به نسبت قدمتش بسیار کوچک است قبرستان بقیع. قبرستانی که دایر است و هنوز مردگان مدینه در آن دفن می‌شوند. هر روز سحر نه به عشق هزار برابر بودن ثواب نماز در مسجدالنبی، بلکه به خاطر این‌که بعد از نماز صبح در بقیع باز می‌شود می‌رویم نماز جماعت. کمی می‌نشینیم بعد از نماز تا ازدحام کمتر شود و در همین مدت سلامی به رسول‌ا... می‌دهیم که به لطف توجه همه مسلمانان و زائران هیچ غریب نیست.
کد خبر: ۱۱۹۰۸۰۲

بعد از جایی که زمانی کوچه بنی‌هاشم بوده و حالا حیاط مسجد، پشت به مرقد حضرت رسول و رو به شرق که کم کم سرخ می‌شود از طلوع خورشید، می‌رویم سمت بقیع. با این‌که زن‌ها را راه نمی‌دهند ولی چنان ازدحامی است که 50متر راه را پنج دقیقه طول می‌کشد برویم و در همین مسیر کوتاه زمزمه‌هایی را می‌شنویم به ترکی، چینی، عربی و قرقیزی، مالایی و ... و دیگر گذشت زمانی که معروف بود بقیع محل و محله شیعیان و به‌خصوص ایرانی‌هاست. فشارهای وهابی‌ها هر چه بیشتر شده توجه طوایف مختلف مسلمان بیشتر جلب شده به حقیقت اهل‌بیت. حالا می‌شود بین یک تعداد سنی پاکستانی ایستاد و روضه امام حسن گوش داد. در دیدار نماینده ولی فقیه با دفاتر مراجع در مدینه هم همه این نکته را گفتند که بقیع چه مملو از سنی‌ها شده که: یرِیدُونَ لِیطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ.
به هر حال عرض ادب می‌کنیم و از کنار قبور ائمه می‌گذریم به امید این‌که موقع برگشتن خلوت‌تر شده باشد. از کنار قبور دختران دیگر رسول‌ا... می‌گذریم. از کنار قبور همسران رسول‌ا... می‌گذریم. از کنار قبر عقیل و عبدا... همسر حضرت زینب می‌گذریم. عجیب است اینجا تاریخ چه ساده زیر خاک آرمیده. پایین‌تر کفترها پرپر می‌زنند و گرد و خاک هوا می‌کنند. مثل دفعات قبل عینک می‌زنیم و کلاه می‌گذاریم تا دوربین‌های مداربسته‌شان نشناسدمان وقتی عکس می‌گیریم.
قدم می‌زنیم تا ته قبرستان و کنار نرده‌های بقیع. زن‌های ملیت‌های مختلف را می‌بینیم که حسرت ورود می‌خورند و اشک می‌ریزند. دور می‌زنیم و موقع برگشتن نزدیک قبر ام‌البنین را مسدود می‌بینیم و ازدحامی که آرام اشک می‌ریزد و زبان گرفته عباس و اباالفضل را. خدا رحمتت کند با پسرهایی که تربیت کردی. برمی‌گردیم سمت قبور ائمه. توجه می‌کنیم به قبر فاطمه بنت اسد. خدا تو را هم رحمت کند با پسرهایی که تربیت کردی. آنجا همچنان شلوغ است. تصمیم به رفتن می‌گیریم به امید این‌که بعد از نماز عصر که دوباره قبرستان باز می‌شود ائمه را زیارت کنیم. شکر خدا که ائمه هم دارند کم‌کم از غربت درمی‌آیند.
از در بقیع که بیرون می‌آییم و سرازیر می‌شویم به سمت هتل احساس می‌کنیم چیز داغی ته دل‌مان سنگینی می‌کند. دل‌مان کم‌کم می‌سوزد. ته حلق‌مان شور می‌شود. همه چیز موج موج می‌شود. اینجا صدها سال است که یک نفر از غربت درنیامده و دوباره از خودمان می‌پرسیم راستی قبر فاطمه دردانه رسول‌ا... کجاست؟
چرا هیچ کس نمی‌پرسد این سوال بزرگ را؟ چرا کسی جوابی ندارد؟ چرا وقتی پیامبر از خرمایی خوشش آمده و درباره‌اش حرفی زده آن خرما عزیز شده و حالا کیلویی 50 ریال گران‌تر از بقیه فروش می‌رود، ولی کسی یادش نمی‌آید پیامبر گفته فاطمه پاره تن من است؟
چرا اینجا روی دیوارها حدیث دوستی پیامبر با کوه احد را می‌نویسند ولی چیزی درباره «فمن آذاها فقد آذانی، من آذانی فقد آذی‌ا...» نمی‌نویسند؟
مدینه داغ دارد. هر وقت در دل‌تان احساس سنگینی و داغ کردید بدانید دل هوای گمشده‌ای دارد.

مهدی قزلی

داستان‌نویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها