سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
او از بازیگرانی بود که همه اجزای بدن خود را از میمیک چهره تا حرکت دستها و جهت نگاه را به خدمت میگرفت تا نقش خود را ایفا کند.
مدرس اولین حضور شکیبایی درتلویزیون
در کارنامه کاری او چند نکته قابل توجه وجود دارد. حتما شما هم در این روزها بارها این جمله را شنیدهاید که «خسرو شکیبایی کار خود را از تئاتر آغاز کرد». او تا سالهای طولانی تنها در این عرصه فعالیت کرد و اولین تجربه حضور در یک فیلم بلند سینمایی، به فیلم « خط قرمز» در سال 1360 مربوط میشود. پنج سال بعد در سال 1365 او اولین حضور در تلویزیون را در نقش « سید حسن مدرس» تجربه کرد. این تله تئاتر به کارگردانی هوشنگ توکلی ساخته شد و مربوط به دورانی است که تلویزیون تجربههای موفقی را در زمینه ساخت این نوع سریالها پشت سر گذاشته بود. نقشهایی که پیش از این شکیبایی در سینما ایفا کرده بود، هیچ شباهتی به نقش او در مدرس نداشت. شاید بتوان این سریال را در کنار فیلم شکار، جزو اولین تجربههای این بازیگر در نقش اول عنوان کرد. این سریال در زمان خود از چند جهت در خاطرهها ماند. از یک سو شاید بتوان به جرات گفت اولین بار بود که مردم بازیگری را در نقش یک روحانی میدیدند. نقشی که به لطف چهره استخوانی و ریش سیاهی که بر چهره او روییده بود و نیز لحن تاثیرگذار و صادق شکیبایی در خاطرهها ماند و البته به کارگردانهای ایرانی این نکته را یادآوری کرد که بازیگری وجود دارد که توانایی حفظ دیالوگهای طولانی چند صفحهای را هم دارد و میتوان از این قابلیت او بهره برد.
موفقیت به تاخیر افتاد
در کارنامه کاری هر بازیگری نقشهایی است که هر بازیگری با ایفای آن صاحب این فرصت میشود که آن نقش را به یک سکوی پرش تبدیل کند و به سمت موفقیتهای بعدی پرواز کند. خیلی از دستاندرکاران تلویزیون در آنزمان چنین تصوری را درباره نقشآفرینی شکیبایی در سریال مدرس داشتند اما مدرس بنا به دلایل مختلفی نتوانست به اتفاق خیلی مهمی در زندگی خسرو شکیبایی تبدیل شود. کارنامه کاری او نشان میدهد وی پس از این نقش آفرینی همچنان در سینما نقشهایی غیر از نقش اول را هم ایفا کرد اما هامون در سال 68 همان نقطه پرشی بود که این بازیگر از سالها قبل منتظر آن بود و البته شایستگی آن را نیز داشت. این نقشآفرینی در سالهای بعد فضای خوبی را برای این بازیگر فراهم کرد تا با کارگردانهای مختلفی همکاری کند و حضور در نقشهای مختلفی را بیازماید که شاید مهمترین این کارگردانها داریوش مهرجویی باشد.
در اوایل دهه هفتاد هنگامی که ساخت سریال روزی روزگاری در شبکه یک سیما در دستور کار قرار گرفت، امرالله احمدجو و بهروز خوشرزم کارگردان و تهیه کننده این سریال ساعتهای طولانی را به بررسی نقشهای این سریال اختصاص میدادند. یکی از گزینههای بحث برانگیز این سریال برای بازیگری، نقش « مراد بیک» بود. آنگونه که خوشرزم میگوید، برای این نقش نیاز به بازیگری بود که فیزیک و اندام درشت و ورزیده داشته باشد. اولین گزینه این نقش جمشید هاشم پور بود اما همکاری او بنا به دلایلی میسر نشد و آنها به دنبال گزینه دیگری رفتند. خوشرزم در سال 1366 تا 1367 به عنوان تهیهکننده سریالی با نام تهران 53 یک همکاری مشترک با خسرو شکیبایی داشت.
شکیبایی در آن سریال در نقش یک نویسنده مبارز حضور یافته بود که توسط ساواک دستگیر شده و بازجویی میشد. این نقش در زمان خود مورد توجه بود اما شکیبایی به دلیل جثه تناسب زیادی با تصویر موجود در ذهن کارگردان از مراد بیک نداشت. اما این اطمینان حاصل شد که او میتواند ایفاگر این نقش باشد و به همین دلیل با عقد قرار داد با او، ساخت سریال روزی روزگاری در خرداد سال 1370 آغاز شد.
خوشرزم که علاوه بر تهیه کنندگی به عنوان برنامه ریز هم در این سریال فعالیت داشته میگوید: در ابتدای کار خسرو شکیبایی دو ماه کار نداشت. به او گفتم میتواند تا دو ماه آینده در تهران حضور داشته باشد و پس از آن به جمع گروه سازنده ملحق شود اما گفت دوست دارد سر صحنه حضور داشته باشد. به همین دلیل به میمه آمد و هر روز صبح به سر صحنه میآمد و کنار دوربین مینشست و تا شب در سر صحنه حضور مییافت.
ساخت این سریال در آذر سال 1371 به پایان رسید. مدتی بعد با پخش اولین قسمت از سریال واکنش عجیب مخاطبان تلویزیون را به دنبال داشت. اغلب بینندگان که تاکنون چنین سریالی از نظر ساختار ندیده بودند، با کار ارتباط برقرار نکردند. همین مساله باعث شد حسین پاکدل که در آن زمان به عنوان مجری پخش و نیز مدیر پخش شبکه یک فعالیت داشت، هر بار با حضور در مقابل دوربین تلویزیون و پیش از پخش این برنامه، این نکته را به مخاطبان یادآوری کند که سریال روزی روزگاری سریال خوبی است و او تا پایان آن را دیده و از مخاطبان میخواهد بیننده آن باشند.
مدتی بعد ورق برگشت و سریال با شخصیتهای محبوب خود مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و حتی در پخشهای متعدد، چیزی از جذابیت و تازگی آن کم نشد. این سریال یک ماه قبل نیز دوباره از سیمای شبانگاهی پخش شد.
یکی از مهمترین ویژگیهای این سریال نوع خاص دکوپاژ، موسیقی فیلم، داستان و... آن بود. شکیبایی در این سریال قدرت بدنی فوقالعادهای داشت که برای فردی در آن سن و سال بسیار عجیب بود. امرالله احمدجو نقل میکند که بسیاری از صحنههای آن سریال مانند جمعآوری هیزم برای سوخت توسط خود شکیبایی انجام شد.
شیوه کار هم اینگونه بود که شکیبایی با دیدن جمعآوری هیزم سوخت توسط افراد بومی، به سادگی این کار را یاد گرفت و به گونهای این کار را کرد که تعجب خیلی از اطرافیان او را برانگیخت. اگر به یاد داشته باشید، شکیبایی در صحنههای مختلف این سریال به شدت میدوید. احمدجو میگوید در آن سریال آنقدر که شکیبایی دوید، یک دونده ماراتن در تمرینهای خود نمیدوید.
شاید بتوان یکی از مهمترین نقاط قوت این سریال را دستمایه « تحول» آن عنوان کرد که در سالهای بعد از سوی کارگردانهای مختلفی به اشکال گوناگون دنبال شد. شکیبایی بخوبی توانسته بود از پس ایفای نقش یک شخصیت راهزن که به مرور دچار تحول میشود بر بیاید. سرکشیهای او در مقابل خاله لیلا، بده بستانهایش با دیگر بازیگران و نیز نگاههای خاص او، از شکیبایی که تا پیش از این به دلیل ایفای نقش یک شخصیت روشنفکر در فیلم هامون چهرهای شهری ارائه کرده بود، یک چهره روستایی قابل قبول نیز ارائه کرد و تا مدتها تصویر او به عنوان مراد بیک در ذهن مخاطبان باقی ماند.
وکیل عاشق
سریال تلویزیونی «خانه سبز» دومین حضور موفق و به یاد ماندنی شکیبایی در دهه هفتاد تلویزیون است. زوج بیژن بیرنگ و مهران رسام، از اواسط دهه هفتاد سبک و سیاق خاصی را در سریال سازی بوجود آوردند. قرار گرفتن داستان در یک آپارتمان، تجربهای بود که تا آن زمان چندان تکرار نشده بود یا لااقل شکل موفقی از آن به شکل متعدد ارائه نشده بود. این سریال، هم در زمان خود لحن و روایت خاصی را به کار گرفت و با خلق فضاهای فانتزی توانست سریال همسران را به خاطرهای خوش در روزهای چهارشنبه برای مخاطبان تبدیل کند.
یک سال پس از آن که ساخت سری جدید این سریال در دستور کار قرار گرفت، به دلیل عدم حضور یکی از بازیگران، تغییراتی در کار داده شد و خسرو شکیبایی به میدان آمد تا در کنار مهرانه مهین ترابی نقش رضا و عاطفه را ایفا کنند. آنها زن و شوهری بودند که در سن بسیار پایینی با هم ازدواج کرده بودند. هر دو وکیل بودند. رضا دوست داشت زمانی نویسنده رمانهای هزار صفحهای باشد. عاطفه زنی علاقمند به شوهرش بود و رضا فردی دست و پا چلفتی. همین تناقضها بود که به داستان فضایی جذاب بخشید و حتی لحن خاص شکیبایی در بیان کلمه عاطفه و یا توک زبانی صحبت کردن و تلفظ «س» به شکل «ش» در جمله سبز باشید، به تکیه کلامی معمول در میان مردم تبدیل شد.
از سوی دیگر حضور شخصیتهایی همچون: پدر بزرگ، مادر بزرگ، خواهری که از همسرش جدا شده بود و با فرزندش زندگی میکرد، فرید و... فضای گرمی را در این خانواده به وجود میآورد که در میان سریالهای تلویزیونی اخلاق گرای آن روز که قرار بود ترویج کننده کانون گرم خانواده باشند، تا حدود زیادی نظر مسوولان را هم تامین کرد. دیالوگهای طولانی رضا و عاطفه در این سریال که اغلب به حرفهایی عاشقانه ختم میشد، هنوز هم شنیدنی و پر حس و حال است. این همان توانایی قابل توجهی بود که شکیبایی به خوبی از آن استفاده میکرد و کافی بود تا تکانی هم به سرش بدهد تا موهای لخت او، حالتی زیبا و معصومانه به چهرهاش بدهد.
سرزمین سبز
پس از موفقیت سریال «خانه سبز»، دستاندرکاران آن تصمیم میگیرند سری جدید آن را در فضا و ساختاری متفاوت در 26 قسمت تولید کنند. داستان این سریال قرار بود در شهرهای آبادان، خرمشهر، چابهار و تهران تصویربرداری شود. داستان هم از جایی آغاز میشد که «رضا با بازی خسرو شکیبایی و فرید با بازی رامبد جوان، همسرانشان را در تصادفی از دست میدهند و خانه سبز خراب میشود و به جای آن برجی ساخته میشود. آنها نیز تصمیم میگیرند به سفری دور و دراز بروند و در همین سفر است که مسائل آن روزهای جامعه همچون: جنگ طالبان، اتفاقات کردستان، ماجراهای پس از جنگ و تاثیرات این پدیده بر مناطق جنگ زده و... بررسی میشود.
این پروژه که به نظر میرسد با توجه به مختصات تلویزیون در آن سالها پروژهای جاهطلبانه بود، در زمان ساخت خود با مشکلاتی مواجه میشود و تنها هفت داستان آن ساخته میشود. فضای کار نیز بر خلاف خانه سبز به شدت تلخ است و شاید همین مساله سبب میشود تا سریال مدت 10 سال در بایگانی تلویزیون خاک بخورد و در نهایت سال 86 زمانی پخش شود که دیگر مردم و نسل جدید تلویزیون خاطره چندانی از رضا و عاطفه ندارند و به جای حس و حالهای عاشقانه آنها، مناسبات دیگری از مواد مخدر تا ماجراهای ماورایی در تلویزیون مسلط شده و همین مساله سبب میشود پخش این سریال بیسروصدا به پایان برسد.
تفنگ سرپر
تفنگ سرپر در اواخر سال 78 زمانی به مرحله ساخت میرسد که شکیبایی تازه تجربه حضور در فیلم میکس ساخته داریوش مهرجویی را پشت سر گذاشته است. همه چیز مهیای یک تجربه خوب دیگر است. شکیبایی قرار است در این سریال نقش یک مرد روحانی مسلک به نام سید را ایفا کند که در مکتب خانه روستایی به تعلیم و تربیت کودکان روستا مشغول است. همسرش نیز با بازی ژاله علو قرار است نقش زنی را ایفا کند که در کنار همسرش کار تعلیم و تربیت دختران روستا را به عهده دارد. داستان بر خلاف روزی روزگاری، بیشتر بر یک فضای آرام استوار است. شکیبایی نقش چندانی از نظر حجم در سریال ندارد و بازیگران دیگر همچون: محمد فیلی نیز شباهتی به نقشآفرینی قبلی خود ندارند. شکیبایی ابتدا به دلیل بیماری تمایلی به حضور در این نقش ندارد. او تازه عمل روده انجام داده و پزشکان هر نوع تحرک شدیدی را برای او ممنوع کردهاند، چه برسد به اسب سواری و انجام حرکتهای سخت اینچنینی. اما او با همین شرایط مقابل دوربین میرود و این مساله سبب میشود بخشی از نقش او تعدیل شود.
شاید یکی از مسائلی که سبب میشود تفنگ سرپر در مرحله پخش چندان با استقبال مواجه نشود، طولانی بودن تعداد قسمتهای آن و نیز لکنتهایی است که در روایت داستان وجود دارد.
آواز مه و بوی گلهای وحشی
خسرو شکیبایی دو تجربه همکاری با حسینعلی لیالستانی را در کارنامه کاری خود ثبت کرده است. اولین همکاری به سال 81 باز میگردد که او در نقش یک بسیجی شیمیایی شده حضور مییابد. او در آخرین روزهای زندگیاش به روستای زادگاهش باز میگردد و همین مساله بهانهای برای مرور خاطرات گذشته با دوستان دیگر و تجدید دوستیهای جدید میگردد. لحن سریال بسیار شاعرانه است که تصویربرداری در شمال کشور نیز این مساله را تشدید میکند. گریم شکیبایی نیز با تکهای از موی سفیدی که بر سرش روییده و نیز رنگ زرد چهرهاش بسیار جلب توجه میکند. حضور عشق قدیمی او در این روستا فضای کار را بشدت شاعرانه میکند، اما این سریال به دلیل همین لحن خاص و پلان سکانسهای طولانی اش با مخاطبان ارتباط چندانی برقرار نمیکند. سال 84 نیز او نقشی کوتاه در سریال بوی گلهای وحشی ایفا میکند. فضای کار طنز است و داستان چگونه زندگی کردن عدهای از اهالی یک روستا را ترسیم میکند که در عین صمیمیت به نقد و تحلیل شخصیت و زندگی یکدیگر میپردازند و در طول کار از دل یک داستان، داستانی دیگر سر بر میآورد. آنچه از این کار در ذهن مخاطبان میماند، مرگ رضا سعیدی بازیگر این سریال است که خاطرهای تلخ را رقم میزند، اما باز هم استقبال قابل توجهی از این سریال نمیشود.
شکیبایی در این سالها در سریالهای دیگری هم ایفای نقش کرد. «در کنار هم» به کارگردانی فتحعلی اویسی یکی از این نقش هاست که بعد از تفنگ سرپر در سال 81، بینندگان تلویزیون با آن مواجه میشوند. شکیبایی در این سریال در نقش یک وکیل بار دیگر با مهرانه مهینترابی همبازی میشود. کارگردانی کار به عهده فتحعلی اویسی است و سریال تلاش میکند تا با در کنار هم قرار دادن مشاغل مختلف در یک فضای واحد پلاتو مانند، داستان خود را روایت کند.
البته شکیبایی در سالهای اخیر در فیلمهای 90 دقیقهای فراوانی نیز ایفای نقش کرد. سومین روز پس از مرگ فیلم پخش نشده اوست که به کارگردانی پرویز شیخ طادی ساخته شد و داستان آن درباره مردی جانباز است که صاحب فرزند نمیشود و به همراه همسرش به امامزاده داوود میروند تا برای حفظ فرزند خود نذر و نیاز کنند تا این بار دیگر مرده به دنیا نیاید.
فیلم بختک اثر دیگر این بازیگر بود که یکشنبه شب گذشته پخش شد. فیلم دیگر نیز مسافر بود که دو سال قبل پخش شد و در آن شکیبایی نقش مردی را ایفا میکرد که پس از سالها حضور در خارج از ایران، به کشور باز میگردد و این حضور همزمان با برگزاری یک انتخابات است؛ البته فیلمهای 90 دقیقهای او به همین تعداد محدود نمیشود و احتمالا تا یک سال تلویزیون آثار این بازیگر را پخش خواهد کرد.
آشیانه سیمرغ
آشیانه سیمرغ یکی از جدی ترین نقش آفرینیهای خسرو شکیبایی در مقام بازیگر در یک سریال تاریخی است. ساخت این سریال سال 82 آغاز میشود. کارگردان سریال شهرام اسدی است و داستان نیز درباره بخشهای مختلف زندگی شیخ بهایی است. این سریال هم اکنون آماده پخش شده اما به دلیل برخی مسائل محتوایی که عمدتا به بحث پرداختن سریال به ترکان سنی مذهب عثمانی است از تلویزیون پخش نشده است. هرچند سریال در طول مدت تولید سرنوشت غمانگیزی پیدا کرد و به جای آنکه تمامی زندگی شیخ بهایی را در بر بگیرد، با پرداختن به مقطع کودکی و پیری این شخصیت، یک پرش تاریخی را تجربه کرد!
در آن سالها قرار بود نقش پدر شیخ بهایی را سعید نیکپور ایفا کند. از این بازیگر حتی تست گریم هم گرفته شد اما با نظر مسوولان وقت سیما فیلم، سعید نیکپور کنار گذاشته شد و از میان گزینههای مختلف، خسرو شکیبایی برای ایفای این نقش تایید میشود.
داستان این سریال از روستای آرام و خوش آب و هوای جبل عامل آغاز میشود. ترکان عثمانی با حملههای گاه و بیگاه خود به این روستا زندگی این خانواده و دیگر روستائیان را آشفته کردهاند. در نهایت پدر شیخ تصمیم به مهاجرت به ایران میگیرد و آنها راهی ایران دوره صفوی میشوند.
شکیبایی در این سریال حالت روحانی و متفکرانهای دارد که البته ریش سیاه و عبایی که معمولا به دوش دارد، این حالت را تشدید میکند. او پدر فرزندی است که بعدها به یکی از دانشمندان مشهور دنیا تبدیل میشود و همین مساله ظرافتهای خاصی را در بازی او بخصوص در مقابل نقش کودکی شیخ بهایی ایجاد میکند. ضمن آنکه او به عنوان رهبر فکری مردم این منطقه، چهره دیگری نیز از خود بروز میدهد که دیدنی است.
موخره
خسرو شکیبایی که به سختی میتوان عبارت «مرحوم» را در مقابل نام او به کار برد، از روز یکشنبه
30 تیر1387 میهمان قطعه هنرمندان در بهشت زهرا شده است. آرامگاه او در همان جایی قرار دارد که از سالها قبل میزبان هنرمندان مختلفی همچون: علی حاتمی، رقیه چهره آزاد، جعفر بزرگی، آقای اقتصادی و... بوده است.
قطعه هنرمندان حال و هوای خاصی دارد. برخی از آنها ترجیح دادهاند تا سنگ مزار خود را با جملهای ساده تزیین کنند و نام و امضای خود را کوچک و ساده بر روی سنگ قبر قرار دهند. برخی دیگر اسم خود را درشت نوشتهاند و حتی تصویری حکاکی شده را نیز به آن اضافه کردهاند. اضافه کردن عنوان هم هنر دیگری بوده که برخی سنگ قبر عزیزان خود را به آن مزین کرده اند تا تاکیدی باشد که این هنرمند که اینجا دفن شده، خطاط، نقاش، بازیگر و... بوده است. نمیدانیم سرنوشت سنگ مزار شکیبایی به کجا خواهد رسید، اما حتی اگر او در اینجا بنایی کوچک داشته باشد، باز هم هیچ کس سادگی و صفای نقشهای او را فراموش نخواهد کرد. نقشهایی که حتی در ضعیف ترین ساختههای تلویزیونی و سینمایی نیز همیشه شیرینی و گیرایی خاصی داشتند و بینندگانی ثابت را به خود اختصاص میدادند.
رضا استادی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد