در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
اولی دهه 60 بود و از تلویزیون مراسمی را تماشا میکردم، یادم نیست چه بود، اما دقیقا یادم هست که جمشید مشایخی را روی سن دعوت کردند. او آمد و خم شد، دست به روی سن گذاشت و بعد دستش را به پیشانی برد. از همان لحظه تواضع این مرد در ذهنم ماندگار شد و بعد از آن فکر میکردم همه بازیگران باید اینجوری باشند که البته بعدها فهمیدم فقط چند نفرشان متواضعند! دومی وقتی بود که به پشت صحنه فیلم بانوی من به کارگردانی زنده یاد یدا... صمدی رفتم که مشایخی هم در آن بازی داشت. از نقشهایی که او بازی کرده بود (رضا تفنگچی، کمالالملک، پدربزرگ و...) تصور میکردم که باید مرد چهارشانه و درشت اندامی باشد اما او پیرمردی ریزاندام و لاغر بود با صورتی درخشان و نگاه و لحنی مهربان، فقط خدا را شکر که ظاهرش با تصوراتم تفاوت داشت، اما منش و مرامش همانچیزی بود که در ذهن داشتم.
سومی هم آبان سال 96 بود که به او تلفن کردم تا گپی بزنم درباره حال خوب و سبک زندگی و همان سوال همیشگی کافه که چه کنیم در این دنیای وانفسا حالمان خوب شود. شانس کم و بیش با من همراه بود که همسرش تلفن خانهاش را جواب نداد؛ چون معمولا در پاسخ به این سوال که آیا میتوانم با آقای مشایخی صحبت کنم دو جواب میداد: استاد سر کار هستند. استاد در حال استراحت هستند. . . شانس با من یار بود که استاد خودش تلفن را جواب داد. کمی سرماخورده بود که با همان مهربانی همیشگی گفت اگر من حوصله آرام صحبت کردنش را دارم او میتواند به سوالاتم جواب دهد البته اگر زیاد نباشد و سخت نباشد. . . .
مهربان بود و صبور بود و امروز در قطعه هنرمندان به خاک سپرده میشود. صبور بود و گرنه از روز سیزده فروردین تا به امروز صبر نمیکرد تا آنهایی که زندهاند برای خاکسپاریاش چنین برنامه بلندمدتی را تدارک ببینند.
آپارتمان مانند زندان است
آن روز بهم گفت که دلش در آپارتمان میگیرد. گفت که دلش حیاطهای قدیمی را میخواهد که باغچه داشت و حوض. گفت که قدیمها مردم در دل طبیعت زندگی میکردند و آنقدر با طبیعت درهم آمیخته بودند که طبیعت را به خانههای خود میآوردند. اما الان هم از طبیعت فاصله گرفتهاند و هم در خانههایی زندگی میکنند که شبیه زندان است، زندانی با دیوارهای گچی. مشایخی بر این باور بود که مردم چون از ذات طبیعت دور شدهاند رفتارها و گفتارشان هم مصنوعی و متظاهرانه شده است. مردم روستا چون هنوز در کنار طبیعت زندگی میکنند راستگوترند. از خشونت مردم امروزی گفت و این که دیگر طبیعتی باقی نمانده که روحیه مردم را تغییر دهد، شفاف کند و راست گفتار.
مشایخی گفت: بهترین کاری که در این زندان با دیوارهای گچی میتوان انجام داد کتاب خواندن است. کتاب موجود بیآزاری است که خیلی چیزها به آدم یاد میدهد.
زندهیاد مشایخی در گفتوگویی که سال 95 به مناسبت زادروز و 82 سالگیاش با همکارم آذر مهاجر انجام داد هم گفته بود: بعد از 82 سال، احساس میکنم گاهی شاید خیلی وقتها، زمان را بیهوده هدر دادهام. کاش بیشتر میخواندم. در خلوت خودم میگویم، آن وقتها که میتوانستم چرا نخواندم! خیلی بیشتر میتوانستم بخوانم اما نخواندم!
تنبیه خاص مادر
استاد مشایخی در همین گفتوگو خاطرهای از اولین و آخرین ناسزایی را ذکر کرده بود که در نوع خودش بینظیر است: پدرم یک تانک اسباببازی از سوئد آورده بود که نمیشد در تهران نمونهاش را دید. خیلی خاص بود و لولهاش با سنگ فندک کار میکرد. وقتی چهار ساله شدم، مادر این تانک را به من داد. همسایهای داشتیم که میخواست تانک مرا به مهمانهایش نشان بدهد. من تانک را بردم و آنها موتور تانک را برداشتند. وقتی به خانه برمیگشتم، جلوی در خانه مادرم پرسید چرا تانکت اینطوری شده؟ گفتم: این پدرسوختهها این کار را با آن کردند! مادرم عصبانی شد و از مردی که در کوچه نشسته بود، سیگارش را گرفت و پشت دستم را سوزاند.
شاید باور نکنید من نه برای خودم غصه خوردم و نه از دست مادرم عصبانی شدم. دلم برای مادرم بیشتر از دستم میسوخت و برای او غصه خوردم که چرا باید حرفی میزدم که او تا این حد عصبانی و ناراحت بشود! این اولین و آخرین ناسزایی بود که به کسی گفتم.
با همه اینها آقای بازیگر که همه به تواضع و فروتنی او باور دارند یادآور شده بود که تواضع را از مادرش یاد گرفته و پدرش روزی به او یادآوری کرده بهتر است کلاه سر آدم برود تا کلاه سر آدمها بگذارد !
عبور از مَنیت
آن روز که با استاد مشایخی همصحبت شدم با آن سرماخوردگی که به گفته خودش داشت مزمن میشد و اذیتش میکرد از هر دری حرفی زدیم تا رسیدیم به زندگی خانوادگیاش و موفقیتی که داشته و این که همه میدانند چقدر همسرش را دوست دارد و به او احترام میگذارد.
زنده یاد مشایخی گفت: به نظر من خداوند اصلا آدمها را شبیه هم نیافریده. حتی دوقلوها هم با یکدیگر تفاوتهایی دارند. وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنند باید بخشی از خواستههای خود را نادیده بگیرند و با هم یکی شوند. بهتر است خواستههایی که زیاد مهم نیست، نادیده گرفته شود. اگر منیت پا بگیرد، زندگی مشترک به طلاق منتهی میشود و آن وقت تکلیف بچهها چه میشود.
جمشید پسر یک شیمیدان
جمشید مشایخی در گفتوگو با آذر مهاجر به نکات جالبی از پدرش اشاره کرد: گویند پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟ بنابراین چیزهایی که میگویم فقط جنبه تاریخی دارد و تعریف از خود نیست. این تاریخ زندگی من است: پدرم تحصیلکرده آلمان و سوئد و شیمیست بود، افسر مهندس تسلیحات ارتش بود، اولین حرفهاش رئیس اسیدسازی بود و آخرین شغلش رئیس کل کارخانجات پارچین! مادرم از نوادگان نادر بود. عموی بزرگ مادر من زمانی که من بچه بودم از کلات نادری حق الحساب میگرفت! دایی پدر من در انقلاب مشروطه یکی از بزرگان بود و عکسی از او و عموی کوچکتر پدرم همراه باقرخان و ستارخان دیدهام. همه اینها سر جای خود اما من جمشید هستم. همین جمشیدی که میبینید و میشناسید.
خداحافظ آقای مهربان
امروز سنگی به قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) اضافه میشود و برای ما فقط خاطراتی از مردی به یادگار میماند که آنقدر متواضع بود که جای همه عذرخواهی میکرد. انگار دوست داشت همه دلخوریها و رنجشها را روی دوش نحیف خود بگذارد تا دیگران بدون رنجش زندگی کنند. شادی روحت بیش باد مرد دوستداشتنی!
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم