به گزارش
جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، مرحوم لطفی پرستیژ و استایل خاصی داشت. از نوع نشستناش و ساز به دست گرفتناش تا مرام و برخوردش با اهالی موسیقی و مردمی که به روشهای مختلف ارادت خود را به او نشان میدادند. شاید اگر عمر لطفی به دنیا بیشتر بود، موسیقی سنتی ایران اکنون حال و روز و شرایط بهتری داشت و جوانان بیشتری با این موسیقی همراه میشدند، چرا که لطفی راه و رسم ارتباط با جوانان را بلد بود. در سالگرد درگذشت زندهیاد لطفی با محمد گلریز، خواننده ایرانی همصحبت شدم تا او برایمان از دوست دیرینهاش بگوید و این که لطفی چگونه « لطفی» شد و در اوج ماند و در اوج رفت.
آغاز رفاقت از پادگان
گلریز درباره آشناییاش با محمدرضا لطفی میگوید: من و آقای لطفی از دوره سربازی با هم آشنا شدیم. دوره آموزشیمان در پادگان عشرتآباد بودیم و از همان اول مشخص شده بود بعد از آموزشی باید برویم برای سرباز معلمی.
در همین پادگان و رفاقت سربازی بود که متوجه شدم ساز میزند و چه میکند با تارش. او هم فهمید من تهصدایی دارم و در خانوادهام از پدر و برادرم اصول اولیه خواندن را یاد گرفتهام. وقتی فرماندهان پادگان متوجه شدند، به ما اجازه دادند بنوازیم و بخوانیم.
گاهی لطفی تارش را به پادگان میآورد و شبها وقتی خاموشی میزدند، او میزد و من میخواندم. دوره آموزشی که تمام شد ما را تقسیم کردند و من برای ادامه خدمت رفتم تربتحیدریه و لطفی رفت سنندج. شهری که در موسیقی سنتی قدر بود و کامکارها در این شهر بودند و همه میدانند این خانواده ذاتا اهل موسیقی بوده و هستند.
لطفی با خانواده کامکار آشنا شد و آنها برایش کلاس گذاشتند که تار آموزش بدهد، بعد هم او آنقدر با این خانواده نزدیک و مانوس شد که با دختر خانواده کامکار ازدواج کرد. من گاهی تلفنی با او صحبت میکردم و قرارمان این بود بعد از پایان سربازی یکدیگر را ببینیم.
اولین خواننده گروه شیدا
بعد از سربازی سال 53 بود که روزی به من تلفن کرد و گفت بیا رادیو، من اینجا هستم و گروه کامکارها هم هستند و تصمیم داریم گروهی تشکیل بدهیم. آن زمان آقای ادیب خوانساری در رادیو کلاس آموزش آواز داشتند که از استادان بنام آن دوره بودند. به کلاسهای آقای خوانساری رفتم و اصول کلاسیک آواز را آموزش دیدم.
سال 55 که آقای لطفی گروه شیدا را راهاندازی کرد، من به عنوان اولین خواننده با این گروه همکاری کردم. سالهای خوبی بود و آدمهای مهمی در بخش موسیقی رادیو بودند، آقای ابتهاج (سایه) رئیس گروه موسیقی رادیو بود و لطفی در دو سالی که من آموزش میدیدم مرتب به دیدار آقای ابتهاج میآمد و درباره گروه شیدا با هم صحبت میکردند و البته کار نوازندگیاش را هم به موازات ادامه میداد.
آن زمان، موسیقی پاپ بیداد میکرد و همه دنیای موسیقی را به خود اختصاص داده بود. آقای ابتهاج برنامهای را طراحی کرد به نام گلچین هفته که مخصوص موسیقی سنتی بود. گروه شیدا که تشکیل شد، بیشتر آهنگهایی که در این گروه ساخته میشد از این برنامه پخش میشد و مخاطبان زیادی داشت.
گاهی موسیقیهای قدیمی را بازسازی میکردیم و گاهی هم لطفی خودش آهنگ جدیدی آماده میکرد و ما در این برنامه اجرا میکردیم. مخاطب زیادی داشت و آن زمان نوار کاستهایش مشتری زیادی داشت و الان هم علاقهمندان به موسیقی سنتی، گلچین هفته گوش میکنند و دیدهام در شبکههای اجتماعی هم دست به دست میشود. آقای شهرام ناظری و زندهیاد شجریان هم در این برنامه اجرا داشتند. مرحوم شجریان و آقای ناظری بعد از من به گروه شیدا اضافه شدند.
محدودیت و ممنوعیتی نداشت
به گلریز میگویم برخی از نزدیکان آقای لطفی گفتهاند ایشان در ماههای نزدیک به پیروزی انقلاب چون از طرف رژیم شاه، زیر ذرهبین قرار گرفته بود و بهسختی میتوانست کار کند،گروهش را به زیرزمین خانهاش میبرد و آنجا کار میکردند. شما از فعالیتهای زیرزمینی آنها خبر داشتید؟
میگوید: تا جایی که من خبر دارم آقای لطفی هیچوقت نه قبل از پیروزی انقلاب و نه بعد از آن تحت فشار نبود و ممنوعیت و محدودیتی برای کار نداشت. میدانم گروه چاووش را راهاندازی کرد. اما ما آزادانه در رادیو و تلویزیون در زمینه موسیقی سنتی فعالیت داشتیم و هیچکس مانع کارمان نبود. اگر محدودیتی به وجود میآمد حتما به من میگفت. ما سال 56 حتی به تلویزیون رفتیم و برنامه اجرا میکردیم. یادم هست همان زمان آقای لطفی یک کار برای بهار و نوروز ساخت که خوانندهاش من بودم و در بخشی از آن میخواندم: « ای از بهار تازهتر، تازهتر / بهار کیستی؟...»
از آوازهای انقلابی تا مهاجرت و بازگشت به ایران
سال 57 هر چه به پیروزی انقلاب نزدیک میشدیم، گروههای موسیقی از طرف مردم بیشتر تحت فشار قرار میگرفتند و کارشان محدودتر میشد. انقلاب که پیروز شد، برای ما که در زمینه موسیقی سنتی کار میکردیم مشکل جدی پیش نیامد و به سمت موسیقی انقلابی رفتیم.
آقای لطفی ریاست مرکز حفظ و اشاعه موسیقی را به عهده گرفت که دفترش در خیابان نجاتاللهی بود و سال 58 چند کار انقلابی هم ساخت که معروفترینش «ای ایران، سرای امید» بود که زندهیاد شجریان آن را خواند و خیلی هم سر وصدا کرد.
آواز جانبازان را هم لطفی ساخت که من خواندمش. بعد از این کارها بود که آقای لطفی، سفر کوتاهی به اروپا رفت اما زود برگشت، ولی دوباره رفت و حدود 20سال آنجا ماند. باز هم در زمینه موسیقی ایرانی کار کرد. بعد از بازگشتش به ایران، دیگر ارتباطی با او نداشتم اما دورادور پیگیری میکردم و میدانستم با همه وجود برای موسیقی سنتی ایران کار میکند و اصلا نگرش و نوع کارش تغییر نکرده و اتفاقا پرکارتر هم شده.
آقای لطفی حق زیادی به گردن موسیقی سنتی ایران دارد با گروههایی که تشکیل میداد و هنرمندان خلاق و مستعدی که دور هم جمع میکرد. هیچوقت هم بر ضد ایران یا ضد انقلاب کاری نکرد. عاشق ایران و هنر و موسیقی ایران بود. این که میگویند با انقلاب زاویه پیدا کرد که از ایران رفت، یک مشت حرف بیهوده و دروغ است. او همه عمر خود را به پای موسیقی اصیل ایران گذاشت و هرگز به بیراهه نرفت.