کارکرد ارتش در دوره رضاخان، اجرای سیاستهای پهلوی اول بود که بخشی از آن تحقق سیاست عمومی، بخشی گرفتن املاک مردم و بخشی سرکوب واکنشهای معترضین بود! سَرگُل فرماندهان ارتش رضاخانی، سپهبد امیراحمدی معروف به قصاب الوار، جان محمدخان معروف به قصاب ترکمنها و... بود! چنین نظام سیاسی، ارتش و دولتی اساسا شهامت مواجهه با دشمن خارجی را نداشت. نهتنها شهامت نداشت، بلکه میدانستند که ایران به دلیل موقعیت استراتژیک و راهآهن مورد هجوم قرار گرفته است و لذا چنین ارتشی، نمیتواند خود را سرپا نگه دارد. اولین اقدام حکومت، انحلال آن و ترخیص سربازان از سربازخانهها و تنها گذاشتن مردم در برابر نیروهای بیگانه است! در این دوران فرماندهان، حتی سربازان خودشان را هم حفظ نکردند! در گزارشی آمده که قبل از اینکه نیروهای روسی وارد مرز ایران شوند، بار و بنه و اثاثیه فرمانده لشکر شرق، با ماشینها و کامیونهای ارتشی، از مشهد به یزد رسیده بود!
مردم از اینکه رضاخان رفته بود، بهشدت خوشحال بودند و جشن گرفتند. بماند که دهها هزاران تن کشته شدند، املاک بسیاری غصب شد، ظلم و فشار و محدودیت شدیدی بر مردم اعمال شد، زندگیهای بسیاری از بین رفت، زنان بیشماری هتک حرمت و خانوادههای بسیاری نابود شدند و کشور عملا به اشغال کامل انگلستان درآمد. انگلستان از ما نفت و راههای استراتژیک میخواست و ما هم غیر از نفت، کالای تولیدی جدی نداشتیم، لذا اراده و در ظرف چند ساعت اعلام کرد که میخواهیم کشورتان را اشغال کنیم و هیچکس هم مقاومت نکرد!حمله به ایران، یک ضرورت استراتژیک بود. درواقع انگلستان چون میخواست خودش با دشمن نجنگد، دیگران را درگیر جنگ کرد و همین بلا را غیر از ایران، سر روسها هم آورد! برنده نهایی جنگ انگلیس و آمریکا شدند. درست است که روسیه هم از میدان جنگ پیروز بیرون آمد، اما ۲۵ میلیون کشته داد! در حالی که از ارتش انگلیس، به نسبت روسیه و آلمان، نیروی زیادی درگیر جنگ نشد. آمریکاییها با وجود اینکه در جنگ با ژاپنیها، در اقیانوس آرام تلفات دادند اما کل تلفاتشان ۱۶۰ هزار نفر بود!
انگلستان به این نتیجه رسیده بود که بهترین کاری که برای عدم مقاومت مردم ایران میتواند بکند، این است که منتی بر سر آنها بگذارد و شر رضاخان را از سرشان کم کند! لذا وقتی که رضاخان خلع شد، مردم بسیار خوشحال شدند. انگلیسیها به مردم ایران یک امتیاز دادند و شر دیکتاتور را از سرشان کوتاه کردند و فضا اندکی باز شد و در عوض سیاستهای خود را راحت اجرا کردند. ایران اشغال شد، بدون اینکه اشغالگران، حتی یک نفر تلفات داده باشند!این تعبیر محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» است که تمام کارخانههای ایران، ماشینها، کامیونها، جادهها و راهآهن، در اختیار انگلیسیها قرار گرفت و عده زیادی از مردم بیکار به بیگاری کشیده شدند، برای متفقین کار کردند و پالایشگاههای ما، نفت مجانی در اختیار انگلیسیها و متفقین قرار دادند! آنها هر چیزی را که میخواستند و میتوانستند از این مملکت بردند! با خلع رضاخان، مردم ناآگاه از دسیسههای دشمن، احساس رضایت کردند! درست مثل اینکه دزدی خانهای را غارت کند و به بچهها که گریه میکنند، چهار بستنی بدهد که آرام شوند! انگلیسیها رضاخان را برداشتند و در عوض ایران را اشغال کردند.
بسیاری معتقدند در شرایط پس از اشغال ایران، رضاخان دیگر توانایی سرکوب ملت ایران را نداشت و کاری نمیتوانست از پیش ببرد. به همین دلیل هم به نوعی، از کشور فرار کرد. رضاخان به خاطر کاری که با تیمورتاش، (عامل و جاسوس روسها) کرده بود، بهشدت از آنها میترسید! از سوی دیگر انگلیسیها هم، نمیخواستند برای نگه داشتن رضاخان، هزینه جدیدی را بپردازند و اساسا سیطره رضاخان و حضور نیروهای اشغالگر، با هم قابل تحمیل نبود. درصورتی که رضاخان حذف میشد، دولت جدیدی که سر کار میآمد، عملا مسئول اشغال نبود و قدرتی هم نداشت و نهایتا نارضایتیها آرام میشد. با رفتن رضاخان، موجود متملق و عجیب و غریبی مثل علی دشتی ــ که آن همه از رضاخان تمجید کرده بود ــ ناگهان ضد رضاخان میشود! یا حرفهایی که فروغی در نقد رضاخان زد و گفت: اوضاع تغییر کرده... یا یکسری حرفهای دروغی که در رسانهها، به خورد مردم دادند. نکته جالب این است که تمام سیاستمدارانی که در دوره رضاخان از کشور رفته بودند یا گوشهنشین بودند، دوباره برگشتند و همگی هم، منافع غربیها را تأمین میکردند! از قوامالسلطنه تا سیدضیاءالدین طباطبایی و دیگران، همه در خدمت منافع انگلستان و نیروهای اشغالگر بودند. بعضیهایشان به سمت روسها رفتند و حزب توده را تشکیل دادند. بعضیها هم طرفدار انگلیس و آمریکا شدند. خلاصه هرکدام با باندی زدوبند پیدا کردند. تنها جریانی که هیچ پیوند و ارتباطی با نیروهای اشغالگر نداشت، نیروهای مذهبی، اعم از سیاسی و غیرسیاسی بودند. اینها هیچ ارتباطی با نیروهای خارجی پیدا نکردند و حلقه اتصالی با بیگانگان نداشتند. هریک از جریانها، بهنحوی با یکی از حوزههای سهگانه قدرت اشغالگر در ایران، مرتبط بودند و روابط و معاملات تجاری داشتند و از فرصتهایی که آنها در اختیارشان میگذاشتند، استفاده میکردند. آمریکاییها، انگلیسیها و روسها برایشان حزب تشکیل دادند و البته در کنار آن، نیروهای خود را به ارتش وارد کردند.
طبق اسناد، رضاخان غیر از حفظ سلطنت در خاندان خود و حفظ املاک و داراییهایش پس از اشغال ایران، دغدغهای برای ایرانیان نداشت. او حتی یک اعلامیه که در آن مردم را دعوت به مقاومت کرده باشد، صادر نکرد. طبق گزارشها، وقتی نیروهای روسی به کرج رسیدند، رضاخان اول اعلامیه ترک مخاصمه و مرخص کردن سربازان از پادگانها را داد و سپس ارتش را منحل کرد. نیروهای نظامی رضاخان در لرستان، ترکمنصحرا، مسجد گوهرشاد و مقابله با عشایر و... تیربارشان خوب کار میکرد و کلی آدم کشتند، ولی در برابر نیروی بیگانه هیچ مقاومتی نکردند. مسأله اینجاست که هیچ مقاومت مردمیای هم اتفاق نیفتاد. نیروهای اشغالگر خوب میفهمیدند که حتی سربازان عادی را هم که اسلحه داشتند و احیانا میتوانستند مثل ژاندارمهای سرپل خداآفرین مقاومت کنند، خلع سلاح و بدون قوت و غذا و پول مرخص کردهاند که حتی دیگر، چهار نفر سرباز هم نباشند که مقاومت کنند یا احیانا در پادگان دور هم جمع بشوند و بخواهند چهار تا سرباز انگلیسی را بزنند. نتیجه این شد که بالاترین مقاومتی که از خودمان نشان دادیم، این بود که پس از آنکه در میدان فردوسی یک سرباز انگلیسی به یک افسر ایرانی توهین کرد و او را کتک زد، شاعری به نام حسین گل گلاب ــ که شاهد آن منظره بود ــ شعر «ای ایران» را سرود که مردم با شنیدنش گریه کردند.
محمدعلی فروغی چهره مقبول انگلیسیها بود و در واقع او انگلیسی فکر میکرد. فروغی انگلیسیها را قانع کرد که بهترین و بیهزینهترین کار در ایران، تداوم سلسله پهلوی در محمدرضا، فرزند رضاخان است. البته محافظهکارانهترین کار هم بود و کمترین هزینه را برای انگلیسیها داشت. ضمن اینکه مردم ایران عاطفی هستند و میگفتند: ولیعهد جوان است و کاری نمیتواند بکند، حالا بماند تا ببینیم در آینده چه میشود! فروغی و دیگر سیاستمداران انگلیسی هم، با یکسری وعده و کارهای دمدستی از قبیل اهدای مواد غذایی چون یک پیت روغن به هر خانواده، توانستند از فرصتهای عاطفی و شبهعاطفی استفاده کنند و ولیعهد را در جامعه جا بیندازند. فروغی و انگلیسیها بلد بودند جامعه را مسحور نگه دارند و به آن غلبه، تداوم ببخشند. ضمن اینکه اگر پهلویها باقی میماندند، تداوم سیطره اشرافیت سیاسی در ایران (که فروغی خودش هم یکی از کانونهای اصلی آن بود) میسر میشد. چون اشرافیت سیاسی، همواره به مسأله تداوم حضور خود بهشدت توجه داشته است.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد