در سرزمین هندوستان، در یک ظهر پاییزی زن و شوهری مشغول خوردن ناهار بودند. ناگهان صدای در منزل برخاست. زن به داخل حیاط رفت و پرسید:
کد خبر: ۱۲۳۱۲۱۱

کیه کیه این‌وقت روز؟ صدایی از پشت در گفت: من مرد فقیری هستم، گرسنه‌ام. آیا ممکن است به من مقداری غذا بدهید؟ زن به درون خانه بازگشت تا مقداری غذا بردارد و به مرد فقیر بدهد. شوهر گفت: ولش کن. زن گفت: مردی فقیر و گرسنه است. شوهر گفت: من زحمت می‌کشم و کار می‌کنم تا غذا برای خوردن داشته باشیم. آن‌وقت هرکس در خانه را زد غذای‌مان را برداریم و به او بدهیم؟ زن گفت:‌ برای یک لقمه غذا سر من منت می‌گذاری؟ مرد گفت: برو بابا ایکبیری. به‌این‌ترتیب بگومگوی زن و شوهر بالا گرفت و کار به فحاشی به یکدیگر و خواهر و مادر یکدیگر و ضرب و شتم و قهر و دعوا و دادگاه و محضر کشید و پس از چند هفته زن و شوهر از یکدیگر جدا شدند. چند ماه بعد زن با مرد دیگری ازدواج کرد و مجدد راهی خانه بخت شد. در یک ظهر پاییزی که زن و شوهر مشغول خوردن ناهار بودند، ناگهان صدای در منزل برخاست. مرد به داخل حیاط رفت و گفت: کیه کیه در می‌زنه؟ صدایی از پشت در گفت: مرد فقیری هستم. گرسنه‌ام. آیا ممکن است به من مقداری غذا بدهید؟ مرد به درون خانه برگشت و به زن گفت تا مقداری غذا بردارد و به مرد فقیر بدهد. زن مقداری غذا در ظرفی ریخت و به دم در رفت تا به مرد فقیر بدهد. بعد از چند دقیقه به داخل خانه بازگشت درحالی‌که چشمانش پر از اشک بود. شوهر از او پرسید: ای زن، چطور شده؟ زن گفت: می‌دانی این مرد فقیر کی بود؟ شوهر گفت: نه. زن گفت: شوهر سابقم بود که به فقر و فلاکت و نداری افتاده بود. مرد گفت: حالا که این‌طور شد می‌دانی من کی هستم؟ زن گفت: نه. شوهر گفت: من همان مرد فقیری هستم که به در خانه تو و شوهر سابقت آمدم و به من غذا ندادید. زن گفت: خیلی عجیب است. درست است که نتیجه می‌گیریم از هر دست بدهیم از همان دست می‌گیریم. اما تو چطور طی چند ماه پولدار شدی؟ او چطور طی چند ماه فقیر شد؟ منطق روایت شبیه فیلم‌های هندی نیست؟ شوهر گفت: طبیعی است. اینجا هند است. سپس خندیدند و به خوردن غذا مشغول شدند.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها