این سکانس‌ها، ضدخاطرات اولین نبرد ایران-پرتغال در تابستان داغ 1350‌اند...

47 سال پیش در چنین روزی...

هفتم تیرماه 1350 فرودگاه مهرآباد غلغله بود. تیم ملی فوتبال ایران از سفر به جام جهانی کوچک و برزیل ـ مهد فوتبال جهان و آرمانشهر توپچی‌ها ـ با کوله‌باری از ضدخاطرات تلخ و شیرین برگشته بود و با وجود نتایج نه‌چندان دلربایش، باز تیفوسی‌ها و کنه‌ها و عشاق خسته‌جان فوتبال، ریخته بودند فرودگاه که از سرداران خود استقبال کنند. گروه شکست خورده ایران روز دوشنبه پنجم تیر ساعت 9 صبح از شهر ریسف به ریو پرواز کرده و ساعت 12 همان شب ریو را به مقصد رم پایتخت ایتالیا ترک کرده بود. تیم در رم یک توقف 27 ساعته داشت و ساعت 12 چهارشنبه شب به‌وسیله هواپیمایی ملی ایران به تهران بازگشته بود. بچه‌ها در رُم به شکم‌شان صابون زده بودند که یک پرس اسپاگتی در یک رستوران درجه‌یک ایتالیایی می‌خورند اما تیرشان به سنگ خورد. یک خبرنگار ایرانی نوشت «در سنگر رستوران ایستگاه ماشین‌های گرایدروم، چیزی شبیه آش‌رشته، شکم بچه‌ها را سیر کرد.» ایران در آن بازی‌ها سه گل از پرتغال، دو گل از ایرلند و یک گل از اکوادور خورد و چمدانش را بست. پرگل ترین نتیجه جام، پیروزی 10 بر صفر یوگسلاوی بر ونزوئلا بود و برد 7 گله آرژانتین بر آمریکا.
کد خبر: ۱۱۴۹۸۹۶

اگر امروز رسانههای جهان چنین به ستایش تیم یکپارچه ایرانی میپردازند آن روزها نخستین تفسیر جدی و توهینبار از یک مفسر بینالمللی درباره فوتبال ایران در همین تورنمنت جامجهانی کوچک ارائه شد که در پایان بازی ایران-پرتغال، گوینده تلویزیون برزیل، چنین به استهزایمان نشست: کلاس کودکانه فوتبال ایران شانسی برای این تیم باقی نگذاشته است. در طول این چندبازی، شناخت ما از بازی تیم ایران، چنان است که اگر حریف مجال قدرتنمایی فردی به آنها ندهد همه چیز در میدان برای ایرانیها تمام شده است چرا که راهی از فوتبال جمعی نمیدانند. این گوینده نمیدانست که عاطفه برای شرقیها به منزله بیومکانیک برای غربیهاست. بچهها بعد از چند روز دوری از خانوادهها، دلشان برای کوچه پسکوچههای تهران لک زده بود و هیچ روانشناسی در کنار تیم نبود که علوم سایکولوژی را با روشهای التیام غمغربت مخلوط کند تا این بچههای تخس اما فاقد اعتمادبه نفس، دست روی زانو بگذارند و بلند شوند.

اگر امروز آقای کیروش اعتماد به نفسی در تیم فراهم آورده که بچهها پرتغال را لولوخورره نمیدانند در آنروزها بازیکنان ایرانی به خاطر ترس از قدرت حریف، از قبل از بازی دچار تحلیل قدرتروانی شده بودند. روزنامهها نوشتند: با اینکه در دیدار با پرتغال، علیرضا حاجقاسم و محمد صادقی دو مهاجم جوان ایران، تحرکی تازه به گروه خطحمله ایران داده بودند ولی بیفروغی گروهمیانی و شتابزدگی مدافعین اجازه نداد که تیم یکپارچه شود. برزیلیها که در تیم ملی ایران در انتظار «پله سفید» (لقب حسین کلانی) بودند، با تیمی بدونکلاس مواجه شدند. ماگرچه این بازی را باختیم اما دلالهای برزیلی بلافاصله از شب بازی، در هتل بچهها را از پاشنه درآوردند. آنها چشمشان به دنبال ناصر و پرویز و علی سلطون بود البته پیشنهادشان چنان مالی نبود که بین بچهها چشم و همچشمی راه بیاندازد. روزنامههای ایران درباره تحتتعقیب واقع شدن ستارههای فوتبال ایران به وسیله صیادان فوتبال برزیل، به ویژه مشتریان حجازی و قلیچ نوشتند: «از روز بازی با ایرلند دلالهای فوتبال برزیل سخت بهدنبال قلیچ، حجازی و پروین افتادهاند و هرروز سر و کله یکیشان در هتل پیداست. خاصه خریداران قلیچ و حجازی هستند که ظاهرا بازی این دو، نظر خیلی از دلالان را به خود جلب کرده است. روز بعد از بازی ایرلند یکی از همین دلالها رسما در این مورد با قلیچ و حجازی وارد مذاکره شد و اعلام کردند که با کلیه مزایای در نظر گرفته شده حاضرند 28 هزار دلار به او ماهانه بپردازند که معادل 60 هزار ریال در ماه است.»

اگر پرتغال امروز رونالدو را دارد پرتغال دهه 50 هم اساطیری چون اوزهبیو داشت؛
آدمی مهربان اما معروف به «پلنگ موزامبیک» که آخرین روزهای شکوه و جلالش را سپری میکرد. پلنگی که انگار داروی بیمرگی خورده بود و از قضا در همین روزگار پیریاش هم توانست دروازه ایران را در دقیقه 13 بگشاید و پیروزی 3 بر صفر پرتغالیها را استارت بزند. آن روز رنجبر طفلی، جواد قراب را مخصوصا مامور حفاظت و منتومن با پلنگ کرده بود و همهاش گوشزد میکرد که «50 درصد تیم پرتغال در اوزهبیو خلاصه شده، اگر گرفتیاش بردیم» اما مگر میشد دستبند و پوزهبند به چنین ستارهای بزنی؟ تنها و تنها باید آژان میبردی خدمتش و کتبسته دستگیرش میکردی و میبردیاش کلانتری که آنهم در فوتبال روز دنیا مُد نبود. ما ده روز بعد از بازی با پرتغالیها یعنی در روز 21 ژوئن با تک گل پرویز قلیچخانی اکوادور را (یک بر یک) متوقف کردیم و آنگاه با شکست
2 بر یک از شیلی به کار خود پایان دادیم. پرتغال از گروه ما تا فینال پیش رفت و در دیدار نهایی به مصاف برزیل رسید که تک گل جرزینیو ـ ستاره افسانهای همدوره پله ـ قهرمانی میزبان را رقم زد و جام استقلال در کشورشان ماندگار شد.

اگر امروز پول بچههای ملی از پارو بالا میرود آن روزها بچهها حتی چندرغاز پول توجیبی نداشتند که در برزیل برای مادرشان کادو بخرند. در برزیل خبرنگارها نوشتند: «خوشحالی بزرگ گروه سرپرستی از لحاظ آرامشی است که بچهها از لحاظ خرید دارند. چون اینجا به قول مهدی مناجاتی فقط اوناسیس قدرت خرید دارد و مغازهدارها پول خون باباشان را میگیرند.»

اگر امروز کیروش در قبال رسانههای بینالمللی بلوف میزند آن روزها هم رنجبر بیبلوف نبود! یکی از بلوفهایی که رنجبر و بچهها به رسانههایگروهی برزیل زدند این شکلی بود که بچهها در اولین روز اقامت در رستف، وقتی به استادیوم میروند مدتی را روی زمین مینشینند و مربی خطاب به آنها از افتخارات و پیروزیها صحبت میکند. بعدش هم چنددقیقهای تمرین میکنند و برمیگردند. اما روزنامههای برزیلی که با اتکا بر همین تمرین نشسته، نوشتند: «تیم ایران تکنیک خود را پنهان کرده است. چون اعضای تیم مدتی روی زمین نشستند و حرف زدند و بعد هم دویدند و رفتند. این است تیم ناشناخته ایران!»

فوتبال فارسی همیشه برای جهانیان ناشناخته است. فوتبالی بشدت فیزیکی و متافیزیکی که یک روز عشاق خود را نا امید می‌کند و یک روز سر بر آسمان می‌ساید.

ابراهیم افشار

ورزش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها