گفت‌وگو با رزمنده‌ای که فرمانده‌اش شهید مصطفی چمران بود

«یوزی» در دست و «ذکر» بر لب

بخشی از نیایش های شهید دکتر مصطفی چمران

شهید چمران متن نیایش خود را با این جمله شروع کرد: اینها را به نیت آن ننوشتم که کسی بخواند و بر من رحمت آورد،بلکه نوشتم که قلب آتشینم را تسکین دهم و آتشفشان درونم را آرام کنم.
کد خبر: ۱۱۴۷۶۰۳
بخشی از نیایش های شهید دکتر مصطفی چمران

به گزارش جام‌جم آنلاین، دست نوشته‌های بسیاری از دکتر مصطفی چمران، شامل نیایش های او با خداوند به یادگار مانده است. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از نیایش های شهید مصطفی چمران است.

هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می‌شد و آتشی سوزان از درونم زبانه می‌کشید و دیگر نمیتوانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم ، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر میکردم ...و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم.

آنچه در دل داشتم بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم ،در اوج تنهایی خود با قلب خود رازو نیاز میکردم ،آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه ی مقابلم دریافت میکردم ،و از تنهایی به درمی آمدم ...

اینها را ننوشتم که بر کسی منت بگذارم بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند...

اینجا،قلب می سوزد ،اشک می جوشد،وجود خاکستر می شود ،و احساس سخن می گوید.

اینجا،کسی چیزی نمی خواهد،انتظاری ندارد ،ادعایی نمی کند ...فریاد ضجه ای است که از سینه ای پر درد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کم رتگ از آن فریاد ها بر این صفحات نقش بسته است.

چه زیباست؛راز و نیازهای درویشی دل سوخته و نا امید در دل شب،فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ،اعتراض خشونت بار مظلومی ،زیر شمشیر ستمگر،اشک سرد یأس و شکست بر رخساره زرد دل شکسته ای در میان برادران به خاک و خون غلتیده، فریاد پر شکوه حق،هز حلقوم از جان گذشته ای علیه ستمگران روزگار.

چه خوش است؛دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن،

از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن،

بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن،

پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن،

به همه طاغوت ها نه گفتن،

با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن .

جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند ،دیگر از کسی واهمه نمی کند تا حق را کتمان نماید...

آنجا،حق و عدل،همچون خورشید می تابد و همه قدرت ها، و حتی قداست ها فرو می ریزند ،و هیچکس جز خدا-فقط خدا-سلطنت نخواهد داشت . من آن آزادی را دوست دارم ،و از اینکه در دوره های سخت حیات آن را تجربه کرده ام خوشحالم ،و به آن اخلاص و سبکی و ایثار ،و لذت روحی و معراج که در آن تجربه ها به آدمی دست می دهد حسرت می خورم.

خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم ،و عصازنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم .

خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم.

خوش دارم که زمین زیر اندازم و آسمان بلند رواندازم باشد و از همه زندگیو تعلقات آن آن آزاد گردم .

خوش دارم که مجهول و گمنامم ،به سوی زجردیدگان دنیا بروم ،در رنج و شکنجه آنها شرکت کنم همچون سربازی خاکی در میان انقلابیون آفریقا بجنگم تا به درجه شهادت نایل آیم .

خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از زمین اشغال نکنم.

خوش دارم هیچکس مرا نشناسد،هیچکس از غم ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،هیچکس از راز و نیاز های شبانه ام نفهمد،هیچکس اشک های سوزانم را در نیمه های شب نبیند،هیچکس به من محبت نکند ،هیچکس به من توجه نکند ،جز خدا کسی را نداشته باشم ،جز خدا به کسی پناه نبرم. خوش دارم آزاد از قید و بند ها،در غروب آفتاب ،بر بلندی کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم ،و همه ی حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم ،و این زیبایی سحر انگیز با پنجه های هنرمندش ،با تاروپود وجودم بازی کند،قلب سوزانم را بگشاید ،آتشفشان درونم را آزاد کند،اشک را که عصاره ی حیات من است ،آزادانه سرازیر نماید ،عقده ها و فشار هایی را که بر قلبم و بر روحم سنگینی می کنند بگشاید،غم های خفه مننده را که حلقومم را می فشرند ،و درد های کشنده ای را که قلبم را سوراخ سوراخ می کنند ،با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد ،و غم را به عرفان و و درد را ،به فداکاری مبدل کندو آنگاه حیاتم را بگیرد،و من،دیوانه وار ،همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم ،و روحم به سوی ابدیتی که از نورهای«زیبایی»می گذرد،پرواز کند و در عالم آرامش وطمأنینه،از کهکشان ها بگذرم و برای ابقاء پروردگار به معراج روم،و از درد هستی و غم وجودم بیاسایم و ساعت ها و ساعت ها در همان حال باقی بمانم و ا زاین سیر ملکوتی لذت ببرم . خوش دارم که در نیمه های شب ،در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم ،با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار نا گفتنی آسمان بگشایم،آرام آرام به عمق کهکشان ها صعود نمایم ،محو عالم بی نهایت شوم ،از مرز های عالم وجود در گذرم ،و در وادی فنا غوطه ور شوم ،و جز خدا چیزی را احساس نکنم . خدایا!ما را ببخش ،گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم ،گناهانی را که می کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم.

خدایا! تو آنقدر به من رحمت کرده ،و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده ای که ،من از وجود خود شرم می کنم ،خجالت میکشم که در مقابلت بایستم ،و خود را کوچکتر از آن می دانم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری ،تو را تشکر می کنم و تشکر را نیز تقصیری و اهانتی به ساحت مقدست می دانم .

خدایا!مردم آنقدر به من محبت کرده اند َ،و ان چنان مرا از باران لطف و و محبت خود سرشار کرده اند که راستی خجلم ،و آن قدر خود را کوچک می بینم که نمی توانم از عهده بر آیم،و شایسته این همه مهر ومحبت باشم.

خدایا! سال ها در به در بودم ،به خاطر مستضعفین دنیا مبارزه می کردم که روزی به ایران عزیز برگردم و همه استعداد های خود را به کار اندازم .

خدایا!به انقلابی های مصر و الجزایر و کشور های دیگر توجه میکردم که رهبران انقلاب بعد از پیروزی به جان هم

می افتند ،همدیگر را می کوبند دشمنان را خوشحال می کنند و عدم رشد انقلابی و انسانی خود را نشان می دهند ،و من آرزو می کردم که در روزگاران آینده ،انقلاب مقدس ایران بوجود بیاید که ،رهبرانش با هم متحد باشند،خود را فراموش کنند ،منیت ها را کنار بگذارند،وحدت کلمه خود را حفظ کنند و به انقلابیون دنیا نشان دهند که انقلاب اسلامی ایران آن چنان انقلابیست که بر خلاف همه ی انقلاب ها و همه ی مکتب ها و همه ی کشور ها، خدا و مکتب و هدف ،بر خود خواهی ها و غرور ها غلبه دارد و نمونه ای بی نظیر در سلسله ی تکاملی انسان ها به شمار می آید.

خدایا! آرزو می کردم که کشورم آزاد گردد و من بتوانم بیخیال از زور و تزویر و دروغ و تهمت و دشمنی و خباثت ،در فضای آن به سازندگی پردازم و هر چه بیشتر به تو تقرب بجویم.

خدایا!تو می دانی که تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است. از لحظه ای که به دنیا آمده ام ، نام تو را در گوشم خوانده اند،و یاد تو را بر قلبم گره زده اند.

تو می دانی که در سراسر عمرم ،هیچگاه تو را فراموش نکرده ام ،در سرزمین های دوردست ،فقط تو در کنارم بودی، در شب های تار،فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی، در صحنه های خطر ،فقط تو مرا محافظت می کردی، اشک هی ریزانم را فقط تو مشاهده می نمودی ،بر قلب مجروحم ،فقط یاد و ذکر تو مرهم می گذاشت.

خدایا! تو می دانی که من در زندگی پر 4تلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکرده ام، همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام ،حق را گفته ام از مکتب مقدس تو از هر شرایطی دفاع کرده ام ،کمال و جمال و جلال تو را بر همه ی مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم ، واز تهمت و بد گویی ها و ناسزاهای آن ها ابا نکردم .در آن روزگاری که طرفداری از اسلام ،به ارتجاع و قهقراگری ،تعبیر می شد،و کم تر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند،من در همه جا،حتی در سرزمین های کفر،علم اسلام را برمی افراشتم ،و با تبلیغ منطقی و قلبی خود ،همه مخالفین را وادار به احترام می کردم ،و تو !ای خدای بزرگ !خوب می دانی که این ،فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود ،و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد.

خدایا! از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم،و به خاطر فداکاری های خود بر تو فخر نمی فروشم ،آنچه داشته ام تو داده ای ،و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای ،همه استعدادهای من ،همه قدرت های من ،همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارئه دهم ،از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.

خدایا! عذر می خواهم از اینکه،به خود اجازه می دهم که با تو رازونیاز کنم ،عذر می خواهم که ادعاهای زیاد دارم،در مقابل تو اظهار وجود می کنم،در حالی که خوب می دانم وجود من زاییده اراده ی من نیست،و بدون خواسته تو هیچ و پوچم.

عجیب انکه از خود می گویم،منم می زنم،خواهش دارم و آرزو می کنم.

خدایا! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم.

تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بسوزم.

تو مرا آه کردی،که از سینه بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم.

تو مرا فریاد کردی،که کلمه حق را هرچه رساتر برابر جبّاران اعلام نمایم.

تو مرا حجت قرار دادی،تا کسی نتواند خود را فریب دهد.

تو مرا مقیاس سنجش قرار دادی تا مظهر ارزش های خدایی باشم تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاری را بنمایم.

تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی،تو مرا به آتش عشق سوختی. تو مرا در طوفان حوادث پرداختی،در کوره درد و غم گداختی ،تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی،و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.

خدایا! تو به من،پوچی لذات زود گذر را نمودی،ناپایداری روزگار را نشان دادی،لذت مبارزه را چشاندی،ارزش شهادت را آموختی.

خدایا! تو را شکر می کنم که از پوچی ها و ناپایداری ها و خوشی ها و قید و بندها آزادم نمودی،و مرا در طوفان های خطرناک حوادث رها کردی،و در غوغای حیات،در مبارزه با ظلم و کفر،غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی،فهمیدم که سعادت حیات،در وشی و آرامش و آسایش نیست،بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم،و بالأخره شهادت است.

خدایا! تو را شکر می کنم که اشک را آفریدی،که عصاره ی حیات انسان است،آنگاه که در آتش می سوزم،یا درشدت درد می گدازم،یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می شوم،و سروپای وجودم روح می شود،لطف می شود،عشق می شود،سوز می شود،و عصاره ی وجود به صورت اشک،آب می شود و به عنوان زیباترین محصول حیات،که وجهی به عشق و ذوق دارد،و وجهی دیگر به غم و درد،بر دامان وجود فرو می چکد.

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد،قلبم را ارائه خواهم داد،و اگر محصول عمرم را بطلبد،اشک را تقدیم خواهم کرد.

خدایا!تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمکزار انسان ببارم،تو مرا فریاد کردی که همچون رعد بر طوفان حوادث بغرم.

تو مرا درد و غم کردی،تا همنشین محرومین و دل شکسته گان باشم، تو مرا عشق کردی تا در قلب های عشاق بسوزم.

تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتازم،وسیاهی این شب ظلمانی را بدرم.

تو مرا زهد کردی،که هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتی،وجود داشته باشم،و هنگام پیروزی و جشن و تقسیم غنائم،دامن خود برگیرم و در کویر تنهایی با خدای خود تنها بمانم . غم و درد؛

خدایا! تو را شکر می کنم که غم و درد های شخصی مرا که کثیف و کشنده بود از من گرفتی،و غم ها و درد های خدایی دادی،که زیبا و متعال بود.

خدایا! تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتی،تو مار به آتش عشق سوختی،در کوره غم گداختی،در طوفان حوادث ساختی و پرداختی،تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی،و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.

خدایا! تو را شکر می کنم که سنگ زیرین آسیا کردی،و به من قدرت تحمل دادی که این همه درد و فشار را،که در تصور نمی گنجید،بر قلب و روحم حمل کنم،از مجالس جشن و شادی بگریزم و به مراکز خطر و بلا و درد و رنج پناه برم.

خدایا! تو را شکر می کنم که غم را آفریدی،و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی.

خدایا! در غم و درد شخصی می سوختم،تو آن چنان در درد ها و غم های زجردیدگان و محرومان و دل شکستگان غرقم کردی،که درد ها و غم های شخصی را فراموش کردم. تو مرا با زجر و شکنجه همه محرومین و مظلومین تاریخ آشنا کردی،از این راه تو علی را به من شناساندی ، تو مرا با حسین آشنا کردی، تو دردها و غم های زینب را بر دلم گذاشتی، تو مرا با تاریخ در آمیختی، و من خود را در تاریخ فراموش کردم ، با ازلیت و ابدیت یکی شدم، و از این نعمت بزرگ تو را شکر می کنم.

خدایا! تو را شکر می کنم که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی، تو را شکر می کنم که جانم را به آتش غم سوزاندی، و قلب مجروحم را برای همیشه داغدار کردی، دلم را سوختی و شکستی، تا فقط جایگاه تو باشد.

خدایا! همه چیز بر من ارزانی داشتی و بر همه اش شکر کردم. جسمی سالم و زیبا دادی، پایی قوی و تند و چالاک عطا کردی، بازوانی توانا و پنجه ای هنرمند بخشیدی، فکری عمیق و ذهنی شدید دادی، از تمام موهبات علمی به اعلا درجه برخوردارم کردی،موفقیت های فراوان به من دادی از همه چیز،و از همه زیبایی ها،و از همه کمالات به حد نهایت به من اعطا کردی و بر همه اش شکر می گذار.

اما ای خدای بزرگ! یک چیز بیش از همه چیز بر من ارزانی داشتی به من ارزانی داشتی که نمی توانم شکرش کنم،و آن درد و غم بود .

درد و غم،از وجود اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید،جز فداکاری راهی برنگزیند،و جز عشق چیزی ترشح نکند.

خدایا! نمی توانم بر این نعمت تو را شکر کنم ولی به خود جرأت می دهم از تو بخواهم که این اکسیر مقدس را تباه نکنی.

خدایا! تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی،تا از هیچ کس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.

خدایا! عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تورا شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!

خدایا! آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود.

خدایا! دل شکسته ام،زجر دیده ام،ظلم زده ام، از همه چیز نا امید و از بازی سرنوشت مأیوسم،در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک قرار گرفته ام،تنها تو را می شناسم، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.

خدایا! دل شکسته ای با تو راز و نیاز می کند،زجر کشیده ای که وارث هزار ها سال مصیبت و شکنجه است،ظلم زده ای که تا اعماق استخوان هایش از شدت درد و رنج می سوزد، نا امیدی که در افق سرنوشت،جز ظلم و حرمان و تاریکی نمی بیند و جز آینده ای مبهم و تاریک سراغ ندارد.

خدایا! هنگامی که غرش رعد آسای من،در بحبوحه حوادث می شد و به کسی نمی رسید،هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و دروغ ها و تهمت ها ناپدید می شد،تو!ای خدای من !،ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی،و بر قلب سوخته ام نور می تافتی و به استغاثه ام جواب می گفتی.

تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی،تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی،تو در ظلمت ناامیدی،دست مرا گرفتی و کمک کردی،در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه و پیش بینی نبود،تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی،در میان ابرهای الهام،در مسیر تاریک ومجهول و وحشتناک،مرا هدایت کردی.

خدایا! خسته و دل شکسته ام،مظلوم از ظلم تاریخ،پژمرده از جهل و اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث،ناامید در برابر افق مبهم و مجهول،تنها، بی کس، فقیر در کویر سوزان زندگ،محبوس در زندان آهنین حیات.

دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند، و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد،تا از این غربت کده سیاه،ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد،و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد.

ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی،دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان ها باز کردی،و لذت بخش ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی،و به امید استخلاص،تحمل همه دردها و غم ها و شکنجه ها را میسر کردی.

من اعتقاد دارم که خدای بزرگ،انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد،و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است،و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج درد شده اند،علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است،که گویی بندبند وجودش،با درد و رنج جوش خورده است،حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت،که نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب کبری را ببینید،که با درد ورنج انس گرفته است.

درد،دل آدمی را بیدار می کند، روح را صفا می دهد، غرور و خودخواهی را نابود می کند، نخوت و فراموشی را از بین می برد،انسان را متوجه وجود خود می کند.

انسان گاه گاهی خود را فراموش می کند،فراموش می کند که بدن دارد،بدنی ضعیف و ناتوان،که در مقابل عالم و زمان،کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است،فراموش می کند که همیشگی نیست،و چند صباحی بیشتر نمی پاید،فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود،لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و قدرت می کند ،سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود،بی خبر از حقیقت تلخ و واقعیت های عینی وجود،به پیش می تازد و از هیچ ظلم و ستمی رو گردان نمی شود.اما درد آدمی را به خود می آورد،حقیقت وجود او را به آدمی می فهماند،و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می کند،و دست از غرور کبریایی بر می دارد،و معنی خودخواهی و مصلحت طلبی و غرور را می فهمد و آن را توجیه می کند.

خدایا! تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.

خدیا! تو را شکر می کنم که باران تهمت و دروغ و ناسزا را علیه من سرازیر کردی ،تا در میان طوفان های وحشتناک ظلم و جهل و تهمت غوطه ور شوم،و ناله حق طلبانه من در برابر غرش تندرهای دشمنان و بدخواهان محو و نابود گردد،و در دامان عمیق و پر شکوه درد،سر به گریبان فطرت خود فرو برم. و درد و رنج علی را تا اعماق روحم احساس کنم،علی بزرگ،علی نمونه،علی مظهر اسلام و عنایت و عبادت و محبت و ایمان و عشق و تکامل،که با تمام عظمتش،و با تمام درخشش خیره کننده اش،بیش از هر کس مورد تهمت و دروغ و ناسزا قرار گرفت،و بیش از هزاروچهارصد سال تاریخ،و هزارها عبرت روزگار، هنوز هم هجوم تبلیغات شوم و طاغوتیان در اذهان اکثریت مسلمانان باقی نمانده است و شخصیت بی همتای این نمونه روزگار برای میلیون ها بشر ناشناخته مانده است.

خدایا! تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم،و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم،و«ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم،و خواسته های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم،و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا،وجدان آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم.

خدیا! تو را شکر می کنم که تو مرا در آتش عشق گداختی،و همه موجودات و «خواستنی»ها را بجز عشق و معشوق در نظرم خوار و بی مقدار کردی،تا از منار هر حادثه وحشتناک به سادگی و آرامی بگذرم. دردها،تهمت ها،ظلم ها،فشارها،و شکنجه ها را باسهولت تحمل کنم.

خدایا! خدایا تو را شکر می کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی،تا گاه گاهی از دنیای مادی درگذرم،و آنجا جز وجود تورا نبینم و جز«بقاء»ی تو چیزی نخواهم،و بازگشت از «ملکوت علی» برای من شکنجه ای آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل نبندم و چیزی دلم را نرباید.

خدایا! اکنون احساس می کنم که در دریایی از درد غوطه می خورم،در دنیایی از غم و حسرت غرق شده ام،به حدی که اگر آسمان ها و زمین را و همه ثروت وجود را به من ارزانی به سهولت رد می کنم،و اگر همه عالم را علیه من آتش کنی، و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوه های غم و درد مرا شکنجه کنی،حتی آخ نگویم،کوچکترین گله ای نکنم،کمترین ناراحتی به خود راه ندهم،فقط به شرط آنکه ذکر خود را،و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری،و مرا در همان حال به دست بلا بسپاری،به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب به دست من رسیده است تا احساس لذت کنم،و همه دردها و شکنجه ها را به جان و دل بخرم،و اثبات کنم که عزت و لذت دنیا برای من یکسان است،لذت و درد دنیا مرا تکان نمی دهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد.

خوش نداشتم و ندارم،که دوستانم و بزرگان به خاطر دوستی و محبت از من دفاع کنند،و مرا از میان طوفان بلای حوادث نجات دهند،خش نداشتم که رحمت وشفقت دوستان و مخلصین را برانگیزم،و از قدرت معنوی و مادی آنان در راه هدف مقدس خویش استفاده کنم.

اما همیشه می خواستم که شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم؛می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم.می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم،می خواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداکاری و ایمان و پایداری خود بلرزانم،می خواستم میزان حق و باطل باشم،و دروغ گویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم، می خواستم آن چنان نمونه ای در برابر مردم بوجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند،و طریق مستقیم،روشن و صریح و معلوم باشد،و هر کس در معرکه سرنوشت،مورد امتحان سخت قرار نگیرد و راه فرار برای کسی نماند.

اما همیشه آرزو داشتم اگر دوستانم می خواهند از من دفاع کنند،به خاطر حق دفاع کنند،نه به خاطر محبت و دوستی،اگر به هدف من علاقمندند،به خاطر طرفداری از حق باشد، نه رحم و شفقت به دوستی دل سوخته و رنج دیده که احیاناً کسب قلب او ثواب داشته باشد.

خدایا! هدایتم کن!زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا! هدایتم کن!زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا! هدایتم کن!که ظلم نکنم،زیرا می دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا! نگذار دروغ بگویم،زیرا دوغ ظلم کثیفی است.

خدایا! محتاجم نکن که به کسی تهمت بزنم،زیرا تهمت،خیانت ظالمانه ای است.

خدایا! ارشادم کن که بی انصافی نکنم،زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.

خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم،که به بی احترامی به یک انسان،همانا کفر خدای بزرگ است.

خدایا! مرا ار بلای غرور و خودخواهی نجات ده،تا حقایق وجودم را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز،تا فریب زرق و برق عالم خاکی،مرا از یاد تو دور نکند.

خدایا! من کوچکم،ضعیفم،ناچیزم،پر کاهی در مقابل طوفان ها هستم،به من دیده ای عبرت بین ده،تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم وبه درستی تسبیح کنم.

خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است،تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ی ستمگران و ظالمان قرار ندهی.

خدایا! می خواهم فقیری بی نیاز باشم،که جاذبه های مادی زندگی،مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.

خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم،تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم.

خدایا! دردمندم،روحم از شدت درد می سوزد،قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد،و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند،تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.

خسته ام،پیر شده ام،دل شکسته ام،ناامیدم،دیگر آرزویی ندارم،احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست،با همه وداع می کنم،و می خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.

خدایا! به سوی تو می آیم،از عالم و عالمیان می گریزم،تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها