در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سفید از پیرسالی و سرخ از خضابی که هر از چندی میخواست شمار این سن و سال را از دست حبیب در بیاورد. با یک دست نامه را به سینهای که نفس را زندانی کرده بود چسبانده بود و با دست دیگر محاسنش را بالا میآورد. انگار بخواهد چیزی بهشان بگوید. انگار بخواهد به همسفرش بشارت دهد که دیگر رسیدیم. دیگر بس است هر قدر با خضاب رویت را سرخ نگه داشتی که خلق نبینند که سختی راه و دوری مسیر سفیدت کرده. احساس میکرد قلبش طوری به دیوار سینه میکوبد که حالاست که سینه را بشکافد و پیش از حبیب به حبیبش برسد، هر بار حسین نزدیکش میشد همین بود. نامه را بغل کرده بود مثل مسافری که به مقصد برسد و محبوبش را در آغوش بکشد.
تیغ آفتاب سر ظهر مکه بر پشتبام روی سر حبیب را گُر میداد. حبیب ایستاده بود لب پشتبام و به خم کوچه نگاه میکرد و دستش لابهلای محاسنش میکاوید. محاسنی که سیاه بود و مرتب. آن روز حتی مرتبتر از روزهای قبل. احساس میکرد قلبش طوری به دیوار سینه میکوبد که حالاست که سینه را بشکافد و پیش از حبیب به حبیبش برسد، هر بار حسین نزدیکش میشد همین بود. آن روز علی و پسرش حسین (سلام خدا بر آن دو) مهمان خانه پدر حبیب بودند و حبیب از شوق دیدن حسین روی بام رفته بود که لختی زودتر از رسیدن ببیندش. طاق خانه طاقتش را طاق میکرد. به پشتبام رفته بود که پرواز کند. چشم میمالاند به سر کوچه که حسین را از دور دید. دوید که به اهل خانه برساند که پایش لیز خورد و از بام به زیر افتاد و نقل تاریخ است که همان دم جان داد.
چشمانش بسته بود و نفس نمیکشید. انگار قلبش بالاخره توانسته بود سینه را بشکافد و پرواز کند. حسین رسید بالای سرش و دهانش را برد نزدیک صورتش: حبیب!... چشمانش را گشود.
پایان راه حبیب پر زدن پای عشق و رکاب حسین بود ولی بنا نبود اینقدر زود به مقصد برسد. حسین رسید بالای سر حبیب و صدایش کرد که راه دیگری را جلوی پایش بگذارد. راه حبیب باید با نامه حسین از بازار کوفه به کربلا برسد. آن هم با محاسن سفیدی که با خونش خضاب شود. نه از روی بام و با محاسن سفید.
راهی که هر وقت از سختی مسیرش به تنگ میآمد حلاوت مقصدش را مرور میکرد. مثل همان روزی که با میثم تمار نشسته بودند گوشه نخلستان و از راه و مقصدشان حرف میزدند. حبیب گفت: میبینم روزی که بساط خرمافروشیات را ببندی و پای نخلی به دار بکشندت و سینهات را بشکافند... میثم روی پایش زد و گفت: میبینم روزی که کنار پسر رسول خدا فدا شوی و محاسنت به خون گلویت خضاب شود.
بیانصافی است که بگویم حبیب دنبال به مقصد رسیدن بود. حبیب دلداده راه حسین بود. دو بار به مقصد رسید که راه را دو بار تجربه کند.
علیرضا رافتی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: