از میدان خارج شود، اما این اتفاق افتاد و سرفصل جدیدی در عرصه سیاست ایران گشوده شد. درباره علل و عوامل اجتماعی این پیروزی به کرات بحث شده است اما نسبت به فضای سیاسی آن زمان و حمایت تقریبی رئیس جمهور وقت از خاتمی و تلاش برای صیانت از آرای مردم کمتر سخن به میان آمده است.
بدون تعارف با تاریخ باید پذیرفت که نقش دولت سازندگی حداقل در برگزاری سالم انتخابات سهمی ویژه در پیروزی اصلاح طلبان در دوم خرداد داشت و اصلاح طلبان حضور خود در ساختار قدرت را به نوعی مدیون دولت سازندگی بودند. به این نقش اما در سال های حضور اصلاح طلبان در حاکمیت کمتر توجه شد و بعضا در جهت گسست از این پیوند نیز تلاش هایی صورت گرفت. دود این غفلت که مولود غرور کاذب و نشناختن ابعاد فضایی بود که اصلاح طلبان در آن به پیروزی رسیده بودند پیش از همه به چشم خود آنان رفت هر چند که اصلاح طلبان سعی کردند در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری سال 84 این غفلت را جبران کنند اما زمان برای پی بردن به آن اشتباه دیر و فرصت برای جبران آن اندک بود. اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز نباید از شناختن ابعاد فضای سیاسی حاکم بر کشور غفلت کنند و به قدرت خود غره شوند. درک تضادهای واقعی بین قدرت های سیاسی جامعه امروز ایران، این فرصت را به اصلاح طلبان می دهد که در جهت هماهنگی با سویه مطلوب تر گام بردارند.
در همین راستا پرهیز از مطرح کردن مسائل فرعی و حاشیه ای و توجه به اصل موضوع از اوجب واجبات است. اصل موضوع نیز با مقایسه نوع نیروهای حاکم بر جامعه و پیشینیان به قدری واضح است که درک نکردن آن یا غفلت عمدی از درک آن نشانگر نوعی ناپختگی سیاسی یا حرص ورزی در امر رسیدن به قدرت است.
با درک این اصل موضوع، بسیاری از مباحث مطرح شده فعلی بی ارزش می شود و درعوض مسائل جدیدی بر روی میز بررسی انتخاباتی اصلاح طلبان قرار می گیرد که به هر دلیلی چه در محافل خصوصی و چه در عرصه عمومی کمتر به آن توجه شده است.
ذکر این نکته لازم است که اگر اصلا ح طلبان در فهم فضای سیاسی حاکم بر جامعه امروز و صف بندی های واقعی مرتکب اشتباه شوند تکرار سوم تیر 84 چندان دور از ذهن نیست. در عوض برای تکرار دوم خرداد 76 و حرکت در مسیر مطلوب برای اصلاح جامعه و ساختار حاکم بر آن لازم است که اصلاح طلبان یک بار دیگر وقایع علی پیدا و پنهان حاکم بر پیدایش رخداد دوم خرداد 76 را مرور کنند.
با این مرور آنها از خود خواهند پرسید در شرایطی که مجمع روحانیون مبارز عنوان اصلی ترین تشکل سیاسی خاتمی در انتخابات سال 76 تازه از خواب چند ساله کناره گیری از سیاست بیدار شده بودند و در شرایطی که رسانه ملی به عنوان تاثیرگذارترین رسانه در اقصی نقاط گرایش به رقیب اصلاح طلبان داشت چگونه سید اصلاحات بر رقیب شیخ خود فائق آمد؟
اگرچه نقش تغییر و تحولات اجتماعی و پیدایش تدریجی طبقه متوسط در پیروزی خاتمی در آن انتخابات غیرقابل انکار است اما صف بندی سیاسی آن زمان نیز به نوبه خود تاثیر قابل توجهی در پیروزی خاتمی داشت که به هر دلیلی بعدها نادیده گرفته شد. اگر مرور تاریخ جز گرفتن درس عبرت حاصلی نداشته باشد مغتنم است اصلاح طلبان آن را مرور کنند و با واقع بینی نسبت به خود و جامعه ایران در انتخابات آتی گام بردارند.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه