در ماجرای پرونده هستهای ایران، شاهد بیشترین تمرکز و واکنشها از سوی قدرتهای جهانی بودیم. با وجود عدم گرایش ایران به سلاح هستهای، چرا این سطح از درگیری شکلگرفت؟ آیا شما هم با توجه به تجربه شرکت در جنگهای معاصر و تهیه گزارش مستند از آنها این را یک جنگ تمدنی میشمارید؟
مشخص است که ایران هیچ تمایلی به سلاح هستهای ندارد. بیشترین بازدیدها و توجهها هم به همین دلیل بود، اما هیچ شواهدی در این زمینه پیدا نکردند. بااینحال، با بیانصافی و ناجوانمردانه وارد یک جنگ ناخواسته شدند. این دیگر صرفا یک درگیری نظامی نیست، بلکه بهروشنی میتوان گفت ماجرا یک جنگ تمدنی است.
به نظر شما، انقلاب اسلامی چگونه از یک حرکت سیاسی یا دینی، به سطح تمدنسازی میرسد؟
تسلیت میگویم به مردم ایران، بهخاطر شهدایی که در این دفاع تقدیم درخت انقلاب شدند. واقعا سخت است. من نزدیک به ۱۵سال از زندگیام را در جنگهای دنیا گذراندهام. زندگی در جنگ، فهم خاصی میطلبد. هر انقلابی اگر بخواهد روی پای خودش بایستد، باید از مرزهای خودش عبور کند؛ نه عبور نظامی، بلکه عبور معنایی و تمدنی. وقتی یک انقلاب از مرزهای جغرافیایی عبور کرد، بعد از مدتی شروع به تمدنسازی میکند.
منظورتان از تمدن اسلامی یا انقلابی چیست؟ آیا این تمدن، دینی است؟
تمدنی که از دل انقلاب اسلامی شکل گرفته، الزاما دینی نیست؛ اما یک شکل خاصی از دین را با خود دارد. دین بهمثابه بستر فرهنگی و اخلاقی، نه صرفا آیینی. این تمدن مختص دین خاصی نیست، اما بنیانهای معنوی در آن پررنگ است. تمدنی است که از برق شرق برخاسته. اگر نگاه کنیم به تاریخ، در منطقه شانگهای چین، سه نسل ایرانی حضور داشتند: پدر، پسر و نوه. اینها نزدیک به ۴۰۰ سال در ردههای بالای حکومتی چین بودند. آنها آنقدر حکیم و اهل تدبیر بودند که حتی با تغییر سلسلهها، کسی به آنها دست نزد.
چرا چینیها در آن دوره، این ایرانیان را حفظ کردند؟ نقش آنها چه بود؟
چون دیدند اینها نهتنها عادل، بلکه صاحب یک نگاه تمدنی خاص هستند. تمدنی که در آن زمان هم جدید و متفاوت بود. یک فرهنگ حکمتمحور که بر پایه عدالت، عقلانیت و تدبیر بود. اینها دولتمند، سیاستگذار و صاحبنظر بودند. آن تمدن بعدها به جادهابریشم متصل شد. یعنی نهفقط یک تجربه بومی، بلکه پیوندی با شبکه تاریخی و اقتصادی شرق.
امروز هم غربیها حمله میکنند و میگویند هدف ایران، سلاح اتمی و برنامه موشکی است. نگاه شما به این ادعاها چیست؟
من این ادعاها را نمیپذیرم. اینها بهانه است. جنگی که امروز در جریان است، جنگ میان تمدنهاست. یک نبرد واقعی میان خیر و شر. این خیر و شر، مفاهیمی عمیقتر از آن چیزی است که رسانهها تصویر میکنند.
در این دوگانه خیر و شر، منظورتان از «شر» چیست؟ مشخصا به کدام ساختارها یا دولتها اشاره دارید؟
آمریکا و اسرائیل، هیچکدام بدون خونریزی نمیتوانستند به وجود بیایند. هیچ کشور دیگری را نمیتوان پیدا کرد که روی غصب، خشونت و کشتار بنا شده باشد. دولتهایی را دیدیم که سابقه تاریخی داشتند، ضعیف شدند، جایشان عوض شد، اما دست به نسلکشی نزدند. اما آمریکا و اسرائیل، بدون کشتار شکل نمیگرفتند. پایهشان شر است و نه عدالت.
