یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از تابناک، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به ساعی و از عارفان معاصر است که سال ۱۳۵۷ در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
او در بازار تهران جنب مسجد جامع، طباخی داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد و چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز سخن میگفت، به حاج مرشد معروف بود.
نسل کاسبان قدیمی از ویژگیهای منحصربفردی برخوردار است که با توجه به وضعیت کنونی بازار، شبیه یک قصه است و یکی از این قصهها که واقعیت داشته، مربوط به یکی از مشهورترین کاسبان پایتخت در دوران گذشته بوده است؛ کاسبی که دیگر زنده نیست، ولی کهنهبازاریها او را به خوبی میشناسند و در بازار آهنگرهای تهران، هیچ کاسبی نیست که کلامی در رد وسعت بخشندگی آن پیرمرد قد بلند، لاغر اندام، نحیف و محاسن سپید سخن بگوید.
جلوی چلوکبابی صف طویلی بود که از آن یکی صف متمایز بود؛ صف کوتاهتر صف مستمندان و فقیرانی بود که غذای رایگان و خرجی میگرفتند و صف طولانی صف خرید غذا بود که شاید هم به نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر تشکیل شده بود. این وضعیت هر روز چلوکبایی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» و متخلص به (ساعی) بود؛ مردی از دیار نهاوند که روی قبرش نوشته: «بهترین کاسب قرن» و حقیقتاً با روحیاتش این گفته دور از حقیقت نیست.
در بازار بزرگ تهران، این قلب اقتصادی کشور که گام برمیداری، زرق و برق دالانها و سر و صدای سراها، کمتر انسان را به فکر اصالت و فلسفه کسب و کار وامیدارد. در بازار امروز که پای میگذاری، دیگر خبری از مرشد چلوییها نیست، همان که معتقد بود؛ «کار کردن برای خداست.» غذای رایگان به فقیران میداد و با دستِ خود، لقمه در دهانِ نیازمندان و کودکان میگذاشت.
اویی که خود شخصاً داخل سالن سر هر میز می آمد و مشتریها را می دید و احوال پرسی می کرد، گاهی لطیفه ای می گفت که مشتریان تبسم می کردند و مقداری روغن از داخل بادیه برمی داشت و روی ظرف غذای مشتری می ریخت اما تنها روغن نبود که سرازیر ظرفها میشد. وقتی پس از مراجعت به قبر مرشد در ابن باویه، راهی محل کسبش شدیم، یکی از مغازههای همسایه کبابی مرشد تعریف میکرد: «وقتی بچه بودیم و به مغازه مرشد میرفتیم، او با یک دسته سیخ کباب بین میزها می چرخید و هر بشقابی خالی میشد -حتی شده به اصرار- سیخی کباب داخلش اضافه میکرد و به قول معروف دست بده داشت»
او کسی بود که اعتقاد و اخلاق را در کار درآمیخته و درعین فعالیت کاری، با پرورش روح خود به عارف و شاعری بزرگ در همین بازار تبدیل شده بود. بازار امروز ما سخت تشنه مرشدهایی است که اخلاق را در تجارت و کسب و کار هدف قرار داده و اعتقاد داشته باشند: «ثروت آدم نظر است نه زَر».
او میگفت: «روزی تو همیشه میرسد؛ گاهی کم است و گاهی زیاد، ولی روزی حداقل را خدای متعال قطع نمیکند»؛ همان که روی دخل چلوکبابی خود نوشته بود: «نسیه و وجه دستی داده میشود؛ حتی به جنابعالی!»
مرشد هر روز صبح با آب گردان مسی خالی غذایی که شب گذشته به منزل آورده بود، از منزل خود بیرون میآمد و به طرف بازار ـ پلههای نوروزخان ـ به راه میافتاد. صاحبان مغازههای اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را میشناختند، به او سلام میکردند. مرشد پاسخ سلام آنها را میداد و گاهی میگفت: «سلام بابا، باصفا باشی».
وارد دکان که میشد کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کارها را کرده بودند. عبای خود را در میآورد و در کشو میز میگذاشت. دو یا سه عدد عبا به رنگهای قهوه ای وسیاه داشت که همیشه بر دوشش می انداخت و فقط موقع کار در مغازه یا داخل منزل آن را بر می داشت. روپوش سفید بلندی به تن میکرد، وضو میگرفت، داخل آشپزخانه میرفت و به غذاها سر میزد و برای ظهر آماده میکرد.
هنگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع میشد و تا ساعت دو تا سه بعدازظهر طول میکشید. اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان میگذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچهای که به مغازه باز میشد و گربهها میآمدند، پرت میکرد تا گربهها هم بیبهره نمانند. برای نماز، گونی برنجی زیر پای خود میانداخت و مهر بزرگی را که داشت، روی گونی برنجی میگذاشت و روی گونی نماز ظهر و عصر خود را میخواند.
جناب مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند. بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان و صاحبان مغازههای بازار غذا میگرفتند و میبردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد به کودکی که با ظرف غذا قصد خروج داشت، تکه کباب یا لقمه گوشت میداد یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت.
مرشد می گفت: «این اطفال خودشان می آیند در مغازه و بوی غذاها را استشمام می کنند و دلشان می خواهد و بدین طریق من از همان غذایی که می برند به آنها می چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشیده باشند.» و این جدا از صف فقیران و مسکینانبود؛ افرادی که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.
لباسی که موقع نماز به تن داشت، همان روپوش سفیدی بود که موقع کار تن کرده بود، به همراه شلوار چلوار سفید که زیر جامه پوشیده بود و عرقچینی سیاه رنگ بسیار نرمی که به سر داشت. چهره سفید و نورانی مرحوم مرشد با روپوش سفید و قد بلند داخل مغازه، واقعاً دیدنی بود. شلوار بسیار ساده چلوار به پا می کرد. گیوه هی سفید برپا داشت که اغلب، پشت آن را می خوابانید و همیشه با همین گیوه ها و به همین سادگی به مغازه و محافل می رفت.
بیشتر شبها موقع اذان مغرب، مرشد به مسجدی که مقابل کوچه آنها نزدیک دروازه دولاب بود، (و هنوز هم هست) میرفت و در آن مسجد نماز جماعت میخواند. سپس به خانه برمی گشت، کمی در منزل مینشست، وقتی همه میخوابیدند، در اطاق کوچک زیرپله خلوت میکرد.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد