سربازِ رَه دین

و علی الاسلام السلام

یزید، در دمشق بر تخت خلافت نشست و ولید در مدینه از بهر او بیعت می‌گرفت...
کد خبر: ۱۱۶۴۲۵۹

در میدانگاهی در مدینه، مروان بن حکم به حسین بن علی -سلام خدا بر او و پدرش- رسید. گفت:

یا اباعبدا...، تو را نصیحتی میکنم و در آن جز خیر برایت نمیخواهم. تو را صلاح در این است که با یزید بیعت کنی، تا مشقتی نبینی و آتش فتنه فرونشانی...

حسین(ع) گفت:

پس فاتحه بر اسلام باید خواند: انا لله و انا الیهراجعون. سخنی گفتی، بیآنکه در آن بیندیشی. من تو را بدین نصیحتِ بدتر از ملامت، مذمت نمیکنم که از تو بیش از این نمیآید. تو از مادر نزاده بودی که رسول تو را لعن کرد. ای دشمن خدا، ما خاندان رسولیم و بر زبان ما جز حق نرفته است. از رسول خدا شنیدم که فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید، شکمش را بدرید.» اهل مدینه، معاویه را بر منبر رسول دیدند و دم بر نیاوردند، پس خدا به یزیدشان مبتلا کرد.

مروان در خشم آمد و گفت:

به خدا از تو دست بر ندارم تا بیعت کنی.

حسین (ع) گفت:

ما اهل بیت طهارتیم. پلیدی از ما دور است. دور شو، پلید...!

مروان سر به زیر انداخت و هیچ نگفت.

امید مهدینژاد

نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها