
روز ششم
ذلت عفو!
درباره فیلم یلدا
مسعود بخشی با یلدا نشان داد که کماکان، مستند «تهران انار ندارد»، بهترین اثر کارنامه اوست. یلدا بیشتر به یک فیلم تلویزیونی میماند، نه فقط به دلیل اینکه قصهاش در یک برنامه زنده تلویزیونی میگذرد، بلکه به دلیل اینکه به دلیل متن و اجرای ضعیف و تصنعی و چالش نهچندان مهم به رغم حساسیت و التهاب موضوع، رنگ و بوی آنچنانی از سینما ندارد. پرداخت قصه طوری است که ما نه دلمان به حال مریم کمیجانی میسوزد که به دلیل قتل، به قصاص محکوم شده و نه تصمیم مونا ضیاء به عنوان فرزند مقتول، برایمان مهم به حساب میآید. تصور کارگردان از برنامههای تلویزیونی هم بیشتر جنبه مضحکی دارد و استفاده دراماتیکی از آن نمیکند. فیلم قرار است درباره لذت عفو باشد، اما در عمل و با آن نوع بخشش با منت از سوی ضیاء، بیشتر به ذلت عفو میماند.
پس کی صبح میشه؟!
درباره فیلم جمشیدیه
قبل از تماشای این فیلم هم نگران خراب شدن آن خاطره خوش همکاری سارا بهرامی و حامد کمیلی در «ایتالیا ایتالیا» بودم که متاسفانه با دیدن جمشیدیه، این نگرانی احتمالی، کاملا قطعی شد. در جمشیدیه که میتوانست صاحبقرانیه، فرمانیه، مشیریه یا منیریه و هرجای دیگری باشد که ممکن است دعوا و درگیری در آن رخ دهد و باعث آغاز روایت قصه فیلم جمشیدیه شود.
هرچند فیلم، حرف خوبی میزند و با نگاه یک نقد اجتماعی، سراغ معضل بزرگ فرهنگی و مسالهای به نام فحاشی و دعوا و درگیری میرود، اما این حرف در قالب درستی قرار نمیگیرد و شاهد قصهای سطحی و بدون جذابیت هستیم. و وقتی فیلمی ساختار و روایت درستی ندارد، چندان نمیتوان بهدرستی دیگر اجزایش هم مطمئن بود. همین میشود که یلدا پر است از حرفهای شعاری و دیالوگهای گلدرشت و بازیهای بد؛ از بازیگران نقشهای اصلی بگیرید تا بازیگران نقشهای مکمل و حضورهای خنده دار کیومرث پوراحمد در نقش پدر امیر (حامد کمیلی) و بهرام عظیمی (قاضی). صحنههای دادگاه هم که تیر خلاص را به فیلم میزند.
یلدا جبلی، کارگردان جمشیدیه پیشتر فیلمی ساخته بود به نام داره صبح میشه، الان باتوجه به این فیلم کسالتبار و فیلم قبلی به نام یلدا که آن هم موضوعش قتل و قصاص بود، باید فریاد زد پس کی صبح میشه؟!
فیلم متروک
درباره مردی بدون سایه
هنوز دوست دارم علیرضا رئیسیان را با فیلم بدون هیاهو و متفاوت ایستگاه متروک به یاد بیاورم. اما ظاهرا خودش در این سالها ترجیح میدهد در همان اندک دفعاتی که پشت دوربین قرار میگیرد، فیلمهایی خوشرنگ و لعاب و جذاب بسازد، اما این نیت و قصد لزوما به فیلمهایی تماشایی منجر نمیشود. مردی بدون سایه طوری است که آدم حتی برای دوران عاشقی و چهلسالگی هم کلاه از سر برمیدارد.
فیلم، شروعی اگزجره و غلو شده دارد و تصویر مردی که با چاقو به شکلی مشمئزکننده دنبال همسرش میدود، نه تنها تاثیرگذار نیست بلکه به دلیل اجرای بد، مخاطب را پس میزند. کمی بعدتر وقتی میفهمیم این تصاویر مربوط به فیلمی مستند از یک مستندساز (ماهان کوشیار با بازی علی مصفا) است، بیشتر توی ذوقمان میخورد. از تهدیدهای آبکی و حضور مضحک برادر آن زنی که در فیلم ظاهرا مستند دیدهایم، بگذریم که هیچگاه عملی نمیشود (در حالی که میتوانست از ظرفیت او برای ادامه قصه و ایجاد گرهافکنی و تعلیق استفاده کرد)، خود قصه اصلی یعنی آن شک ماهان به همسرش سایه (لیلا حاتمی) هم خیلی دیر راه میافتد. تازه بعد از آن کش و قوسهای بیهوده و ایجاد سوالات مختلف، تماشاگر را بیجواب به حال خود رها میکند.
شاید تنها کار مفید رئیسیان در این فیلم، برداشت آزاد از زن پارسا اثر عطار نیشابوری باشد، آن هم نه اینکه با فیلم جذابی روبهرو هستیم، بلکه نفسِ رجوع به گنجینه ادبیات کلاسیک ایران و ایجاد کنجکاوی برای رجوع به منبع اصلی روایت. بلکه عطار، بتواند آراممان کند.
روز هفتم
بعدازظهر نحس 3
درباره فیلم دیدن این فیلم جرم است!
قبلا از رضا زهتابچیان، کارگردان دیدن این فیلم جرم است! دو فیلم کوتاه به نامهای مادر و خانه دیده بودم که هردو با وجود ساختار نه چندان خوب، در موضوع و محتوا ارزشمند بودند. بنابراین با تماشای دیدن این فیلم جرم است! و ساخت جذاب آن کمی غافلگیر شدم؛ فیلم جسور و پرحرف است و دست روی موضوع ملتهبی میگذارد و تقابل آرمان و قانون در آن، قصه را پیش میبرد.
برخلاف بسیاری از فیلمهای جشنواره فجر امسال که در قصه گفتن عاجز و الکن بودند، دیدن این فیلم جرم است!، برای مخاطب داستان میگوید و او را کنجکاوانه تا پایان فیلم میکشاند. فیلم هرچقدر شروع بد و پرداخت نشدهای دارد، از معدود فیلمهای جشنواره است که پایانی تماشایی دارد.
محدودیت فضای فیلمبرداری و آن فضای گروگانگیری و رویارویی جناحهای مختلف، ناگزیر آدم را یاد آژانس شیشهای میاندازد و البته اگر بخواهیم به عقبتر برگردیم، بعدازظهر سگی (بعدازظهر نحس). هرچند فیلم در بیان حرفهایش جسارت دارد و بسیار تند و تیز عمل میکند، اما حتما تاریخ مصرف و انقضا دارد و در مانایی به پای اسلاف خلف ایرانی و خارجیاش نمیرسد.
فهرست ملاصالح!
درباره 23 نفر
همین که فیلمی بدون حضور بازیگران شناخته شده، میتواند مخاطب را تا پایان به تماشای بنشاند، از ساخت درست و جذاب یک اثر نشان دارد و 23 نفر ساخته مهدی جعفری این کار را کرده است. بخشی از موفقیت فیلم حتما به عقبه ماجرای واقعی سرگذشت این 23 نوجوان ایرانی مربوط میشود که چند سال اسیر زندان نیروهای بعثی عراق بوده اند که در سالهای اخیر در تلویزیون و ادبیات و مطبوعات به آنها پرداخته شده است. بخش دیگر حتما به گروه سازنده متعلق است که توانسته اند با حضور انبوهی نوجوان ناشناس، قصه سمپاتیک و همدلی برانگیزی برای ما روایت کنند. با این حال فیلم، اگرچه جزو آثار خوب جشنواره امسال فیلم فجر و از آثار قابل اعتنای سینمای ایران درباره جنگ و دفاع مقدس است، اما برای بهتر شدن، کم و کاستیهایی دارد. مهمترینش اینکه بهتر بود قصه و روایت فیلم، روی شخصیت جذاب و پر از چالش ملاصالح متمرکز میشد. بلاتشبیه کاری که ملاصالح به عنوان مترجم بعثیهای عراقی در حمایت از نوجوانان اسیر ایرانی در 23 نفر میکند، از جنبههایی دست کمی از کاری که اسکار شیندلر در فهرست شیندلر میکند، ندارد! ضمن اینکه حتی در همین روایت هم نیاز بود بیش از این به شخصیتهای 23 نفر نزدیک میشدیم و فراتر از این درد و رنجها و خلوتشان را میدیدیم و حس میکردیم.
دشمن زن با دوز بالاتر
درباره فیلم پالتوشتری
مهدی علیمیرزایی در نخستین فیلم سینماییاش، پالتوشتری سراغ موضوع جالبی رفته و فیلم را هم تقدیم به «آنهایی که فکر میکنند از بقیه بهترند» کرده است. اما حاصل کار فیلمی پرمدعا و شبه روشنفکری شده که فقط یکسری عناصر ظاهری روشنفکرمآبها در آن به بازی گرفته شده و نه چیز بیشتر. ما با فیلمی مواجهیم که یا بهدلیل همین فاز شبه روشنفکری و ادا و اصولی، نمیخواهد به سمت خنده و کمدی بیشتر برود یا زورش همین است و توانش را ندارد، در هر صورت فیلم الکن است و نه تماشاگران نخبه و خاص سینما را به دلیل همین طرح نصف و نیمه مسائل روشنفکری راضی میکند و نه بجز برخی لحظات، خوشایند مخاطب عام خواهد بود. کوهیار کهندژ، مرد نیچه نمای فیلم با بازی خوب بانیپال شومون، اگر در موقعیتهای کمیک و خنده دارتر و جذابتری قرار میگرفت، میتوانست برگ برنده فیلم باشد؛ مردی ضدزن و مغرور که سرانجام بند را آب میدهد و قاطی مرغها میشود! اما در وضع فعلی، با فیلمنامهای ضعیف و شخصیتهای مکمل نچسب و دور ریختنی روبهروییم که همچون نوشته کوهیار، «پیش درآمدی بر پتک»، با پتک بر سر فیلم فرود آمدهاند. ضمن اینکه فیلم، دلیل موجهی برای عنوان پالتوشتری به ما نمیدهد، سام درخشانی را هم انگار از فیلم دشمن زن وارد این قصه کرده و البته بار اصلی این ضدزن بودن او در آن فیلم را نیز به نقش کوهیار در این فیلم، پیوند زده است.
روز هشتم
ابد و دو روز
درباره متری شش و نیم
متری ششونیم، فیلمی میخکوبکننده است که نشان میدهد موفقیت فیلم اول سعید روستایی اتفاقی نبوده است. صمد با بازی پیمان معادی، چندان شبیه پلیسهای اتوکشیده و درست کردار و درست گفتاری که در برخی فیلمها و سریالها میبینیم نیست و با همه نقاط ضعف و قوتش، شمایلی خاکستری و انسانی دارد. عدم نمایش شخصیت ضدقهرمان قصه، ناصر خاکزاد (نوید محمدزاده) در حدود 45 دقیقه ابتدایی فیلم هم کنجکاوی ما را برای دیدن این هیولا بیشتر میکند. همین تعلیق باعث میشود رویارویی پلیس و خلافکار در این فیلم برای ما مسالهای جذاب باشد. در ادامه، همین اتفاق هم میافتد و همه لحظات این جدال، سینمایی و تماشایی است. با این حال فیلم از جایی به بعد افت میکند و حتی چهرهای همدلیبرانگیز از شخصیت منفی قصه ارائه میدهد؛ باوجود اینکه ممکن است توجیه کارگردان، نمایش عاقبت و سرنوشت چنین شخصیتهای مخوف و سرکشی باشد. اما فیلم با دورشدن از پلیس، انگار به لحاظ احساسی، جانب ضدقهرمان را میگیرد و با نمایش آه و زاری خانواده او مخاطب را متاثر میکند.
مهم نیست همه بدانند!
درباره فیلم ایده اصلی
آزیتا موگویی بعد از گام موفق اول در فیلمسازی، «تراژدی»، در ایده اصلی گرایش خود به سینمای تجاری را علنی میکند، اما نتیجه به فیلمی صرفا شیک و کارت پستالی تبدیل شده که کمترین اهمیتی برای تماشاگر پیدا نمیکند. با نقشهایی تیپیکال و به دور از شخصیتپردازی درست که برای پیروزی در یک معامله، دست به رقابتی میزنند که برد و باخت هیچ کدامشان ابدا برای مخاطب اهمیت ندارد.
فیلم همه میدانند ساخته اصغر فرهادی با همه نقاط ضعف و چیزهای دوست نداشتنی اش، ارتباط درست تماتیک با اسپانیا داشت و کارگردان در این بخش به خوبی از فضا و فرهنگ اسپانیایی در فیلمش استفاده کرد، اما ایده اصلی و مردی بدون سایه که بخشهایی ظاهرا مهم از قصهشان را در اسپانیا روایت میکنند، میتوانستند در هرکشور دیگری هم روایت شوند.
ایستاده با جاهد
درباره فیلم سرخپوست
مهمترین امتیاز سرخ پوست این است که کارگردان (نیما جاویدی) با کمک سینماگران همگروهش، جهان منحصربهفرد و جذابی خلق میکند و با فیلمنامهای دقیق و با جزییات، پله پله تماشاگر را کنجکاوانه تا پایان با خود همراه میسازد. فضای غریب فیلم که زندانی تک افتاده است، محیطی دارد مستعد قصهای پرتعلیق و ماجراهای پرکشش. شخصیتپردازی زندانبان، نعمت جاهد (نوید محمدزاده) هم که در آستانه یک ترفیع مقام است، کم و کسری ندارد و مخاطب را به دنبال خود و قصه دستگیری یک زندانی فراری، به نام احمد سرخپوست میکشاند. با این حال، تصمیمی که این زندانبان در پایان میگیرد، به دلیل نشانههای اندک و نپرداخته شده در قبل، آنچنان معقول و منطقی نیست و توقعی که پیش از این با دیدن کل قصه در ما ایجاد شده را برآورده نمیکند. انگار فیلم قبل از پایان و برای این استحاله شخصیتی، چیزی اساسی کم دارد.
علی رستگار
سینما
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با سرپرست دانشگاه علوم پزشکی ایران مطرح شد
دکتر امیدعلی مسعودی، استاد ارتباطات در گفتوگو با «جامجم» عنوان کرد
گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با علیرضا نصیری، قهرمان جوانان جهان
سفیر سابق ایران در پاکستان در گفتوگو با «جامجم» تشریح کرد