در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
خواهر و برادر نداشت و هر چه در خانه امر میکرد، حرف، حرف او بود. بزرگ شد. به مدرسه رفت، بعد هم دانشگاه. همراه با پدر و مادرش به شیراز رفت و برایش سوئیت شیک و کوچکی کرایه کردند. مادر تا یک ماه کنارش ماند و وقتی مطمئن شد پسرش میتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد به شهرش برگشت.
سه ترم بیهیچ دردسری آمد و تمام شد، اما ترم چهارم، عشق غیرمنتظرهای سراغشآمد.
خواب و خوراک به افشین حرام شد.
هر روز چند بار به کافیشاپ میرفت تا او را هر چند کوتاه ببیند. آنقدر رفت و آمد تا برادر مینا شاکی شد و به او گفت، «اگر برای کار دیگری به کافیشاپ میآیی، اشتباه آمدهای.» مینا که ته مغازه نشسته بود، با برخوردی سرد و یخ، تیر خلاص را به قلب افشین شلیک کرد و حرف برادرش را تکمیل کرد و گفت که پسر جوان روزی چند بار بیدلیل به مغازه میآید. همین حرفکافی بود تا برادر مینا، او را با تیپا بیرون بیندازد.
چیزی از غرور لهیدهاش نمانده بود. در خلوت خودش سوخت و آب شد. نتیجهاش سردردهایی بود که مثل پتک به سرش میکوبیدند. انگار که در مغزش، آهنگرها روی پتک میکوبیدند و لرزشش، کاسه سر افشین را میلرزاند. از کلاس بیرون زد.
سراغ یکی از دوستانش رفت و از درد بیدرمانش گفت. او هم تریاک برایش تجویز کرد. گفت خودش هم مدتی سردرد داشته و از وقتی تریاک مصرف کرده، سردرد هم بار و بندیلش را بسته و رفته است. آرمان او را به محلهای برد و برایش تریاک خرید. بعد از خرید به خانه افشین رفتند و آرمان اولین دود تریاک را به افشین هدیه داد. سردردش خوب نشد که هیچ، تهوع هم گرفت. آرمان ته دلش را قرص کرد و گفت نگران نباشد و او هم برای اولینبار، این حالتها را داشته است. چند بار که مصرف کند، میزان میشود و از تریاک لذت میبرد. همین اتفاق هم افتاد. بعد از آن، افشین هیچ غمی نداشت. وقت خالی گیر میآورد، پای بساط بود.
چهار سال دانشگاه تمام شد، اما افشین درسش را تمام نکرد. قیافهاش تابلو شده بود. مادرش که زنگ میزد، مثل ریگ دروغ میگفت و دروغ میبافت تا بویی از اعتیادش نبرد. یک روز مادر بیخبر از افشین به شیراز آمد تا به او سر بزند. همان روز، ساقی به محله افشین آمده بود تا به او مواد بفروشد. در حال خرید و فروش بودند که مادر افشین از پشت سر رسید. وقتی حال وروز پسرش را دید، به مواد فروش حمله کرد و او را به داخل جوی آب پرتاب کرد. ساقی هم بلند شد و به مادر افشین حمله کرد و طوری او را زد که سرش محکم به جدول خورد و خون روی صورتش جاری شد.
افشین انگار که هیچ نسبتی با مادرش ندارد، بیتوجه به حمله او، پول مواد را داد و به خانه رفت تا مصرف کند. مادر با سرو رویی خونین به پای پسرش افتاد و گفت مصرف نکند. با دیدن مادرش در آن حال، از خودش بدش آمد. کل زندگیاش را روی دایره ریخت و همه چیز را برایش تعریف کرد. مادر با پدرش تماس گرفت و او را در جریان قرار داد.
پدر شبانه به شیراز آمد. صبح فردا، افشین را به مرکز ترک اعتیاد بردند و ماهها کنارش ماندند تا توانست پشت اعتیاد را به خاک برساند.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: