دیروز که با پسر شهید اندرزگو همصحبت شدم، خاطرهای تعریف کرد که فقط میتوان در فیلمهای سینمایی آن را دید.
شهریور سال۵۷ بعد از این که آقای اندرزگو به شهادت رسید، ماموران ساواک به خانه او در مشهد یورش میبرند و همسر و چهار پسر خردسالش را دستگیر میکنند و با خود به زندان اوین در تهران میبرند.
پسرها مهدی، محمود، محسن و مرتضی بین هفت ماه تا هشت سال سن داشتند.
آنها چند ماه در زندان میمانند تا تظاهرات مردم به اوج میرسد و زندانها به دست مردم میافتد و زندانیان را آزاد میکنند.
همسر شهید اندرزگو هم با بچهها دوباره برمیگردد مشهد تا این که امام (ره) به ایران برمیگردند و قبل از ۲۲بهمن و پیروزی انقلاب دستور میدهند خانواده آقای اندرزگو را پیدا کنند و نزد ایشان در مدرسه رفاه ببرند.
محسن اندرزگو میگوید: تا آن زمان مادرم و ما خبر نداشتیم پدرم شهید شده. وقتی به دیدار امام رفتیم، ایشان به مادرم گفتند پدرم شهید شده است. مادرم باورش نمیشد ساواک توانسته، پدرم را دستگیر و شهید کرده باشد. او سالها با ترفندهای مختلف از دست ساواک فرار کرده بود. بیشتر اوقات مسلح بود و تنها چریکی بود که به تنهایی با رژیمشاه مبارزه مسلحانه میکرد. در فیلم تیرباران، پدرم در زمان شهادت مسلح است اما در واقعیت او مسلح نبوده. مادرم میگفت اگر پدرم مسلح بود، ساواکیها نمیتوانستند او را به شهادت برسانند.
محسن اندرزگو درباره روزی که رهبر معظم انقلاب به خانه مادریاش رفته بودند تا از او عیادت کنند، میگوید: ایشان درباره پدرم فرمودند: «آقای اندرزگو خیلی انقلابی بودند.» منظورشان از خیلی انقلابی این بود که در آن سالها پدرم با خیلی از انقلابیون در ارتباط بودند و روزی که ساواک او را دستگیر کرد، اگر نوشتههایی را که به همراه داشت نمیخورد، احتمالا خیلی از انقلابیون دستگیر میشدند.
طبق اسناد ساواک، وقتی پدرم شهید شد به شاه گزارش دادند۷۰ درصد از احتمال پیروزی انقلابیون کاسته شد. قبل از به شهادت رساندن ایشان هم به شاه گزارش داده بودند برای سرکوب انقلاب باید اندرزگو دستگیر یا کشته شود. آن زمان شاه شش میلیون تومان جایزه تعیین میکند برای کشته یا زنده دستگیر شدن ایشان.
وقتی پدر شهید میشود، پیکرش را به زندان میبرند و داخل حوض میگذارند. بعد زندانیان سیاسی را با چشم بسته میآورند دور حوض و چشمانشان را باز میکنند.
از آنها میپرسند، میدانید این کیست؟ کسی جواب نمیدهد. یعنی کسی پدر را نمیشناسد، چون سر ایشان آسیب دیده بود.
رئیس ساواک آنجا میگوید: «گندهتان را زدیم. دیگر کارتان تمام است...»
این مانوری بود برای شکست روحیه انقلابیون و ایجاد ترس در آنها. وقتی اندرزگو را بزنند بقیه که برایشان کاری ندارد.
اندرزگو میگوید: من از پدرم خاطرهای بسیار محو در ذهن دارم، چون خیلی کم ایشان را میدیدیم و بیشتر از خاطرات مادرم او را میشناسیم. پدرم چریک بود و شخصیتش ابعاد زیادی داشت، هم مبارز بود و هم از نظر معنوی مدارج بالایی داشت. مادرم برایمان تعریف کرد پدرم پیروزی انقلاب را پیشبینی کرده بود. او پیروزی انقلاب را به چشم ندید اما میدانست انقلاب به نتیجه میرسد. پدر ۲شهریور به شهادت رسید. اگر او را لو نمیدادند یا اگر باز هم میتوانست فرار کند و تا ۱۷شهریور دوام میآورد، پیروزی انقلاب را میدید. از خاطرات مادرم متوجه میشویم پدر بسیار باهوش و زیرک بود. او مدام در حال فرار بود و با گریمهای مختلف از شهری به شهر دیگر میرفت. آنقدر این تغییر چهره و مکان زیاد بوده که در کمیته مشترک(ساواک ) حتی یک عکس از او موجود نبوده. یعنی حتی یکبار هم نتوانستند دستگیرش کنند. این بینظیر است که ساواک با همه بگیر و ببندش، نتوانست حتی یکبار پدر را دستگیر کند. ۴۰ ساله بود که شهید شد و ۱۵سال فقط مبارزه کرد. از سال ۴۲ تا ۵۷ که شهید شد.
مادرم تکیهگاه پدر بود
اندرزگو میگوید: مادرم الان اصلا حالش خوب نیست. میگویند: پشت هر مرد موفق یک زن قوی ایستاده است. این جمله کاملا درباره مادرم صدق میکند. اگر مادرم و روحیه مبارزاتی و وفاداریش نبود، پدرم نمیتوانست به اهداف خودش برسد. مادرم فقر و نبود پدرم را پذیرفته بود تا او به مبارزهاش ادامه دهد تا جایی که امکان داشت همراه پدرم از شهری به شهر دیگر میرفت. زمانی که مادرم، فرزند دومش را باردار بود، برای این که پدرم بتواند اسلحه وارد ایران کند، ۱۰خشاب اسلحه را به شکمش بسته بود، چون میدانست احتمال اینکه مامورها او را تفتیش کنند، کم است. مادر از جان خودش و فرزندش گذشت تا پدرم بتواند اسلحه وارد ایران کند و به مبارزان برساند.
رفاقت با مردم از پدرم به من رسید
محسن اندرزگو میگوید: پدرم شخصیتی داشت با ابعاد مختلف. مادرم میگوید هر کدام از ما پسرها یکی از ویژگیهای او را به ارث بردهایم. به نظر خودم، روابطعمومی و تعامل با مردم از ویژگیهایی است که از پدرم به من رسیده. او هم رفیق زیاد داشته، با مبارزین زیادی در ارتباط بوده و به هر شهر و دهاتی که میرفته با مردم دوست میشده. من و دیگر برادرهایم همیشه کنار مردم و قاطی آنها بوده و هستیم اما هرگز از نام پدر و جایگاه او در انقلاب سوءاستفاده نکردیم که به نانی یا نامی برسیم. مرجع ما حضرت آقاست. هر جور ایشان زندگی کنند ما هم میکنیم. هر وقت ایشان از زندگی ساده و صداقت و شفافیت دست برداشتند ما هم برمیداریم.
طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد
محمد نصرتی در گفتوگو با جامجم مطرح کرد؛