همراه با بازگشت «معمای پلیسی» به تپش، از این هفته با داستان جنایی دنباله دار همراه ما باشید

قاتل مرموز

گرمای تابستان کلافه‌کننده بود و خورشید گرمایش را مانند تیرهایی سوزان بر سرشان می‌ریخت. ساعت که به 2 می‌رسید، خیابان‌ها خلوت می‌شد و اهالی شهر ترجیح می‌دادند در خانه زیر خنکای کولر بقیه روز را به شب برسانند.
کد خبر: ۱۲۳۹۴۶۴

کارآگاه مصطفی در اداره آگاهی نشسته بود و به افرادی که برای شکایت آمده بودند رسیدگی می‌کرد. قبل از انتقال به این شهر، افسر ویژه قتل پایتخت بود و در اینجا فقط به سرقت‌های خرد رسیدگی می‌کرد. آخرین باری که قتلی گزارش شده بود، سه سال قبل بود. مردی که مشکل روانی داشت، بعد از درگیری با همسرش او را خفه کرده بود. خبر این قتل مثل بمب در شهر پیچید و تا چند روز همه درباره آن حرف می‌زدند. چند هفته بعد هم ماجرا فراموش شد و آرامش دوباره به شهر بازگشت.
کارآگاه وقتی اداره خلوت شد، از پشت میزش بلند شد برای خودش چایی بریزد . نگاهش به عقربه‌های ساعت بود تا زودتر 4 شود و به خانه برگردد. هنوز به گرمای اینجا عادت نکرده بود و روزهای سختی را تحمل می‌کرد. از پنجره به بیرون خیره شده بود که صدای زنگ تلفنش او را به سمت میز کشاند.
تلفنچی اداره آگاهی بود و گفت: سلام جناب سرگرد، مردی خیلی اصرار دارد با شما صحبت کند. می‌گوید خبر مهمی دارد.
کارآگاه که کنجکاو شده بود، از او خواست سریع ارتباط دهد.
سلام. شما افسر ویژه قتل هستید؟
سلام. جانشین پلیس آگاهی هستم. بفرمایید در خدمت‌تان هستم.
مرد جوان که صدایش می‌لرزید چند ثانیه مکث کرد و ادامه داد: می‌خواهم موضوع مهمی را به شما بگویم. فقط این تماس را جدی بگیرید و پیگیری کنید.
مطمئن باشید جدی می‌گیرم.
به جاده شرقی شهر بروید. بعد از استراحتگاه آفتاب، یک جاده فرعی است. حدود 500 متر که در جاده فرعی بروید،کنار جاده یک کیف زنانه افتاده، راسته کیف را بگیرید و صد متر به سمت بیابان بروید. آنجا جسد زنی افتاده است.
شما از کجا می‌دانید.
صدای بوق اشغال نشان داد، مرد جوان منتظر هیچ سوالی نمانده و گوشی را قطع کرده است.
کارآگاه نشانی را روی برگه‌ای نوشت و به دادستان زنگ زد و موضوع را گزارش داد. قرار شد مصطفی به آن آدرس برود و موضوع را بررسی کند.
همراه سربازی سوار خودرو شدند و به سمت جاده شرقی رفتند. خیابان‌ها خلوت بود و خیلی زود به استراحتگاه آفتاب رسیدند. کمی جلوتر هم جاده فرعی بود و آرام در آن به مسیر ادامه دادند. چند بار جاده را بررسی کردند اما از کیف زنانه خبری نبود.
به تصور این‌که آن مرد قصد مزاحمت داشته، تصمیم گرفت به سمت اداره برگردد. به لب جاده که رسیدند، پشیمان شد و برگشت.
این بار بعد از 500 متر کنار جاده توقف کرد و به سمت بیابان قدم برداشت. گرمای هوا طاقتش را طاق کرده بود. ناگهان چشمش به جسم سیاهی افتاد. سریع به سمت آن دوید. زنی با صورت روی زمین افتاده و طنابی دور گردنش گره خورده بود.
جسد را برگرداند. زن جوان تازه به قتل رسیده بود و چند ساعت از مرگش می‌گذشت. سریع شماره دادستان را گرفت و موضوع را گزارش داد.
دادستان از کارآگاه خواست همانجا بماند تا خودش هم به آنجا بیاید. مصطفی با اداره تماس گرفت و از افسر کشیک خواست تیم‌های تشخیص هویت و پزشکی قانونی را به آنجا بفرستند.
جاده فرعی که در طول روز تک و توک ماشینی از آن عبور می‌کرد، حالا شلوغ‌ترین روزش را سپری می‌کرد. تحقیقات جنایی برای رازگشایی از این قتل در حالی آغاز شده بود که اهالی هم از ماجرا با خبر شده و خودشان را به آنجا رسانده بودند.
ادامه دارد

امیرعلی حقیقت طلب
تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها