برای کتاب «جامانده»؛ خاطرات سردار سیدحجت کبیری به قلم هادی عابدی

مجذوب مغناطیس آقا مهدی

خاطرات مادر شهید ژاپنی در «مهاجر سرزمین آفتاب»

«مهاجر سرزمین آفتاب» به کوشش حمید حسام و مسعود امیرخانی اثری است که خاطرات کونیکو یامامورا یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران را به مخاطبان ارائه می‌کند. کونیکو یامامورا که بعد از آشنایی با یک مسلمان ایرانی و ازدواج با او ژاپن را به مقصد ایران ترک کرد، بعد از مهاجرت نام سبا را از کلام‌الله مجید برای خود برگزید.
«مهاجر سرزمین آفتاب» به کوشش حمید حسام و مسعود امیرخانی اثری است که خاطرات کونیکو یامامورا یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران را به مخاطبان ارائه می‌کند. کونیکو یامامورا که بعد از آشنایی با یک مسلمان ایرانی و ازدواج با او ژاپن را به مقصد ایران ترک کرد، بعد از مهاجرت نام سبا را از کلام‌الله مجید برای خود برگزید.
کد خبر: ۱۵۰۱۲۰۷
نویسنده نسرین بختیاری - گروه فرهنگ و هنر
 
حمید حسام و مسعود امیرخانی، خاطرات خواندنی این بانوی شرقی را با دقتی مثال‌زدنی و حفظ فصاحتی که خود او در بیان خاطراتش به‌کار برده نوشته‌اند.  حمید حسام گفته نحوه آشنایی او با این مادر شهید در سفری بود که همراه تعدادی از جانبازان کشور جهت شرکت در مراسم سالگرد بمباران اتمی شهر هیروشیما داشته و کونیکو یامامورا به‌عنوان مترجم، صحبت‌های جانبازان شیمیایی ایران و بازماندگان بمباران اتمی ژاپن را برای همه ترجمه می‌کرده. حمید حسام در این سفر چنان مشتاق شنیدن داستان زندگی او شد که برای نوشتن خاطراتش، هفت سال با او مصاحبت کرد تا درک بهتری از دنیای درونی او پیدا کند. کونیکو یامامورا نیز اظهار داشته که پس از شهادت فرزندش افراد زیادی خواستار نوشتن خاطرات او بوده‌اند اما از میان آنان، حمید حسام توجه و اعتماد او را برانگیخته و اکنون «مهاجر سرزمین آفتاب» داستان پرفراز و نشیب زندگی‌اش را از کودکی تا زمان حال دربردارد. ‌
کونیکو یامامورا که تا ۲۱سالگی تحت آموزه‌های بودا بوده، آشنایی خود را با همسر مسلمانش یک نقطه عطف می‌داند؛ نقطه عطفی که همه چیز بعد از آن تغییر کرد و او را به دنیای جدیدی از ارزش‌های اسلامی و انقلابی وارد کرد و ثمره زندگی او، یعنی فرزند ۱۹ساله‌اش را در راه پاسداری از این ارزش‌ها به مقام رفیع شهادت رساند. بریده‌ای از کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» در ادامه آمده:   «مادربزرگم (ماتسو) بودایی معتقدی بود که با پدرم که پسر اولش بود زندگی می‌کرد؛ پیرزنی ۸۰ساله که انس زیادی با او داشتم و او هم علاقه بسیار زیادی به من داشت و سعی می‌کرد در هر کاری که رنگ مذهبی و اخلاقی براساس تعالیم بودا داشت، من را هم شرکت دهد. او هر روز صبح پیش از خوردن صبحانه، همراه کتاب بودا وارد اتاقی می‌شد که محل یادبود مردگان بود و شروع می‌کرد به خواندن دعا و به من می‌گفت مثل او آداب دعا را بجا بیاورم. خودش زنی راستگو و درستکار بود و به من گوشزد می‌کرد: کونیکو! سعی کن هیچ‌وقت به هیچکس دروغ نگویی. زیرا اگر مرتکب دروغ شوی، تو را به جهنم می‌برند و آنجا حیوانات ترسناکی مثل اژدها و مار و عقرب زبانت را از دهانت بیرون می‌کشند».  تذکرات مادربزرگ در من تأثیر می‌گذاشت و سعی می‌کردم هیچگاه دروغ نگویم. پدر و مادرم می‌کوشیدند من و سایر اعضای خانواده را با سنت‌های ژاپنی_ که رنگ ملی و آیینی داشت_ آشنا کنند. من از هرگونه جشنی خوشم می‌آمد و سنت‌های ژاپنی پر بود از جشن‌های خرد و کلان. در کنار بازی و شیطنت در جشن‌ها، همیشه پرسش‌هایی در ذهنم شکل می‌گرفت. یکی از این جشن‌ها در فصل تابستان در روز پانزدهم آگوست برگزار می‌شد. بودایی‌ها اعتقاد داشتند مردگان در این روز برمی‌گردند. طاقچه‌های خانه را پر از میوه می‌کردند تا مردگان وقتی برمی‌گردند از میوه‌ها بخورند و به احترام آنان این میوه‌ها تا سه روز روی طاقچه‌ها می‌ماند. از همین رو جشن سه روز طول می‌کشید.
در پایان جشن، خوراکی‌ها را برمی‌داشتیم و به دریا می‌ریختیم. من جرأت نمی‌کردم از پدر و حتی مادرم بپرسم اگر مردگان برمی‌گردند، چرا خوراکی‌ها را نمی‌خورند؟! دیده بودم وقتی کسی می‌مرد، جسدش را طبق آیین بودایی‌ها در مکانی که محل سوزاندن مردگان بود می‌سوزاندند و همانجا راهب بودایی با آن سر ‌تراشیده و لباس گشاد و بلند و یکدست نارنجی‌اش می‌آمد و دعا می‌خواند. وقتی جسد به‌طور کامل می‌سوخت، خاکستر آن را در کوزه‌ای می‌ریختند و یک شب در خانه قوم ‌و خویش نگه‌می‌داشتند تا همه بستگان بیایند و ببینند و با او وداع کنند و روز بعد، کوزه را داخل قبر می‌گذاشتند و اسم او را روی سنگ قبر می‌نوشتند. بعد صبر می‌کردند تا روز پانزدهم آگوست فرابرسد و میوه و خوراکی‌ها را روی طاقچه بگذارند و چشم‌انتظار آمدن مردگان، سه روز جشن بگیرند. با این اوصاف، حق داشتم در عوالم کودکی‌ام از خاکستر توی کوزه بالای طاقچه بترسم و برنج و حبوبات و میوه‌های سه روز معطل‌مانده را با کمک بزرگ‌ترها به دریا بریزم و فقط از بوی خوش عود سوخته در معبد شینتو و شنیدن نغمه‌ سازی که وسط دعا شنیده می‌شد سر شوق بیایم».
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها