این سوال را از سید میثم موسویان نویسنده حوزه ادبیات انقلاب، پایداری و مقاومت پرسیده ایم. او که اولین جرقههای نویسندگی در ذهنش، با اشاره رهبری به رمان «جنگ و صلح» در سال ۱۳۸۴ زده شد، به امید روزی که بتواند اثری مانند «جنگ و صلح» بیافریند، دست به قلم شده است. سید میثم (مهرداد) موسویان جز نویسندگان پرکار چند سال اخیر به شمار میرود که بیشتر نوشتههایش در ژانر انقلاب و دفاع مقدس نوشته شده و البته در ژانرهای دیگر هم دست به قلم شده و آثاری تولید کرده است. نثر زیبا و همراه با طنز موسویان با لحنی صمیمی و پرداخت هنرمندانه به زوایای داستان، هر خوانندهای را وا میدارد تا آثار این نویسنده خوش قلم را تا آخریت صفحه اش مطالعه کند. آنچه د رآدامه میخوانید متن این گفت وگوی صمیمی و جذاب است.
مروری بر خاطرات و زندگی شما نشان میدهد که یک کودکی، نوجوانی و جوانی معمولی را پشت سرگذاشته اید که معدل زندگی شهروندان ایرانی است، اما بعد از آن که دست به قلم بردید خیلی طوفانی نوشته اید و تقریبا به تعداد سالهای عمرتان برنده جایزه، برگزیده جشنوارهها و یا حایز رتیههای اول و دوم رخدادهای فرهنگی و هنری در حوزه نوشتن و نشر آثار جذاب و خواندنی شده اید. لطفا در آغاز سخن از این گذر عمر تا مرحله ایی که تصمیم به نوشتن گرفتید، بگویید.
نامم را مهرداد گذاشته بودند و متولد سال ۱۳۶۲ در همدان هستم که بعدها نام میثم را برای خودم انتخاب کردم. مادرم معلم و پدرم بنای خیلی ماهری بودند که من و خواهرم به عنوان دو فرزند یک خانواده کم جمعیت نزد این عزیزان بزرگ شدیم. خانواده مرفهی نبودیم و پدر در چند نوبت شغل عوض کرده، در مقطعی طلافروشی داشتند و ورشکست شدند، یا باغداری داشتند و به نتیجه خوبی نرسید که در مجموع وضعیت مالی بدی را در کودکی تجربه کردم. سن و سال زیادی نداشتم که احساس میکردم میتوانم شعر بگویم، البته اعتماد به نفس لازم را نداشتم و نمیتوانستم آنچه را میگویم شعر بنامم، چون وضعیت خانوادگی که بداناشاره کردم به من اجازه نمیداد که بتوانم فکر کنم قادر به انجام کاری مثل شعر گفتن هستم. علاوه بر آن بچهی درسخوانی هم نبودم. خاطرم هست وقتی کلاس دوم دبستان بودم روی یک تخته چوبی بالا و پایین میپریدم، پدر آمد و پرسید: بچه جان! درست هایت را خواندی؟ در همان عالم کودکی احساس کردم بین راست و دروغ گفتن امکان انتخاب دارم و واقعیتش را بخواهید به دروغ به پدر گفتم: بله! خوانده ام. پدر من را رها کرد و رفت و من همان لحظه با خودم فکر کردم چقدر خوب است، با گفتن یک بله خودم را نجات دادم. بعد این اتفاق بود که تلاش برای درس خواندن را به طور کامل کنار گذاشتم و یادم هست که تا کلاس چهارم و پنجم ابتدایی برای این که بالاخره نمره قبولی را بگیرم، تقلب میکردم. کمی که بزرگتر شدم و به دوره راهنمایی آمدم گرایشات مذهبی پیدا کردم، چون پدرم – علیرغم این که با تعاریف مرسوم خیلی متدین نبود –، اما هیاتی بود و من را با خودش به هیات و مجالس روضه و عزاداری میبرد. بعد از آن مقطع و به دلیل آموزههای مذهبی که با آنها آشنا شده بودم کم کم تقلب را کنار گذاشتم و در نتیجه نمره هایم به شدت افت کرد. اشاره کردم که مادرم فرهنگی بود و برای حفظ آبرو و حرمت مادر همیشه طوری وانمود میکردم که درس هایم را میخوانم، اما انگار استعداد ندارم و مفاهیم درسی توی کله ام نمیرود. هیچ وقت یادم نمیرود که موسم امتحانات بود و امتحان جغرافیا داشتم، اما چون خیلی رمان دوست داشتم، مشغول خواندن کتابهای ژول ورن میشدم و در خانواده تصور میکردند در حال درس خواندن هستم. اما عیب کار جای دیگری بود و از آن جایی که کاری به کتابهای درسی نداشتم نمره هایم خراب و باعث شرمندگی و آبروریزی میشد.
در ابتدای صحبت اشاره کردید در دوره کودکی علاقهمند به شعر بودید، ولی صحبت را ادامه ندادید. بد نیست کمی در مورد سرنوشت این علاقه برایمان توضیح دهید.
بله، عرض میکنم. اتفاقا وارد دبیرستان که شدم اتفاقاتی رخ داد که دوباره موضوع شعر برایم جدی شد. پسر عمویی داشتم که پدر بزرگش دیوان شعری داشت و روزی یکی از اشعار او را برایم خواند. وقتی شعر را شنیدم گفتم اگر شعر این است که من هم شاعرم! بیا با هم شعر بگوییم. پسر عمویم گفت آقا مهرداد! مگر شوخی است که بخواهیم شعر بگوییم، بچه بازی که نیست، شعر گفتن یک عمر تمرین و سواد میخواهد. همان جا شروع کردم و شعری را که خودم گفته بودم برایش خواندم، در آن دوره شعرهایی که میگفتم بیشتررنگ بوی سیاسی داشت و مایههایی از طنز نیز در آن به چشم میخورد.
یادم هست در مورد دیگری، در دوره دبیرستان شعری نوشتم و به معلم ادبیاتمان دادم. واقعیتش آن زمان نمیدانستم تخلص حضرت آقا «امین» است. شعری گفته بودم که این گونه بود: ... حرفهای مانده ام اندر گلو / میزند هی بر گلویم نیشتر؛ و آن شعر با این بیت به پایان میرسید: با خیانت کاری مرد امین / میشود پستش ز پیش هم بیشتر!
این را هم اضافه کنم که شعرهایم قصه محور بود و نزد بزرگان، برای خودش وزن و مرتبهای داشت، طوری که همان سالها از سوی زنده یاد ابوالفضل زرویی نصرآباد برایم دعوت نامهای ارسال و به جشنواره طنز حوزه هنری دعوت شدم. داشتم از ماجرا شعری که به معلم ادبیاتمان داده بودم میگفتم. وقتی این شعر را به ایشان دادم، کمی که خواند، دیدم هی به من نگاه میکند و دوباره نگاهی به صفحه کاعذ میاندازد. بعدش هم دیگر همکاران را دور خودش جمع کرد و پچ و پچی داشتند و بانگاههای گاه و بی گاه به من، بین خودشان حرفهایی رد و بدل میکردند.
جلو رفتم و نظرشان را پرسیدم، گفتند: خوب است، خوب است. ولی حرفشان را ادامه ندادند. من هم که از حرفشان هر چند کامل نشده بودف به شوق آمده بودم گفتم خیلی ممنون اگر بخواهیدمی توانم باز هم برایتان شعر بیاورم استاد! اینجا بود که معلم ادبیاتم رو به من کرد و به آهستگی گفت: نه تو رو خدا! لازم نکرده شعر برایمان بیاوری. ببینم بچه! میخواهی ما را از نان خوردن بیندازی؟
انگار تصورش این بود که من با آگاهی و با اشاره به واژه «امین» به عمد این واژه را در شعر خودم آورده بودم، در حالی که روحم از چنین امری خبر نداشت و نمیدانستم تخلص شعری حضرت آقا «امین» است.
بعد از آن اتفاق دیگر شعر نگفتید؟
چرا، باز هم شعر میگفتم، اما به دلیل گرایشات مذهبی که پیدا کرده بودم کم کم وارد حیطه شعر آیینی شدم و همین طوری که ماجرا ادامه داشت تا به مرور اطلاعات بیشتری در خصوص مذهب و انقلاب پیدا کردم و در نتیجه گرایش، اعتقاد و پای بندیم به نظام بیشتر و بیشتر شد.
ماجرا هم این از این قرار بود که در دوران شروع تحصیل در دانشگاه، با استادم آقای دکتر محمدرضا فریدونی آشنا شدم که نقش بزرگ و مهمی در شکل گیری اندیشه و اعتقادات مذهبی من داشتند. در حقیقت به شک و شبهههای مذهبی من پاسخ دادند و به لحاظ فکری خیلی تحت تاثیر آن عزیز قرار گرفتم و تا همین الان هم مدیون راهنماییها و تدربسشان هستم. به گونهای که اگر معنایی را در رمان و یا نوشته هایم طرح میکنم و میخواهم تبدیل به یک متن ادبی و نوشتاری کنم از آموزههای پاک و صاحب نفسی ایشان بهره میبرم.
جالب است که اشاره کنم از دوره دبیرستان و زمانی که وارد عرصه شعر و شاعری شدم، گیر کرده و مردد بودم در رشته علوم انسانی درس بخوانم یا به رشته ریاضی بروم. خانواده و بخصوص مادرم خیلی تشویقم کردند که در رشته ریاضی ادامه تحصیل بدهم و من هم قبول کردم. این در حالی است که یادم نمیآید از درس ریاضی ۳ به بعد، نمره بالاتر از ۱۰ گرفته باشم. بهانه هم داشتم و وقتی این نمرات درخشان را میگرفتم میگفتم شما بودید که من را اجبار کردید رشته ریاضی بخوانم و گر نه خودم میدانستم این کاره و اهل ریاضی و فرمول ومحاسبه نیستم. ضمن این که خیالم راحت بود که آنها در دلشان میگویند ما بودیم که این بچه را مضمحل کردیم و گر نه خودش تقصیری ندارد.
در دانشگاه چه رشتهای را انتخاب کردید؟
داغ دلم راتازه کردید! چون علیرغم وضعیت اسفناکی که در دروسی مثل ریاضی داشتم در کنکور ورودی دانشگاه، رشته ریاضی محض را انتخاب کردم تا لیسانس ریاضی محض بگیرم. در ترم اول همهی دروس را پاس کردم و بلافاصله در ترم دوم همهی دروس را افتادم، البته فکر میکنم در آن ترم فیزیک هالیدی را پاس کردم. آن موقع بود که به خودم آمدم و گفتم: پسر آخه این جوری که نمیشه! تو اصلا اهل ریاضی خواندن نیستی، آمدی رشته ریاضی که چه؟!
بعد از آن بود که رشته ریاضی را رها کردم و در رشته روانشناسی به تحصیل ادامه دادم. البته باز هم تردید دوران دبیرستان سراغم آمده بود که بروم ادبیات بخوانم یا در رشته دیگری ادامه دهم، و نهایتا رشته روانشناسی را انتخاب کردم. دلیلش هم این بود که با خودم فکر کردم، چون علاقهمند به ادبیات هستم، خواندن و تفحص و مطالعه در حوزه ادبیات را خودم میتوانم ادامه دهم و رشتهای مثل روانشناسی بیشتر نیازمند تحصیلات آکادمیک است. در خواندن ریاضی توفیقی پیدا نکردم، اما وقتی وارد رشته روانشناسی شدم دیدم چقدر کار دوغی است و میشود دروس این رشته را خواند و آن را به راحتی پاس کرد و همین بود که موفق شدم در سه سال لیسانس روانشناسی بگیرم.
به نظرم خوب است به این موضوع بپردازیم که چگونه به نوشتن روی آوردید، چون تا جایی که اطلاع داریم یک جرقه، یعنی یکی از سخنرانیهای مقام معظم رهبری که در آن اشارهای به کتاب «جنگ و صلح» داشتند، خیلی در گرایش شما به نوشتن موثر بوده است.
همین طور است. در همان دوران بود که سخنرانی حضرت آقا را در دیدار جمعی از پیشکسوتان جهاد و شهادت و خاطره گویان دفتر ادبیات و هنر مقاومت، گوش دادم که در آن به نکتهای مهم در ارتباط با هویتی که تولستوی به تاریخ و مردم روسیه داده است اشاره کرده بودند و مضمون صحبتشان این بود که هیچ تاریخ نگاری نتوانسته است کار بزرگ این نویسنده توانا را تکرار کند.
نکته مهم در این خصوص این است که در آن جنگ مردم سن پتربورگ شهر را برای ناپلئون خالی کرده و فرار کردند، اما تولستوی این ماجرا را طوری حماسی و در قالب یک رمان موفق آفریده و خلق کرده است که انگار این مردم بافرارشان بزرگترین حماسه تاریخ را خلق کرده اند. در ادامه همین صحبتها حضرت آقا به حماسه مقاومت مردم خرمشهر در دفاع مقدس اشاره دارند که چگونه در مقابل دشمن بعثی جانانه مقاومت کردند و میپرسند که اگر تولستوی قرار بود رمانی در این خصوص بنویسد، چه ظرفیت بزرگی برای خلق یک رمان درجه یک و شاخص داشت!
این ماجرا و شنیدن چنین تحلیل و توصیفی از قدرت رمان و نوشتن و کتاب و خصوصا خواندن رمان جنگ و صلح، خیلی من را تحت تاثیر قرار داد و با خودم گفتم، شعر و شاعری جای خودش را دارد، ولی بهتر است که با چنین نیازی که این قدر مورد توجه و تاکید حضرت آقا است، فعالیتم را در حیطه رمان و داستان پی بگیرم. با خودم گفتم امتحان میکنم، حتی اگر نتوانم یک جنگ و صلح ایرانی بنویسم حداقلش این است که به ندای حضرت آقا لبیک گفته ام. البته برای رفتن یا نرفتن در چنین مسیری خیلی شک و شبهه داشتم، چون مدت زمان زیادی بود که خواندن رمان را ترک کرده بودم و سالها بود که فکر میکردم این کار وقت تلف کردن است.
بعد این ماجرا بود که نزد آقای دکتر محمدرضا فریدونی، استاد خودم در دانشگاه بوعلی سینای همدان که دکترای عرفان دارند رفتم و گفتم که حضرت آقا این گونه فرموده اند و میخواهم من را راهنمایی کنید. استادفریدونی نظرشان این بود که توان نوشتن دارم و خیلی برای ورود و فعالیت در این حوزه تشویقم کردند. بعد از آن بود که شعر را به صورت تفننی دنبال کردم و بیشتر وارد حیطه داستان شدم. تصمیم را گرفته بودم، حوزه هنری همدان خانه دومم شد و نوشتن داستانهای کوتاه را آغاز کردم. البته آن دوره زمانی بود که بخش داستان حوزه هنری همدان در اختیار بچههایی بود که خیلی متدین نبوده و به نوعی دگر اندیش به حساب میآمدند. به همین دلیل من هم با این قصد داستانهای مذهبی مینوشتم و میبردم که این گروه را کمی اذیت کنم و حرص آنها را در بیاورم. باید اشاره کنم که علیرغم چنین وضعیتی خیلی به من محبت داشتند. خاطرم هست یک بار داستانی در مورد حضرت امام (ره) نوشته بودم و زمانی که آن را خواندم، رییس آن گعده داستانی که افکارمان با همدیگر در تضاد بود زد زیر گریه، طوری که اشک من را هم در آورد. مجموع این ماجراها باعث شد رغبت زیادی به نوشتن پیدا کنم و از آن دوران تا به حال و در ۲۰ سال گذشته همواره دغدغه داشته ام.
اولین باری که کارهایتان به اصطلاح دیده شد و بابت آن تشویق شدید چه زمانی و در کجا بود؟
اولین باری که کارم به صورت رسمی دیده شد و اولین رخداد هنری که در آن شرکت کردم، جشنواره بین المللی «سلام نصرالله» بود. وقتی جنگ ۳۳ روزه اتفاق افتاد، فراخوانی روی در و دیوار دیدم که اعلام شده بود اعزام دانشجویی به لبنان تدارک دیده شده است که ثبت نام کردم و راهی مرز ترکیه شدیم تا به کمک حزب الله برویم و البته آن جا مشخص شد یک بازی است و برگشتیم. من همین ماجرا را تبدیل به یک داستان کردم و برای دبیرخانه این جشنواره فرستادم که رتبه آورد و سالها بعد توسط حوزه هنری همدان تحت عنوان «ما هم هستیم» چاپ شد. بعد از آن بود که رمان میوههای رسیده را نوشتم که در جشنواره داستان انقلاب برگزیده شد. جالبی قضیه در خصوص اولین رمانی که با عنوان «میوههای رسیده» در باره انقلاب نوشتم از این جهت است که من شخصا تجربهای در خصوص انقلاب نداشتم، چون شش سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی متولد شده بودم. در واقع هر آنچه که داشتم حاصل شنیدهها و خواندهها و مطالبی بود که دیگران در باره انقلاب گفته و یا نوشته بودند.
به نکته خوبی اشاره کردید و یک سوال اصلی که به نوعی بهانه این گفتگو نیز هست این است که چرا علیرغم همهی کارهای خوبی که صورت گرفته است، هنوز آن گونه که شایسته انقلابی فرهنگی مانند انقلاب بهمن ۱۳۵۷ است، آثار مکتوب و بخصوص آثاری در قالب داستان، قصه، رمان، داستان کوتاه و انواع دیگری که مرسوم است، خلق ومنتشر نشده است؟!
از نگاه من که شاید بتوان آن را حاصل تجارب زیسته ام دانست، یکی از دلایلی که رمان انقلاب هنوز نوشته نشده است، همین است که موضوعی همه گیر است و مثلا مانند جنگ نیست که عدهای خاص درگیر آن شده باشند. یک نوع دگر دیسی اجتماعی که همهی اعضای جامعه آن را تجربه میکنند و ما معمولا نسبت به تبدیل تجارب عمومی خودمان، به قالبهایی مثل رمان و داستان انگیزهای نداریم. چون برای چنین کاری تخیل لازم است و قضیه این است که یک زمانی آنچه را که بر من گذشته است به صورت خاطره تعریف میکنم، که تکلیفش روشن است و در واقع بازگویی یک تجربه زیسته است. اما اگر قرار باشد یا همین خمیرمایه یک رمان بنویسم، رمان ویژگیهای خاص خودش را دارد. یعنی رمان ویژگیهای فلسفی دارد، نیازمند طرح عمیقتر بخشی از افکار فرد است و برخی ویژگیهای دیگر که وقتی فرد میخواهد تجربه خودش را بر این مسله سوار کند، کار سخت تری پیش رو دارد که البته یک سری تواناییهای خاص خودش را میطلبد. با چنین نگاهی است که میگویم یکی از دلایلی که ما رمان انقلاب کم داریم این است که یک تجربه جمعی مشترک و عمومی است که انگار همه از آن خبر دارند و نیازی به طرح آن در قالب رمان و داستان و آثار ادبی نیست.
آقای رضا امیرخانی هم در این خصوص چنین تعبیر دارد و میگوید، چون ما همگی تجربه انقلاب را در ذهن داریم، پس تعریف کردن راجع به انقلاب را کنار گذاشته و اساسا آن را از دست داده ایم. همین است که معمولا نویسندگان ما به سمت تعریف تجربه شخصی خود از انقلاب نمیروند و با خودشان میگویند وقتی همه در باره یک چیزی میدانند، چه ضرورتی دارد که من در باره بخواهم در مورد آن حرف بزنم و یا بنویسم.
آنچه میخواستم در مورد تجربه ام در خصوص نوشتن از انقلاب به آن اشاره کنم دقیقا همین موضوع است. یعنی بر عکس کسانی که انقلاب را دیده اند، نوشتن برای من از انقلاب دیگر یک سد و مانع که به ویژگیهای آن اشاره کردم به حساب نمیآید. در واقع من میخواهم در گام اول در مورد یک تجربهای که آن را نزیسته ام، برای خودم بنویسم و آن را تصویر و تحلیل و تبدیل به یک اثر ادبی کنم و این میتواند جذاب و انگیزاننده باشد.
در پاسخ به این سوال اساسی به نکات خوبی اشاره کردید که میتواند دلیل شما برای نوشتن در حوزه ادبیات انقلاب باشد، لطفا در مورد دیگر انگیزه هایتان هم کمی برای خوانندگان و مخاطبان این گفتگو صحبت کنید.
در خصوص شروع کارم برای داستان نویسی، جدای از برخی دغدغههای شخصی و مالی که معیشت ما در گرو آن است، موضوع انقلاب را به عنوان یکی از حیطههای مناسب برای نوشتن انتخاب کردم. البته باید اشاره کنم، چون به آقای خامنهای علاقه و دوستشان دارم، همیشه گوشه چشمی هم به این موضوع داشتم که آنچه مینویسم مورد توجه ایشان قرار گیرد و خوششان بیاید و این حرف را بدون لکنت و تعارف بیان میکنم. البته که گفتن این حرف در فضای ادبیات امروز میتواند حاشیههایی به دنبال داشته باشد، چون یکی از مشکلات حوزه ادبی ایران این است که تقابلی در نوع نگاهها وجود دارد و سبب شده است جمعی که در زمینه ادبی فعالیت میکنیم نگاه خاصی به همدیگر داشته باشیم. به گونهای که وقتی یکدیگر را مورد خطاب قرار میدهیم من به آنها «بی دین» میگویم و آنها هم من و امثال من را «مزدور» خطاب میکنند. بگذریم، از بحث اصلی دور نشویم.
آن گونه که در بحثهای صورت گرفته و نقدهای انجام شده در مورد آثار شما گفته شده است، همواره رد پایی از تجارب شخصی، خانوادگی، فامیلی، تاریخ و جعرافیای زندگی و اموری از این دست به چشم میخورد، نظر خودتان در این مورد چیست؟
همین طو راست و پیرنگهای اصلی داستان هایم همواره از چنین نگاههایی اثر پذیرفته اند. برخی تجربههای شخصی که ممکن است از نزدیکترین کسانم اثر پذیرفته باشم، تا اتفاقات فامیلی و محلی و سطوح وسیعتر که به نحوی در مسیر و جریان این تجارب قرا رگرفته ام، حتما در نوشته هایم مستتر است و آن راها به عنوان جذابیتهایی که از نظر خودم مهم بوده است، وارد آثارم کرده ام. حتما دوستانی که من را میشناسند میتوانند در این خصوص رد و خطی از این اثرپذیری را که البته در قالب یک اثر مکتوب تدوین و ارایه شده است، پید اکنند.
امیدواریم این گفتگو سبب بشود تا علاقهمندان به حوزه ادبیات انقلاب و مقاومت، سراغ بیشتری از آثار ارزشمند شما بگیرند. در بخش پایانی صحبت کمی از آثاری که با موضوع یا با محوریت مسایل انقلاب نوشته شده اند، برایمان بگویید.
خوب است اشاره کنم خمیرمایه داستان من در کتاب «میوههای رسیده» ماجرای جیب بری است که در کوران انقلاب به دنبال جیب بری است، در اتفاقات انقلاب تیر میخورد و باسیاسیون قاطی میشود و بقیهی ماجرا... کتابی که برایم جایزه «جشن داستان انقلاب» در سال ۱۳۹۳ را به دنبال داشت. شیرینی جایزه این اثر که مبلغ ده میلیون تومان بود خیلی به من مزه داد، زیرا آن دوره سرباز و متاهل بودم و یک قران هم درآمد نداشتم. اشاره کنم که در همان جشنواره جایزه دیگری هم گرفتم که دو تا سه میلیونی نیز بابت آن گرفتم و نور علی نور شد این جوایز علاوه بر وجه مادی آن که خیلی برایم ارزشمند بود، اعتماد به نفسم را بالابرد و تشویق به نوشتن شدم که بعد از آن رمانی با نام «سپیدی پر کلاغ» نوشتم. اثر بعدی هم کتاب با عنوان «شهید خودم» بودکه این دو کتاب را انتشارات «شهرستان ادب» منتشر کرد.
البته این دو اثر در جشنوارهها رتبهای نیاورد و در نتیجه جایزه و پولی هم نصیب نکرد، در حالی که من مانند قماربازی که به قمار عادت کرده است، به نوشتن و آنچه از این رهگذر حاصل میشد عادت کرده بودم و ناگزیر بودم که ادامه بدهم.
رمان بعدی که آن را هم با تم و جانمایه انقلاب نوشتم نام اولیه اش «ماموریت ناتمام» بود که بعد نام «بی نام پدر» به خود گرفت و البته شهرستان ادب آن را رد کرد و همین طوری روی دستم ماند. کتابی که خیلی دوستش داشتم و بالاخره بعد از شش سال انتشارات جمکران آن را چاپ کرد. خوشبختانه خدواند عنایتی کرد و این کتاب در جشنواره ادبی «جلال» دیده شد و، چون فرم خاص و نوآورانهای داشت مورد اقبال قرار گرفت. فرمی که سخت خوان است، اما به نظرم در سالهای بعد بیشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.
بایداشاره کنم که پس از کسب موفقیت این کتاب در جشنواره جلال مزه اش زیر زیانم ماند و جلد دوی این کتاب را با عنوان «به نام مادر» با همان شخصیتهای کتاب بی نام پدر نوشتم که در جشنواره کتاب سال دفاع مقدس جایز رتبه شد. رمانی که با خمیرمایه «کودتای نوژه» است و به اندازه یک پایان نامهی دکترا در مورد موضوع آن یعنی کودتای نوژه تحقیق کرده ام.
چون در این آثار از تجارب زیسته شخصی و خانوادگی بهره گرفته اید آیا موردی پیش آمدهاست که اعضای خانواده یا فامیل اعتراضی به محتوای این آثار داشته باشند.
بله مواردی بوده است. مثلا در کتاب «بی نام پدر» در جایی به موضوعی اشاره دارم که کودک داستان در محله «آقاجانی بک» همدان بزرگ میشود و از قضا این کودک را طایفه پدری من که در همدان اسم و رسمی دارند بزرگ میکنند. خاطرم هست یک بار که پدر داشت این کتاب را میخواند، کتاب را بست و رو به من کرد و گفت پسر این اراجیف چیه که راجع به خانواده و طایفه من نوشته ای؟! در موردی دیگر شخصی از فامیل بود که در برخی مسایل با هم داشتم و اسمش را در این کتاب آورده ام، اما همین حالا هم که در جمعی خانوادگی یا میهمانی با هم روبرو میشویم با دیدنش فشار خونم بالا میرود.
و آثار دیگر با موضوع انقلاب اسلامی.
کتاب بعدی با نام «من جانباز نیستم» به نوعی تاریخ شفاهی است، ماجرای انقلاب در آن مطرح است. کتاب «من محمد بروجردی هستم، مصاحبه نمیکنم» نیز تاریخ شفاهی و خاطرات آقای شهبازی راننده شهید بروجردی و شهید کاوه و مربوط به خاطرات دوران انقلاب و جنگ است. کتابهایی که مانند کتاب «من جانباز نیستم» مربوط به جانباز احمد پیرحیاتی است که بخشی از این آثار به مبارزات دوران پهلوی اختصاص دارد و نشان میدهد که زنده یاد پیرحیاتی در بروجرد چگونه مبارزه کرده است، خیلی خوب و بدون سانسور به حوادث ابتدای انقلاب پرداخته شده است که این کتاب را نشر «معارف» منتشر کرده است.
رمان «شب شغال» نیز که در سال جاری توسط انتشارات به نشر چاپ شده است، برگرفته از زندگی شهید سیدحسین دیباج و باز هم برگرفته از حوادث انقلاب اسلامی است. این اثر هم یک نقشه پلیسی و معمایی دارد که خودم آن را برای اولین بار تجربه میکردم.
شما در حوزه آثار با قالب فانتزی هم آثار خوبی دارید، کمی هم در خصوص این گونه ادبی بگویید.
از جمله کارهایی که به نظرم بی نظیر است، کاربرد فانتزی در تحریر آثار ادبی است که اخیرا روی آن تمرکز بیشتری داشته ام. اصولا فانتزی در جهان خیلی نظر کودکان، نوجوانان و جوانان را به خود جلب میکند و خیلی پرفروش است که به همین دلیل بیشتر آثار ترجمه شده در ایران نیز آثار داستانی و رمانهایی هستند که در قالب فانتزی نوشته شده اند.
من کتاب «مدرسه شبانه» را با چنین نگاهی نوشته ام تا بتواند مورد استفاده و اقبال قشر نوجوان و جوان قرار گیرد که ناشر آن «کتابستان معرفت» است. ماجرای کتاب مدرسه شبانه، داستان بچههای مردودی یک مدرسه است که شبانه به مدرسه محل تحصیل خود میروند تا ببینند چه کسی در مدرسه آنها اعلامیههای دوران انقلاب را «جاساز» میکند. آن جاست که با یک فضای فانتزی مواجه میشوند که ابتدا فکر میکنند آن جا یک شهرک سینمایی است، ولی متوجه میشوند ماجرا چیز دیگری است و در واقع ملکوت روزشان را در آن شب ملاحظه میکنند. به گمانم این اولین باری بود که جذابیت گونه فانتزی در خدمت ادبیات انقلاب اسلامی و پایداری قرار گرفت، که این گونه ادبی به خودم نیز مزه داد و رمانی از حضور حاج قاسم در جنگ ۳۳ روزه با نام «سردار ایرانی» را با زبان فانتزی نوشتم. البته این فضا یک تجربه جدید است و جرات خاصی میخواهد تا بتوانیم از قدرت و جذابیت فانتزی در خدمت ادبیات انقلاب، مقاومت و پایداری بهره بگیریم.
علاوه بر این آثار، رمان «گعدههای دور آتش» در مورد زندگی شهیدنواب صفوی، رمان «کلاه پوستی ها» در باره شهید مدنی و رمان «اذان بی موقع» نیز از من منتشر شده است که شخصیتهای محوری این رمانها بزرگان مرتبط با تاریخ انقلاب اسلامی جه قبل از پیروزی و چه بعد از پیروزی هستند. نویسندگان ما کمتر به سمت بیان تجربه شخصی خود از انقلاب میروند و میگویند وقتی همه در باره یک چیزی میدانند، چه ضرورتی دارد در مورد آن حرف بزنیم و یا بنویسیم.
جنگ و صلح، روایت خلاقانه مقاومت مردم روسیه
[.. دورهی سختی برای یک کشور - چه سختی جنگ باشد، چه سختی اقتصادی باشد، چه فشارهای گوناگون سیاسی باشد - دورهی نشان دادن ظرفیتهاست؛ که این ملت چقدر ظرفیت دارد، چقدر قابلیت اظهار وجود دارد، چقدر لیاقت بقا دارد؛ لذا بهترین آثار هنری هم که انسان نگاه میکند، یا بخشهای زیبای بهترین آثار هنری، مربوط به همین دورههای این کشورهاست. شما به آثار داستانییی که وجود دارد، اگر نگاه کنید، شیرینترین و هنرمندانهترین نوشتههای هنری و رمانهای بزرگ مربوط به بخشهایی است که ملتی دارد کار بزرگی از این قبیل انجام میدهد. «جنگ و صلح» تولستوی مربوط به مقاومت عجیب مردم روسیه است در مقابل حملهی ناپلئون و حرکت عظیمی که مردم مسکو انجام دادند برای ناکام کردن ناپلئون. تولستوی کتابهای دیگری هم دارد، اما به نظر من این کتاب برجستگیاش به خاطر این است که کاملاً بر محور روح دفاع مردم روسیه است.]مقام معظم رهبری ۳۱ شهریور ۱۳۸۴
آثار و تالیفات و جوایز و افتخارات سید میثم موسویان
تالیفات
مجموعه داستان (فقط امام رضا ع بخواند) نشر کتابستان ۱۴۰۳
تاریخ شفاهی گلنار، شهید مدافع سلامت کنگره شهدی همدان ۱۴۰۳
رمان نوجوان، راز جنگل آینه، نشر جمکران ۱۴۰۳
رمان گعدههای دور آتش (اولین رمان در مورد شهید نواب صفوی ۱۴۰۳.
رمان نوجوان سردار ایرانی، نشر جمکران ۱۴۰۳
رمان شب شغال، نشر به نشر ۱۴۰۳
رمان روزهایی که از آن سردر نمیآوریم ۱۴۰۳ نشر جمال
درسهای مجید ۱۴۰۱ تاریخ شفاهی
من جانباز نیستم ۱۴۰۰، نشر معارف (تاریخ شفاهی) (برگزیده جشنواره کتاب سال دفاع مقدس ۱۴۰۱)
-داستان کودک، معمای بوبی خرگوشه، ۱۳۹۹، نشر عهد مانا (کتاب کودک. نوشته شده بر اساس نظریه¬ی تحلیل متقابل روانشناسی اریک برن)
-رمان چهار پر، ۱۳۹۸، نشر معارف (رمان با مضمون عرفانی)
-رمان بی نام پدر ۱۳۹۹، نشر جمکران (تقدیری از جشنواره انقلاب ۱۳۹۹، برگزیده قلم زرین ۱۴۰۰، جایزه شهید اندرزگو)
رمان به نام مادر ۱۴۰۱، نشر جمکران (بی نام پدر ۲)
رمان مدرسهی شبانه، ۱۴۰۱، نشر کتابستان معرفت
رمان لی لی ۱۴۰۱، نشر کتابستان معرفت
مجموعه داستان، تفنگم را زمین مگذار، نشر جمکران ۱۳۹۶ نامزد جایزه جلال آل احمد در بخش مجموعه داستان کوتاه سال ۱۳۹۷
رمان با عنوان میوه¬های رسیده برنده جایزه رمان سال جشنواره انقلاب جمهوری اسلامی. به همت حوزه هنری. برنده جایزه کتاب سال سپاه ۱۳۹۱. نامزد جایزه شهید غنی پور
مجموعه داستان شهید خودم. مجموعه داستان¬ها انقلاب اسلامی در حیطه¬ی نوجوان نشر شهرستان ادب
رمان سفیدی پر کلاغ نامزد جایزهی انقلاب سال ۱۳۹۰ چاپ نشر شهرستان ادب
رمان نوجوان اذان بی موقع چاپ سوره
رمان ما هم هستیم (جنگ ۳۳ روزه لبنان)، چاپ سوره
مجموعه داستان، بخارهای رنگی، چاپ شهرستان ادب
رمان نوجوان، ارتش کلاه پوستی ها، نشر صاد (برگزیده جشنواره داستان انقلاب، رمان نوجوان ۱۳۹۹)
بنام خدا من محمد بروجردی هستم، مصاحبه نمی¬کنم، تاریخ شفاهی، چاپ سوره
پرده داران راز دوست، داستان کوتاه، روایت فتح (بر اساس خاطرات از شهید قهاری سعید)
بچهها دیرتون نشه، داستان کوتاه، روایت فتح (بر اساس خاطرات از رضایی مجد)
-مجموعه داستان کوتاه با عنوان آخرین مرد ایستاده، وصف همت سردار شهید، سعید قهاری با همکاری حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس
مجموعه داستان مشترک خمپاره¬های سرگردان
مهماتی که در سینه¬ها جا گرفت، تاریخ شفاهی، نشر بنیاد حفظ آثار
اینجا پلاک ۲۷۴، وصف شهدای آماد و پشتیبانی استان همدان به همت کنگره سرداران استان همدان
کبریتهای نیم سوخته، (جمع آوری و بازنویسی خاطرات) نشر بنیاد شهید و حفظ آثار
بازنویسی کتاب درد شیرین، (نشر بنیاد شهید)
بازنویسی کتاب من مادر دوم تورج هستم (نشر سوره مهر)
افتخارات:
مقام نخست جشنواره کتاب سال دفاع مقدس ۱۴۰۱
داوری جشنواره جلال آل احمد ۱۴۰۱ در بخش رمان
تقدیر در جایزهی جلال آل احمد در بخش رمان، ۱۴۰۰
برنده جایزه¬ی بخش ویژه¬ی جلال آل احمد در سال ۱۳۹۷
نامزد نهایی بخش مجموعه داستان کوتاه در جایزه¬ی جلال سال ۹۷
برنده جایزهی قلم زرین ۱۴۰۰
نامزد جایزه شهید اندرزگو ۱۴۰۰
-رتبه نخست جشنواره ملی رمان نویسی انقلاب اسلامی ۱۳۸۹
رتبه دوم جشنواره داستان کوتاه نوجوان انقلاب اسلامی ۱۳۸۹
تقدیر در جشنواره لبخند خاکی ۱۳۸۸
تقدیر در جشنواره یوسف ۲ و یوسف ۴ و یوسف ۵، ۱۳۸۸، ۱۳۸۹، ۱۳۹۰ به همت بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس
نفر سوم در جشنواره پیامبر اعظم.۱۳۸۷
برگزیده جشنواره تصویر آزادی.۱۳۸۸
برگزیده جشنواره ادبیات حماسی گیلان ...۱۳۸۸
برنده جایزه ویژه جشنوارهی ملی کبوتر حرم ...۱۳۸۸
نفر اول جشنواره ادبیات داستانی همدان ...۱۳۸۸
برگزیده جشنوارهی بین المللی سلام بر نصرالله.۱۳۸۶
تقدیر از جشنوارهی ملایر در بخش ویژه...۱۳۸۹
نفر اول جشنواره بسوی ظهور.۱۳۹۰
نفر دوم در جشنواره کشوری مبارزه با فتنه.۱۳۹۰
نفر اول جشنواره کشوری داستان نویسی قرآنی.۱۳۹۰
نفر اول جشنواره کشوری داستان نویسی درود.۱۳۹۰
نفر اول جشنواره داستان نویسی کشوری چراغ مطالعه...۱۳۹۰
تقدیری از جشنواره داستان نویسی امام هادی علیه السلام به همت دانشگاه امام صادق...۱۳۹۱
تقدیری در جشنواره سوختگان وصل جانبازان شیمیایی...۱۳۹۱
رتبه دوم جشنواره امام هادی دانشگاه امام صادق...۱۳۹۱
رتبه دوم جشنواره داستان نویسی طهوری.۱۳۹۱
رتبه سوم جشنواره داستان انارستان شهید یوسف..۱۳۹۱
رتبه دوم جشنواره داستان صراط علی.۱۳۹۱
رتبه سوم رمان در جشنواره بین المللی رضوی سمنان ۱۳۹۲
تقدیر در سومین جشنواره داستان رسول آفتاب با موضوع مبارزه با فتنه ورامین ۱۳۹۲
کسب مقام سوم در نهمین دوره انتخاب کتاب سال سپاه و پاسداران اهل قلم تیر ۱۳۹۲، و کسب مقام سوم در سال ۱۳۹۵
رتبه نخست جشنواره خاطره نویسی حفظ آثار ارزشهای دفاع مقدس ۱۳۹۲
رتبه سوم جشنواره شعر پاسدار ۱۳۹۲ در سطح کل نیروهای سپاه پاسداران
رتبه سوم جشنواره بسیج در بخش داستان بلند در سطح کشور ۱۳۹۲
نفر اول جشنواره رمان نویسی در چهارمین جشنواره داستان ورامین ۱۳۹۳
-رتبه اول جشنواره بسیج دربخش داستان بلند در سال ۱۳۹۲ و سال ۱۳۹۳ در سطح استان
رتبه سوم داستان کوتاه جشنواره بسیج در سطح استان ۱۳۹۳
رتبه نخست در بخش رمان در جشنواره کشوری نماز ۱۳۹۳
رتبه نخست در بخش رمان و سوم در بخش داستان کوتاه جشنواره کشوری دانشگاهیان رضوی ۱۳۹۳
رتبه نخست جشنواره داستانک لی ۱۳۹۴
جشنواره کشوری پایداری، زنجان ۱۳۹۵
رتبه نخست جشواره جیم، ۱۳۹۵
برگزیده در جشنواره کشوری طنز خط خطی ۱۳۹۶
برگزیده در جشنواره ضحی، همدان ۱۳۹۶
مقام نخست جشنواره هنر ماندگار در بخش کتاب ۱۳۹۶
کتاب پاسداران اهل قلم، رتبه دوم ۱۳۹۹، جشنواره کشوری یوسف ۱۳۹۹، جایزه دوم رمان نوجوان جشنواره انقلاب ۱۳۹۸، تقدیری جایزه رمان انقلاب بخش بزرگسال ۱۳۹۹، جایزهی داستان سردار سلیمانی ۱۳۹۹، زنجان. جشنواره هنر و روان، داستان کوتاه ۱۳۹۹
برگزیده جایزه قلم زرین، ۱۴۰۰، رمان بی نام پدر
تقدیر در جایزهی جلال آل احمد ۱۴۰۰
نامزد و تقدیر کتاب سال جمهوری اسلامی ایران ۱۴۰۰
نامزد جایزهی شهید اندرزگو بخاطر بی نام پدر ۱۴۰۰
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با سعید براتی، مدیر فیلمبرداری «خدای جنگ»
گفتوگو با زهرا نعمتی، قهرمان پرافتخار پارالمپیک و جهان و سرمربی جدید تیم ملی