این نگاه، چه تفاوتی با کشورهای شرقی دارد؟ آیا شرق مدل متفاوتی برای تمدن دارد؟
بله. در تمدن شرق، چنین الگویی از دولتسازی را نمیبینید. در شرق، کشورها براساس دانش، فرهنگ و عدالت شکل گرفتهاند. حتی در زمان افول، کشتار اساس کارشان نبوده است. اسرائیل را نمیتوان جزئی از شرق دانست، بلکه بهوضوح بخشی از غرب است، همانند آمریکا. الان یک تمدن جدید دارد شکل میگیرد، تمدنی که غرب نیست؛ تمدنی که ایران در مرکز آن ایستاده است.
آیا این نگاه در خود شرق هم پذیرفته شده است؟ مثلا در چین یا کشورهای دیگر آسیایی؟
بله. ۲۰ سال پیش، یک اندیشگر معاصر روسی، الکساندر دوگین، در مصاحبهای گفته بود: «ایران در حال ساخت یک تمدن بزرگ شرقی است. تمدنی که چترش حتی بر سر ما هم گسترده خواهد شد.» این را کسی گفت که خودش اهل تئوری و استراتژی بود. این تمدن با اتکا به ایران در حال گسترش است. تمدنی که ریشه در حکمت و فرهنگ شرقی دارد.
غربیها با این تمدنسازی چه میکنند؟ آنها چگونه واکنش نشان دادهاند؟
غربیها خیلی زود این تحول را فهمیدند. آنها بهشدت اهل تحقیق هستند. از ۴۰۰ سال پیش، مبلغان مذهبیشان را به شرق فرستادند، اما نه برای تبلیغ دین، بلکه برای شناخت جوامع، ساختارهای قدرت و فرهنگ مردم. چون میدانستند که بدون شناخت، نمیتوانند حکمرانی کنند. اینطور نبود که بخواهند مردم را تغییر دهند؛ میخواستند بفهمند تا سلطه پیدا کنند.
دقیقا ۵۰ سال در آن منطقه تحقیق کردند و بعد وارد فاز استعمار شدند. حتی زبان مردم را هم تغییر دادند!
بله، کاملا درست است. آنها نهفقط ساختارهای سیاسی و اقتصادی را تغییر دادند، بلکه حتی زبان را هم دستکاری کردند. نمونهاش در چین بسیار روشن است. اگر امروز شما به تماشای یک اپرای چینی بروید، متوجه میشوید که آن زبان، با زبان رایج مردم تفاوت دارد. زبان اپرایی، یک زبان کهن و اصیل چینی است که فقط در صحنه هنرهای نمایشی حفظ شده است. چینیها نسبت به این زبان یک عرق و حساسیت خاص دارند. باور دارند که این زبان نباید مدرن یا امروزی شود، چون بخشی از هویت تاریخیشان در آن نهفته است. در خود اپرا، نحوه ادای کلمات و بالاوپایینرفتن صداها، همه برگرفته از همان زبان کهن است. ولی واقعیت این است که مردم عادی چین دیگر این زبان را نمیفهمند. یعنی زبان فرهنگیشان از زبان زندهشان جدا شده است. این اتفاق تصادفی نیست، بلکه نتیجه همان مداخلات طولانیمدت غربیهاست. آنها آمدند و در دل فرهنگ، تغییرات زیرساختی ایجاد کردند؛ بیسروصدا، عمیق و کاملا هدفمند.
ماجرا فقط این نیست که زبان را تغییر دادند. آنها تمدن را نشانه گرفتند.
تمدنی که امروز در حال شکلگیری است، اتفاقا یک تمدن دینی هم هست. دینی نه به معنای آیین رسمی یا نهادهای مذهبی، بلکه به معنای درک عمیق و تاریخی از معنویت، عدالت و پیامبری. این منطقهای است که از زرتشت گرفته تا ۱۲۴هزار پیامبر در آن حضور داشتهاند. اگر دایره تمدنی را در نظر بگیریم، بخش عمدهای از این تاریخ پیامبران، درون تمدن ایران شکل گرفته است. بنابراین، این تمدن، برآمده از ریشههایی است که پیوسته با تاریخ نبوت و عدالت گره خورده است. همین سابقه باعث شده که امروز عرصه بر تمدن غربی تنگ شود. غرب راهی ندارد جز تضعیف این تمدن و شاخه اصلیتر تمدن شرق برخاسته از انقلاب اسلامی است؛ تمدنی عدالتمحور که امروز در حال بالفعل شدن است. طبیعتا چنین تمدنی با تمدن سرکوبگر غرب در تضاد قرار میگیرد. انگلستان و متحدانش این را میفهمند و بهشدت با این تمدن درگیرند. این جنگ، جنگ عدالت با سرکوب است. ما امروز با یک امپریالیسم تمامعیار طرفیم و تنها کشور در حال جنگ با امپریالیسم ایران است. پرسش این تقابل اصلا تصادفی نیست. غربیها سالها پیش گفتند که برخورد تمدنها رخ خواهد داد و آنها در این برخورد پیروز خواهند شد اما ما میگوییم این برخورد اتفاق افتاده ولی غلبه با شرق خواهد بود، نه با غرب.
دلیلش روشن است. غرب احساس خطر کرده. آنها میکوشند که مادر این تمدن را بخشکانند؛ از راه فرهنگ، اقتصاد و رسانه. مثلا همین چند وقت پیش، یک کارشناس اقتصادی در حال ارائه راهکارهایی به جمهوری اسلامی بود و خیلی زیرکانه حرف میزد. بهظاهر از اقتصاد میگفت، ولی دقیقا نقطه هدف را نشانه رفته بود. میگفت برای اینکه از نظر اقتصادی سرپا بمانید، باید بودجه فرهنگیتان را کم کنید. بهزبان بیزبانی میگفت: فرهنگ را رها کنید تا اقتصادتان نجات پیدا کند. این یعنی جنگ فرهنگی در جریان است. یعنی فشار از کانال اقتصادی دارد وارد میشود تا فرهنگ را از بین ببرند. هدف اصلی، ایران بزرگ است. ایران نه بهعنوان یک کشور، بلکه بهعنوان یک ایده، بهعنوان یک تمدن. از ایران میترسند.
چرا هر سه چهار سال یکبار، کل غرب به هم میریزد و اعلام خطر میکند که ایران به مدیترانه رسید، آمریکای لاتین را درنوردید و...؟
این همان هراس تمدنی است. آنها از بازگشت یک امپراتوری، یک تمدن بزرگ وحشت دارند. تمدنی که نه از جنس سلطه، بلکه از جنس عدالت، حکمت و معنویت است.
جالب اینجاست؛ خودشان هم میگویند اگر این امپراتوری دوباره شکل بگیرد، مثل دفعات قبل برتری پیدا میکند. چون آنچه از ما تجربه کردهاند، جنگ و ویرانی نبوده؛ بلکه عدالت و آبادانی بوده است.
اما در همین مسیر، اشتباهات زیادی هم از طرف ما رخ داده. در سیاست، در رسانه، در فرهنگ و حتی در مدیریت اجتماعی. نمیشود همه چیز را به گردن دشمن انداخت. در همین امروز، من خودم منتقدم. برخی تصمیمات فرهنگی که گرفته شده، واقعا جای تأمل دارد. جاهایی میبینم که دشمن به عملیات نیازی ندارد؛ چون ما در حال اجرای همان نقشهای هستیم که او طراحی کرده است.
یک کارشناس فرهنگی اسرائیلی وقتی میبیند تولیدات فرهنگی ما به تضعیف روحیه عمومی کمک میکند، اصلا به کار اضافه نیازی ندارد. دلیلش هم این است که تصور کردیم با ساختن یک استودیو شیشهای و نورپردازی مدرن، انگار همهچیز حل میشود. در حالیکه دشمن، با یک دیش ماهواره یا حتی یک موج رادیویی، موفق شده روایت خودش را به گوش مردم برساند.
یعنی رسانه، جبهه اصلی جنگ است؟
صددرصد! بهویژه رسانههای محلی، استانی، منطقهای؛ رسانههایی که با مردم به زبان خودشان حرف میزنند. اگر مردم احساس کنند کسی دارد از دل خودشان با آنها صحبت میکند، همراه میشوند اما اگر ببینند پیامها بیروح است یا انگار از پشت شیشه ارسال میشود، فاصله میگیرند. وقتی این فاصله زیاد شود، شما دیگر نمیتوانید در میدان مقاومت پیروز شوید، چون مردم را پشتسرتان ندارید.
پس بدون همراهی مردم، مقاومت بیمعناست؟
کاملا. یکی از مسائلی که باید از تاریخ بیاموزیم همین است. حضرت امام(ره) جملهای داشتند درباره تنگه هرمز؛ گفتند اگر ببندیدش، فشار میآورند، ولی نترسید. بعدتر برخی مسئولان سیاسی گفتند که فعلا نبندیم. امام گفتند: «باشه، ولی یقین دارم ۳۰سال دیگر خودتان ضربهاش را میخورید».دقیقا همانطور هم شد. ببینید، آن زمان،رئیسجمهور آمریکا،ریگان، دستور داده بود اگر ناوهای آمریکایی وارد تنگه هرمز شدند و به آنها شلیک شد باید فوری عقبنشینی کنند. این یعنی قدرت بازدارندگی ما آنقدر بالا بود که دشمن نمیخواست درگیر شود. همان سیاست هنوز هم میتواند عمل کند، اگر قدرت نرمافزاریمان را درست استفاده کنیم.
اسرائیل امروز هم ظاهرا در همین تنگنای استراتژیک است. آیا راهی برایش باقی مانده؟
واقعیت این است که هیچ راهی برای اسرائیل باقی نمانده. از وقتی جنگ با غزه آغاز شد، آن هم در منطقه ۴۵ کیلومتری با جمعیتی نزدیک به دو میلیون نفر، اسرائیل نتوانست نتیجه بگیرد. من از نزدیک جنگهای اسرائیل را دنبال کردهام و میدانم سناریو همیشه همین بوده: حمله میکنند، چند روز مقاومت جدی میبینند، بعد رو میآورند به شورای امنیت و آتشبس.
درجنگ ۱۶روزه، بعد دو هفته، از شدت فشار درخواست آتشبس کردند. در جنگ هشت روزه هم همینطور. حزبالله مقاومت کرد، اسرائیل عقب نشست. جنگ ۳۳ روزه نقطه اوج بود. اسرائیل ضربات بسیار سختی خورد. در پایان جنگ، حتی دو روز بر سر این دعوا بود که آخرین موشک را چه کسی بزند. حزبالله گفت ما باید بزنیم؛ چون برایش نماد مقاومت بود اما برای اسرائیل نماد شکست.
در حالیکه لبنان از نظر وسعت، حتی از یک استان ایران هم کوچکتر است.
دقیقا. لبنان، کشوری کوچک با تنوع مذهبی زیاد است. خیلی از مناطق جنوبی آن هم سنینشین هستند که اصلا وارد درگیری نمیشوند. با این حال، همین لبنان کوچک، اسرائیل را به زانو درآورد. این یعنی توان بازدارندگی با جغرافیا و مساحت تعیین نمیشود؛ با ایمان، با سازمانیافتگی و با درک عمیق از «مقاومت» تعیین میشود.
نتانیاهو خودش گفته بود: «فکر میکردیم روز سوم جنگ، مردم ایران به خیابانها میریزند.» اما نشد. چرا؟ چون مردم ایران تاریخ را خوب میفهمند. حتی با وجود اینکه اسرائیل بزرگترین دانشگاه شیعهشناسی دنیا را دارد، هنوز نتوانستهاند «ولایت فقیه» را بفهمند. ساختار قدرت در ایران، با ساختارهای دنیای غرب تفاوت اساسی دارد.
و این تفاوت، محاسبات غرب را به هم ریخته؟
بله، آنها براساس مدلهای قدرت خودشان فکر میکنند. ولی ساختار ما متفاوت است. آنها تصور میکردند با یک جنگ یکهفتهای میتوانند کار را تمام کنند. برای همین ترامپ به نتانیاهو گفته بود: اگر تا دو هفته کاری نکردید، حملهای هم در کار نخواهد بود اما نتانیاهو رفت و حتی استرالیا را واسطه کرد که به آمریکا فشار بیاورد. در نهایت هم هیچ اتفاقی نیفتاد. برای آمریکا، این یک شکست بود. شکست استراتژیک. ابعادش را الان شاید کامل نبینیم اما چند سال دیگر، این اتفاق را بهعنوان یکی از نقاط عطف فروپاشی هژمونی آمریکا بررسی خواهند کرد. درست است که ما آسیب دیدیم؛ بخشی از توان هستهایمان از کار افتاد، بخشی از زیرساختهای موشکیمان ضربه خورد، بعضی از دانشمندانمان ترور شدند.
اما آنچه باقی ماند، از همه اینها مهمتر است: استقامت یک ملت.