تاکسـی نوشت

امروز روز من بود!

صبح با یک پیامک واریز از خواب بیدار شدم، مبلغ زیادی نبود اما خوشایند بود. پرده اتاق را کنار زدم، نمناکی خیابان خبر از باران قبل از بیدار شدنم می‌داد. از آن روز خوشگل‌ها بود. همان روز‌ها که لباست را بی‌دلیل با وسواس بیشتری انتخاب می‌کنی و توی پاگرد اول پاسست می‌کنی، برمی‌گردی یک پاف عطر خودت را مهمان می‌کنی و توی شیشه‌های راه پله خودت را ور انداز می‌کنی و توی چشم‌های خودت زل می‌زنی و نخودی می‌خندی.
کد خبر: ۱۱۷۲۳۹۱

در را باز کردم، نفسم را با الهی به امید تو از سینهام بیرون دادم و راه افتادم تا جایی بروم که سوار تاکسی شوم و به ایستگاه مترو برسم. یک چهارصد و پنج زرد قناری جلویم ترمز زد. در را باز کردم، یخچالی باز شد. اصلا از تاکسیهای وارفته خوشم نمیآید، تا نشستم بوی وانیل و کاکائو سر خورد زیر بینیام. داشبورد و فرمان و کنسول وسط و چرم دور دنده برق میزد. راننده هم خوشپوش بود، پنجاه و چند ساله میزد. یک سبد لیمویی رنگ گذاشته بود و چند روزنامه لوله شده و سودوکو و کتاب پالتویی سخنان بزرگان هم لم داده بودند توی سبد لیمویی رنگ. یک برگه خوشخط هم چسبانده بود روی داشبورد و نوشته بود: لطفا در ماشین من گوشی خود را کنار بگذارید و از سفر درون شهریتان لذت ببرید! حالا بیشتر نخودی میخندیدم .

اصلا امروز روز من بود، نه به روزنامهها ناخنکی زدم و نه سراغ سخنان بزرگان رفتم. سر صحبت را با راننده این ارابه حال خوب کن واکردم، از هر دری سخنی رفت. مغز فولدر بندی شده و منظمی داشت.

بعد گفتم توی این شهری که همه عجله دارند و پول حرف اول را میزند اینگونه بودن عجیب نیست؟ گفت من اگر این ماشین را تمیز نکنم و این روزنامهها و کتابها هم نباشد همین پول را در میآورم. مهم این است که بتوانم حال یکی از بندههای خدا را خوب کنم.

دیدم اگر هر کدام از ما یک کار کوچولو نه برای حال خودمان که برای خوب کردن حال دیگران کنیم، شهر و دیارمان گلستان میشود. کرایه را دادم. گفت: مهندس کار خوب مثل همین عطری که تو زدی. تو زدی ولی حال منو خوب کرد. اسم عطرت چیه؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها