گزارش میدانی خبرنگار جام‌جم از روستاهای کم آب جنوب شرقی کشور

قصه تشنگی سیستان و بلوچستان

خاک سفیدی آب ندارد، درست مثل شندک بارانی و کرق شاه‌جان و 500 روستای دیگر سیستان وبلوچســـــــــــــتان. در روستای خاک سفیدی، روستایی محصور میان خاک‌های گرم و تفتیده غربی کشور، همانجایی که مردمش مدت‌هاست به‌خاطر مرگ هامون به عزا نشسته‌اند، آب کم است؛ آن‌قدر کم که حالا هلال احمر، نذر آب کند و سه تا مخزن بزرگ بگذارد وسط این روستای 245 خانواری، که اداره آب و فاضلاب روستایی قرار بگذارد هر روز این مخزن‌ها را با تانکرهای سیار چندهزار لیتری پر کند، که سهم هر کدام از ساکنان این روستاها بشود 15 تا 20 لیتر آب.
کد خبر: ۱۱۶۲۰۹۵

از میانه مرداد، زندگی برای اهالی روستای خاک سفیدی، هر روز صبح از همین نقطه شروع می‌شود و هر روز غروب همین جا به پایان می‌رسد. درست از کنار مخزن آب سفیدرنگی که این نقطه از زمین خشک روستا، جا خوش کرده. قصه تشنگی آدم‌های این روستا، قصه تشنگی مردم بقیه روستاهای شهرستان هیرمند هم هست، قصه زندگی زنان، مردان و بچه‌هایی که دیگر دلشان به هیچ چیز خوش نیست. آنها چندین نسل، همین جا روی همین خاک در همین روستا خانه ساخته‌اند، زندگی کرده‌اند و حالا هرچقدر گذشته را توی ذهن‌شان مرور می‌کنند، یادشان نمی‌آید زمین و آسمان مثل امسال به آنها سخت گرفته باشد.

کاش زودتر می‌آمدید

سکوت در کوچه پس کوچه‌های روستا پرسه می‌زند و از درو دیوار خانه‌هایی بالا می‌رود که ساکنانش چند روز سخت را با توفان شن گذرانده‌اند. ما که می‌رسیم از توفان خبری نیست، هوا بهتر شده و همه می‌گویند کاش دیروز می‌آمدید، کاش دو روز قبل‌تر می‌آمدید!

ما که می‌رسیم توفان شن بساطش را جمع کرده و رفته اما نشانه هایش همه جا هست. در روستای خاک سفیدی، همان‌جایی که خانه‌هایش کوچک است و دل آدم‌هایش بزرگ، انگار دست توفان روی همه چیز خاک ریخته باشد، تا چشم کار می‌کند، همه جا پر از شن است و خاک و مردم مدت‌هاست با همین خاک زندگی می‌کنند. ماشین‌های هلال‌احمر که می‌ایستند، ما که پیاده می‌شویم، جمعیتی که پای مخزن آب صف کشیده‌اند، متفرق می‌شوند. دبه‌های رنگی‌شان همان‌جا کنار مخزن آب می‌ماند و آنها خودشان را از غریبه‌ها دور می‌کنند.

اینجا کسی غریبه‌ها را دوست ندارد، سلام اول‌مان را بی‌جواب می‌گذارند و جواب سلام دوم‌مان، صدایی نامفهوم است. یک خوشامدگویی سرد: «با ما چکار دارید، زندگی ما پر از بدبختی است، دیگر چه چیزی را می‌خواهید بدانید

ما که می‌رسیم زن‌ها صورت‌هایشان را با چادر می‌پوشانند و پچ‌پچ‌هایشان شروع می‌شود. کسی دوست ندارد حرف بزند، نرگس راج اما از بین جمعیت خودش را سوا می‌کند، جلو می‌آید و می‌گوید: «چقدر صبوری کنیم و حرف نزنیم، تو را به خدا برای ما آب بیاورید ! وقتی روزه بودیم اصلا نفهمیدیم روزه‌ایم، تشنگی همیشه با ماست. آب نداریم. برای ما آب بیاورید

نرگس 25 ساله است. او هم مثل بقیه دخترهای روستا سرو صورتش را با چادر پوشانده، از میان چهره‌اش فقط چشم‌هایش دیده می‌شود، چشم‌هایی که پر از حرفند، حرف چشم‌ها گلایه می‌شوند و نرگس می‌گوید: «هفت ماه تمام است دیگر اصلا آب نداریم. وقتی روزه بودیم مردم می‌رفتند از شهر، از دوست محمد آب می‌آوردند، هرکه ماشین داشت می‌رفت هرکه نداشت می‌ماند با بی‌آبی. قبلا هم بی آب بودیم اما امسال از همه سال‌ها بدتر شده

حالا سحر هم به حرف می‌آید، یک دختر جوان دیگر درست هم‌سن و سال نرگس: «ما مرده بودیم از بی‌آبی، تا این‌که این مخزن را گذاشتند وسط روستا. 15 روز پیش . حالا هر خانه پنج گالن 20 لیتری می‌بریم. اگر این هم نبود، باید می‌رفتیم از دوست محمد آب می‌خریدیم

در روستای خاک سفیدی که تشنه است و آدم‌هایش مدت‌هاست چشم به کرم آسمان دارند، آب نعمت باارزشی است. آب که باشد حال مردم روستا خوب است، حال مردها خوب است، حال زن‌ها خوب است، حال بچه‌ها خوب است، آن‌قدر که بروند و در پارکی که از دو سال پیش یک گوشه روستا جا خوش کرده برای خودشان بازی کنند. آب که نباشد حال هیچ‌کس خوب نیست حتی بچه‌ها هم دیگر ذوق تاب و سرسره ندارند و به جای آنها، باد از روی سرسره سر می‌خورد و می‌آید پایین. باد با تکان‌های تاب این طرف و آن طرف می‌شود و روی چرخ و فلک چرخ می‌خورد.

نرگس رد نگاه ما را می‌گیرد و می‌گوید: «ما به این پارک می‌گوییم پارک پلاستیکی! نگاه کن وقتی توفان میآید و باد می‌شود همه جای پارک پر می‌شود از کیسه‌های پلاستیکی. بچه‌ها اما این پارک را دوست ندارند. اصلا چرا بروند داخلش، گرسنه اند. تشنه‌اند. آدم گرسنه و تشنه پارک می‌خواهد چکار؟

اینجا یارانه، همه چیز است

با نرگس، سحر و چند زن جوان دیگر حرف می‌زنیم و هوهوی باد پس زمینه صحبت‌هایمان است، تند و بی‌اعصاب. بی‌بی‌جان باد را دوست ندارد، سرش درد گرفته از این صدای تکراری. روی زمین، کنار مخزن آب نشسته و دوتا دبه 20 لیتری کنارش است، یکی پر و یکی خالی. نشسته تا نوبت پر کردن دبه دوم هم برسد. می‌گوید: «خانم جان ما سینه تنگی گرفتیم از خاک، از توفان. نفس مان بالا نمی‌آیدسینه تنگی که می‌گوید منظورش همان نفس تنگی است، همان سرفه‌های خشک پی در پی. بی‌بی‌جان سوالم را تکرار می‌کند: «دکتر رفتیم؟ نه اصلا دکتر نمی‌رویم چرا دروغ بگوییم. دکتر نمی‌رویم چون دستمان تنگ است. مردهایمان بیکارند، خرجمان از یارانه است

اینجا یارانه همه چیز اهالی است، آب باریکه‌ای برای گذران زندگی‌هایی که مردش کار و درآمد ندارد. 45 هزارتومان یارانه اما با گرانی این روزهای سال، دیگر کفاف سفره ساده روستایی‌ها را هم نمی‌دهد.

این نرگس است که دوباره گلایه می‌کند: «مشکل ما فقط بی‌آبی نیست، هزار تا مشکل داریم. وقتی توفان شن می‌آید، خانه‌هایمان از هجوم خاک پیدا نمی‌شود. صبح وقتی بیدار می‌شویم انگار زیر خاکیم. همه مریض می‌شویم، سینه تنگی می‌گیریم. خانواده‌ای نیست که مشکل تنفسی نداشته باشد. اما اصلا دکتر نمی‌رویم

حمزه یکی از مردهای همین روستاست، دامدار بوده و حالا بیکار است. دیگر دلش به ماندن نیست، اما دستش برای رفتن و مهاجرت خالی است، حمزه می‌گوید: «خیلی‌ها از خاک سفید رفتند، حاج‌شهاب‌الدین سال گذشته رفت، عبدالرحمان یک سال قبل ترش. حاج سیدال هم چندماه پیش رفت، هرکسی دستش به دهنش می‌رسید رفت زاهدان. فقط ما ماندیم

بی‌آب چطور زندگی کنیم؟

زیر آسمان تب دار سیستان و بلوچستان، زندگی کردن جان سخت می‌خواهد. حکایت کرق شاه جان هم مثل خاک سفیدی است، قصه اینجا هم، قصه خانه‌هایی است کوتاه قد، با سقف‌های گنبدی و دیوارهای خشت و گلی.

خانه‌هایی بی‌آب با آدم‌هایی تشنه. وارد که می‌شویم، زائر جلو می‌آید و به گویش بلوچی می‌گوید: وَش یهتِه! یعنی خوش آمدید.

زائر 32 ساله است، یکی از مردهای روستای کرق شاه جان. مردی که می‌گوید: «ما 20خانواریم و حدود 70 نفر آدم، برای روستای ما فقط یک مخزن آب گذاشته‌اند، پمپ آب هم نداریم ...»

مخزنی که زائر از آن صحبت می‌کند، یک مخزن 2000 لیتری است، سفید رنگ با یک هلال
سرخ رنگ روی سینه، مخزنی که از دوهفته پیش به روستا آمده: «اینجا زندگی سخت شده است! بی‌آب چطور زندگی کنیم، شما بگو چطور؟این را زائر میپرسد و ما می‌مانیم و یک سوال بی‌جواب!

با زائر که حرف می‌زنیم بچه‌های کوچک و بزرگ، قد و نیم قد دورمان حلقه می‌زنند، با دست‌هایی کوچک، آستین‌هایی بلند و لباس‌هایی خاکی. تن روستا در گرمای یک ظهر تابستانی تب کرده و داغ است، زمین تب‌دار خبر از روزهای سخت می‌دهد، روزهایی سخت که پیش روی آتنا، عاطفه، نازیلا، سعید و زاهد به انتظار نشسته است.

«چرا سرفه می‌کنی آتنا؟

«از وقتی توفان شن آمده سرفه می‌کنم

آتنای هشت ساله، از هفته پیش که توفان شن چتر شده روی سر سیستان و بلوچستان، مدام سرفه می‌کند. اما هنوز دکتر نرفته مثل بی‌بی وَه که مادربزرگش است، یک زن 58 ساله با همان چشم‌های زیبای آتنا . مثل بی‌بی وه که می‌گوید: «حمام که بماند، حتی برای وضو هم آب نداریم... اصلا نمی‌دانیم چطور زنده ایم. این آب فقط به خورد و خوراکمان می‌رسد

نذر آب، نذر تشنگی سیستان

برای رسول راشکی، مدیرعامل جمعیت هلالاحمر سیستان، مرثیه خشکسالی سرزمینش خود واقعیت است. او خودش اهل یکی از همین روستاهاست و روزهایی را به یاد دارد که هامون هنوز زنده بود و بادهای 120 روزه، برای مردم منبع آرامش و خنکی هوا. روزهایی که دورند. او و بقیه بچههای هلالاحمر، حالا با پویش نذر آب، در همین روستاها فعالیت میکنند. حرکتی که راشکی دربارهاش به ما میگوید: با شروع پویش نذر آب، 1260 مخزن آب در بیش از 502 روستا در 19 نقطه در سطح استان جانمایی شده است.

مخزنهایی که به گفته او، 2215 خانوار روستایی را تحت پوشش گرفته اند و قرار است مرهمی باشند بر زخمهای ساکنان این منطقه.

نصرا... چاری، معاون شرکت آب و فاضلاب روستایی سیستان و بلوچستان یکی دیگر از مسئولانی است که در طرح نذر آب درگیر است. او هم به ما میگوید: استان ما 5594 روستای دارای سکنه دارد، از این بین 2570روستا سامانه آبرسانی معمولی دارند و 1257 روستا فاقد سامانه و تحت پوشش آبرسانی سیار هستند.

قصه نذر آب اما قصه آبرسانی در روستاهای دارای سامانه است. این را هم چاری میگوید و ادامه میدهد: در سال 96 و 97 سطح بارندگی در استان ما 75 درصدکاهش پیدا کرد و همین باعث شد منابع آبی روستاهای سامانهدار به حداقل برسد. در نتیجه آبرسانی به این روستاها هم در اولویت ما قرار گرفت.

به گفته راشکی برای رفع بحران کم آبی در این روستاها، نیاز به 20 هزار متر مکعب آب است و تا امروز حدود 3000 متر مکعب آب با این طرح تامین شده است. طرحی که تا به حال حدود سه میلیارد تومان هزینه دربرداشته است.

برای مردم روستاهای شهرستان هیرمند، مردمانی که ما آنها را با تشنگی به یاد میآوریم، این آمار و ارقام اما شنیدنی نیست، برای آنها که هر روز برای آب مرثیه میخوانند، نیاز به آب، خود حقیقت است. سرنوشتی که میتواند در انتظار دیگر شهرهای کشورمان هم باشد، اگر طرح تامین حقابههای کشور و دیپلماسی آب، زودتر کلید نخورد.

مینا مولایی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها