راه هفتادوسوم

راه «عموعیسی»

ساعت حدود یک نیمه‌شب است. رکوردر و دوربین را خاموش کرده‌ام و نشسته‌ام لب جدول خیابانی در شهر مهران و بازار کساد دستفروش‌ها را نگاه می‌کنم. می‌خواهی بگذار پای اعتیاد به کافئین یا بگذار پای عافیت طلبی یا هر چه که فکرش را بکنی اما صبح روز اول که زیر یک پتوی مسافرتی در یکی از اتاق‌های استراحت زائران از خواب بیدار شدم، کسی در سرم سرزنشم می‌کرد و دلش می‌خواست به جای آفتاب خشک مهران، باد اول صبح شهریار به صورتش بخورد و دانه قهوه سری‌لانکا را آسیاب کند و چکیدنش از فیلتر قهوه را نفس بکشد. اما الان کسی در سرم سرزنشم می‌کند و دلش می‌خواهد هر چه دارد بسپرد به مرز و پای برهنه برود آن‌طرف.
کد خبر: ۱۲۳۳۰۰۴

سر شب سوار ماشین علیرضا شدم که شهر را نشانم بدهد. شرمنده‌اش شدم که کار و بارش را رها کرده که من را در شهر بچرخاند اما گفت این هم خدمتی است و دوست دارد کمکم کند که مهران را به گوش و چشم مردم برسانیم. علیرضا دستفروش‌های کنار خیابان را که می‌دید سر تکان می‌داد و می‌گفت خوب نیست آدم در ایام اربعین فکر کاسبی باشد. به خدا اینها مهرانی نیستند. از شهرهای دیگر می‌آیند. چند دور که گشتیم ازش خواستم جایی پیاده‌ام کند که تنهایی خیابان را قدم بزنم. آمدم اینجا و نشستم کنار بساط عمو عیسی. به طعنه با لهجه آذری‌اش گفت: «هر عکسی که بگیری 5 تومن می‌شه‌ها!» خندیدم. لیوانی دستم داد: «بیا یه چایی بخور معلومه خسته‌ای.» نشستم کنارش و با بی‌حوصلگی رکوردر را روشن کردم و همان‌طور که چای را سر می‌کشیدم از کار و کاسبی و زندگی‌اش سوال کردم. گفت: ما کارگریم. یعنی شغل نداریم. منم و همین وانت که می‌بینی. از شهر ما- مرند -تا مهران 750کیلومتر است. هزینه سفر کربلا در همین ایام که خرج زیادی ندارد هم برای ما زیاد است. این است که دم اربعین پول قرض می‌کنیم و جنس می‌خریم و بار وانت می‌کنیم تا اینجا. اینجا دستفروشی می‌کنیم. جنس‌ها که تمام شد پول قرض را سوا می‌کنیم، الباقی را می‌گذاریم جیب‌مان و می‌رویم کربلا. ما خرج زیارت‌مان را از دستفروشی تأمین می‌کنیم... نشسته‌ام کنار جدول و به وانت عمو عیسی فکر می‌کنم.

علیرضا رأفتی

نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها