مهدی طالقانی تاکید می‌کند که پدرش هرگز سختگیر نبوده و توضیح می‌دهد: آقا ابدا آدم خشکی نبود. در ایامی که بسیاری از آقایان رادیو را تحریم کرده بودند، آقا یک رادیوی درست و حسابی خریده بود و با آن شب‌ها رادیوهای عربی را می‌گرفت که از صدای غژغژ آن ما بچه‌ها خوابمان نمی‌برد. هیچ وقت هم رادیو را قایم نمی‌کرد و ما هم می‌توانستیم گوش بدهیم.
کد خبر: ۱۲۲۸۸۱۲

در انتخاب لباس هم آزاد بودیم، البته در چارچوب‌هایی. آقایی در بازار بود به اسم جاویدان که لباس‌فروشی داشت و از دوستان مرحوم تحریریان بود. شب عید که می‌شد، آقا به ما می‌گفت برویم پیش آقای جاویدان و یک دست لباس برای خودمان انتخاب کنیم. والده هم توصیه می‌کرد یک کمی گشادتر و بزرگ‌تر بگیریم که تا آخر سال به تنمان تنگ نشود! از آقایی به اسم اشکان هم کفش می‌گرفتیم. لوازم‌تحریر را هم از انتشارات محمدی می‌گرفتیم که کتاب‌های آقا را چاپ می‌کرد. هیچ‌کداممان هم اهل خرج تراشیدن الکی نبودیم. البته من خودم از پانزده‌شانزده سالگی مستقل شدم و پول درآوردم و دیگر از خانواده پول نمی‌گرفتم.
پول توجیبی
آقا همیشه به ما پول تو جیبی می‌داد. مادربزرگمان، هاجر خانم ـ که خیاط یک بیمارستان بود با ما زندگی می‌کرد ـ سر برج که حقوق می‌گرفت، می‌نشست وسط اتاق و به هرکدام از ما مقداری پول می‌داد. من هم که اهل پیله‌کردن بودم و اگر شده با گریه و زاری یا هر کاری که از دستم برمی‌آمد، یک وقت‌هایی از هاجر خانم یا آقا پول بیشتری می‌گرفتم که بروم سینما.
سینما
آقا می‌دانست که به سینما می‌روم. حواسش به همه چیز بود، ولی تحکم نمی‌کرد، چون می‌دانست اگر تحکم کند بدتر لج می‌کنیم! به روی من نیاورد که سینما می‌روم تا یک روز که خودم قضیه را لو دادم.
در سینما همیشه قبل از شروع فیلم، تبلیغ و فیلم‌هایی درباره ‌شاه پخش می‌شد. یک‌بار رفتم سینما و دیدم آقایی که همیشه پیش آقا می‌آمد و عجیب اظهار ارادت می‌کرد، با چه اشتیاقی دست شاه را می‌بوسید و چاپلوسی او را می‌کرد! حالم خیلی بد شد و وقتی آمدم خانه، هر کاری کردم بتوانم جلوی خودم را بگیرم و حرف نزنم، نشد.
بالاخره با ترس و لرز به آقا گفتم که رفته بودم سینما و فلانی را توی فیلم دیدم که دست شاه را می‌بوسید و قس علیهذا. منتظر بودم که آقا عصبانی بشود و بگوید: «پسر! تو سینما چه می‌کردی؟» ولی همه چیز تحت‌تأثیر این خبر قرار گرفت. آقا پرسید: «مهدی! مطمئنی؟» گفتم: «بله آقا! خودم دیدم». خلاصه این اطلاع‌رسانی من باعث شد که آقا حواسش را در مورد آن آدم جمع کند.
در اطراف مسجد هدایت پر بود از سینما. ما بچه‌ها هر وقت می‌رفتیم مسجد، آقای اسماعیل کریمخانی، پسر حاج ابراهیم خادم مسجد، قبل از شروع سخنرانی، ما را می‌فرستاد سینما پارک که فیلم مجانی تماشا کنیم و توی مسجد شلوغ نکنیم! بعضی از سینماها هم سالن تابستانی داشتند و می‌رفتیم روی پشت‌بام مسجد و تماشا می‌کردیم. آقا فقط می‌گفت: «بچه‌جان! حواست را جمع کن که هر چیز مزخرفی را تماشا نکنی!»
2 قانون برای دخترها
دو قانون سفت و محکم را برایشان گذاشته بود. یکی این‌که حسابی درس بخوانند و دیگر این‌که نصاب شرعی حجابشان را رعایت کنند. برخلاف بسیاری از روحانیون، آقا معتقد بود مدرسه رفتن و دانشگاه رفتن دخترها نه تنها اشکال ندارد که واجب است، چون نسل آینده را آنها هستند که باید تربیت کنند، اما به شرط رعایت اخلاق و رعایت شأن ایشان به عنوان یک روحانی مبارز. آقا هیچ‌وقت دخترها را مجبور نمی‌کرد چادر سر کنند، ولی روسری و لباسشان باید حتما پوشیده و کامل می‌بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها