او از بدو تولد به دلیل ابتلا به بیماری نادر استخوان شکننده هرگز نتوانسته روی پاهایش بایستد و راه برود و بیش از 35 سال است که با 60 سانتی متر قد و دردها و رنجهای زیاد زندگی میکند که بیانگر رسیدن به خواسته و یک آرزو با وجود معلولیت و مشکلات بسیار است. کسی که در بدو تولدش به دلیل نبود درمانی برای بیماریاش به زنده ماندنش امیدی نبود، با فداکاری های پدرو مادرش هرگز تسلیم مرگ نشد و بعدها نگاه خاص و امیدوارانهاش به زندگی باعث شد به آرزویش برای یادگیری موسیقی و آهنگسازی دست یابد و به ما این موضوع را یادآور شود که معلولیت هرگز محدودیت نیست. در یکی از روزهای پایانی سرد و زمستانی دی ماه برای گفت و گو با این هنرمند معلول که در زمینه موسیقی مهارتهای زیادی دارد، مهمان خانه ساده و اجارهایشان در یکی از محلات قدیمی شهر کرمان شدم. خانهای که کانون خانواده ساکن آن گرم است و همواره صدای ساز امید به زندگی رامین از آن به گوش میرسد.
رامین رحیمی درباره چگونگی ابتلایش به این بیماری میگوید:
سال 1364 در کرمان به دنیا آمدم و در 40روزگی به بیماری نادر استئوژنزایمپرفکتا ( استخوان شکننده ) دچار شدم. بیماریای که بر اثر آن استخوان هایم با کوچکترین ضربهای میشکند و تاکنون هیچ دارو و درمانی برای آن پیدا نشده است و حتی زمانی که دکتر به بیماری من پیبرد به مادرم گفته بود بیماری من درمان ندارد و بهتر است مادرم چند روز به من شیر ندهد تا فوت کنم. با وجود این پدر و مادرم هرگز ناامید نشدند و تمام تلاش خود را برای درمان من انجام دادند. پدرم در آن زمان وضع مالی بسیار خوبی داشت و ما در یکی از محلات بالای شهر کرمان زندگی میکردیم و مثل الان مستاجر نبودیم. به دلیل اینکه امکان مدرسه رفتن را نداشتم، معلم خصوصی به من درس میداد و من فقط برای دادن امتحانات پایان سال به مدرسه میرفتم تا اینکه پدرم ورشکسته شد و بدهی بالا آورد. وضعیت مالی بد پدرم باعث شد دیگر نتوانم معلم خصوصی بگیرم و به همین دلیل نتوانستم در مقطع متوسطه ادامه تحصیل دهم.یکباره زندگی روی بد خودش را به ما نشان داد و از آن خانه بالای شهر به خانه کوچک مستاجری در یکی از محلات پایین شهر نقل مکان کردیم.
چه شد رامین رحیمی با وجود معلولیت شدید به موسیقی علاقهمند شد؟
من پس از دیدن فیلم سینمایی «پر پرواز» به موسیقی و ساز ویولن علاقهمند شدم. صدای ویولن را خیلی دوست دارم و به همین دلیل وقتی برای یادگیری به یک آموزشگاه موسیقی مراجعه کردم استادی که آنجا موسیقی یاد میداد، وقتی وضعیت جسمی مرا دید گفت تو باید اول تست بدهی تا ببینم با این شرایط جسمی میتوانی ویولن بزنی یا نه.
آن زمان 17 ساله بودم که تست دادم و یکی از آهنگهای استاد بنان را نواختم. آقای طاهری که استاد آنجا بود پس از اجرای من خوشش آمد و گفت من خودم میآیم خانهتان و به تو آموزش میدهم. استاد طاهری آموزش را شروع کرد و به خانهمان میآمد و فقط ماه اول هزینه آموزش را از من گرفت و پس از آن طی چند سالی که به من آموزش میداد هر وقت میگفتم استاد هزینه آموزش من را حساب کنید میگفت یه نفر به جای تو پرداخت کرده است، در حالی که من میدانستم چنین فردی وجود ندارد.
به کدام یک از سازهای موسیقی علاقهمندی؟
من یک ساز کیبورد داشتم که پس از ورشکستگی پدرم مجبور شدم برای پرداخت یکی از بدهیهایش آن را بفروشم. پس از آن طی هشت سال کیبورد نداشتم و فقط ویولن میزدم تا اینکه سه سال پیش از طریق صفحه شخصیام در اینستاگرام با فردی به نام فرهاد آشنا شدم که اجراها و علاقه من را به موسیقی دیده بود. او پس از گذشت مدتی از آشناییمان به پیشنهاد خودش برای خرید کیبورد به من پول داد و من توانستم دوباره صاحب یک ساز کیبورد شوم؛ سازی که دوست دارم با آن برای کودکان بیسرپرست موسیقی اجرا کنم اما متاسفانه پس از خرید کیبورد، بیماری کرونا شیوع پیدا کرد و من نتوانستم برای کارهای خیریه اجرا داشته باشم.
تو در فضای مجازی فعال هستی، بازخورد اجراهای موسیقیات در افرادی که تو را دنبال میکنند چگونه بوده است؟
با وجود اینکه نگاه اکثر مردم در کوچه و خیابان به من ترحمآمیز است و با حرفهایشان امید را از آدم میگیرند، اما فالوئورهای من در اینستاگرام میگویند ما از اجراهای تو انرژی میگیریم و چقدر ما انسانهای ناشکری هستیم که قدر سلامتمان را نمیدانیم. من دارای 96 درصد معلولیت هستم و طی 35 سال گذشته هیچوقت نگفتم خدایا چرا من باید اینجوری میشدم یا از خداوند بخواهم که ایکاش من هم فلان چیز را داشتم و شرایط اقتصادیمان بهتر بود. هرچند برای من که از ابتدا از لحاظ اقتصادی در رفاه بودم و همه چیز داشتم سخت است که اکنون پدر و مادرم برای تامین هزینههای ابتدایی زندگیمان بهسختی کار میکنند.
توکل به خدا و امید چه جایگاهی در زندگیات دارد؟
در 18 سالگی دچار تنگی نفس شدم و دکترها گفتند دیگر زنده نمیمانم. شرایط سخت بیماری به گونهای بود که یک روز به خدا گفتم دیگر بریدهام، دیگر مریضی و بیپولی بس است، من دیگر تحمل این همه سختی را ندارم، اما خداوند کنارم بود و دستم را گرفت و با توکل به او مراحل سخت بیماری را پشت سر گذاشتم.
آرزویت در زندگی؟
متاسفانه به دلیل اینکه وضعیت مالی خودمان نامناسب هست نمیتوانم به کودکان کار کمک کنم، ولی طبق عهدی که با خودم بستهام ماهی یک بار برای بچههای بیسرپرست موسیقی اجرا میکنم و تا قبل از شیوع بیماری کرونا در مراسم مختلف اجراهای زیادی برای آنها داشتم. از سوی دیگر آرزو دارم یک خانه داشته باشم تا دیگر مستاجر نباشیم و پدر و مادرم مجبور نباشند برای تامین هزینههای دارو و کرایه خانه نان بپزند. اگر من فردا یک آدم سالم و معمولی میشدم نمیگذاشتم پدر و مادرم کار کنند، من به ائمه اطهار ارادت خاصی دارم و عاشق امام حسین (ع) و کربلا هستم، اگر میتوانستم روی پاهایم راه بروم پیاده به کربلا میرفتم.
منبع: حکمت قاسم خانی / روزنامه جام جم