گفت‌وگو با احسان عبدی‌پور؛ کارگردان فیلم سینمایی «پاپ»

آرزومندم بزرگان، پاسپورت‌های فرار را پاره کنند

احسان عبدی‌پور، نویسنده و کارگردان جوان سینماست که چند سال پیش با فیلمی به نام «تنهای تنهای تنها» چشم‌ها را به سوی خود خیره کرد. این کارگردان خوش‌ذوق و برجسته ایرانی که سال گذشته فیلم سینمایی «تیک آف» را بر پرده سینماها داشت این روزها فیلم «پاپ» را در گروه هنر و تجربه در اکران عمومی دارد. پاپ، فیلمی اپیزودیک است که سه داستان از اعضای یک خانواده سیاهپوست در بوشهر را در یک برش ثابت زمانی روایت می‌کند. عبدی‌پور طوری فیلم را با درایت ساخته که از شروع فیلم اصلا نمی‌توان پایانش را تشخیص داد و اتفاقا همین مساله یکی از نقاط قوت آن است. به بهانه اکران پاپ با این کارگردان جوان گفت‌وگویی انجام دادیم که می‌خوانید:
کد خبر: ۱۱۳۶۷۱۵

شما کارتان را با ساخت فیلمهای مردم پسند شروع کردید و بخصوص در «تنهای تنهای تنها» خیلی موفق عمل کردید، اما بعد کمکم فیلمهایتان سمت و سوی تجربیتری به خود گرفت. به نظرم میخواستید خیلی زود راه و روش خاص خودتان را پیدا کنید، اینطور نیست؟

بحث راه و روش نیست، بحث نگاه است. دلم سینمایی میخواهد که به احوالات آدمی نزدیکتر و ریزبینتر باشد. در واقع سینمایی که برای دیدن سوژهاش کلوز آپتر باشد. خودم فکر میکنم به این سمت در حرکت هستم. به نظرم دروغ رفتار سختتر از دروغ گفتار است. در زندگی عادی هم همین است. بخواهی دروغ را نشان دهی خیلی زحمتش بیشتر است تا بخواهی دروغی را زبانی شرح بدهی و این منتج از سکوت است. دلم به شمایلی از سینما متمایل است که صداقت را پیشه گیرد.

درباره کلیت و مضمون فیلم «پاپ» بیشتر توضیح میدهید؟

پاپ، یک تم عشق است در سه ماجرا. عشقهایی که معشوقش پیدا و هویدا نیست و ما فقط عاشق ماجرا در حرکت هستیم. ما بده بستان عشق با خود عشاق را میبینیم؛ صرفنظر از مشاهده احوالات و قضاوتی درباره معشوق. عشق خودش از کنار تذهیبی که میآورد فی نفسه یک بازی از پیش برده است. عشق است که حالا در قصههای در هم بافتهای تجلی مییابد یا بهتر اینکه تنزل مییابد.

فیلمهای زیادی در سینمای ایران و جهان با محوریت مهاجرت ساخته شدهاند و این مقوله در سینما طرفداران زیادی دارد. برای خودتان چقدر موضوع مهاجرت دغدغه است؟

مهاجرت دغدغه و زخم همیشه من است. چه شان و عزتی که آنجا دستخوش انفعالاتی میشود و چه حفرههایی که اینجا در داخل به وجود میآورد. میدانید، راستش نمیشود به آینده سرزمینی که بعضا سردمداران فرهنگ و هنر و سیاستش دستپاچه و با عجله پی پیدا کردن گذرنامه سرزمین دیگری هستند، زیاد
خوشبین بود. چون الان کسی حال و حوصله قهرمان بازی و چگوارا بازی ندارد. به نظرم وقتی الگوها دکمه اجکت دارند و هر لحظه که این هواپیما سرش کج شد به سمتی میتوانند بپرند و بروند و این اصلا به نظرشان قباحت ندارد، باید نشست و همراه غصه خوردن فکر هم کرد. مهاجرت میرود با ما کاری کند که با هند کرد. ببینید از بین این ملت آنها که امنیت اقتصادی و اجتماعی برای صد سال زندگی را دارند از بقیه دستپاچهترند و صبحها زودتر جلوی سفارت توی صف گذرنامه میایستند. رویایم این است که روزی یک چالش محال غریبی راه بیفتد و اینها که داعیه فرهنگ و سیاست دارند پاسهای فرارشان را پاره کنند، به مردم اعلام کنند اینجا هستند و دغدغهشان این خاک است و همه هم و غمشان دوباره ساختن این وطن.

به نظرتان سیاهپوستان در ایران با نوعی حس طردشدگی مواجه هستند؟

در ایران نه، اصلا. ولی ظاهر قضایا با عمقش دو چیز متفاوت است. ببینید توی این فیلم پدر خانواده میگوید: «ما تو بوشهر اگه آینه سر راهمون نباشه رنگ پوستمون یادمون میره». ولی به نظرم سیاهها تا قیامت یک دسته بندی خاصی برای خودشان در ته مغزشان دارند، یک نوع احساس در تعارض بودن و همینقدرش هم به نظرم به عنوان دلیلی که ساخت یک قصه یا فیلم را توجیه کند، کافی است.

و نکته جالب این که در این فیلم تصویر خیلی چرک و رقتانگیزی از زندگی مردم نمیبینیم و پایان فیلم هم اتفاقا خیلی امیدبخش و واقعگرایانه است. دلیل این موضوع چیست؟

دلیل خاصی ندارد. این طور به قضیه نگاه میکنم. دیدگاه و البته رویایم این است. یک تمناست.

کار با بازیگران آماتور چطور بود؟

این بازیگران من، با هر اسمی صحیح یا ناصحیح که ازشان نام ببرید، جهان فیلم من هستند. انتخابی نیستند. نه آنها از قصه جدا هستند و نه برعکسش. آنها زندگی میکنند و من دوربین را میبرم توی دست و پایشان. راستش لذتی اگر هست اینجاست. این قضیه از دروغ کمتری برخوردار است. یک لذتی است که اهلش میداند و توضیح و شرحش بر نااهلش هم از من بر نمیآید. جانکاه و جانبخش است توامان.

فکر میکنید نمایش فیلمتان در گروه هنر و تجربه با وجود سینماهای اندکش میتواند با اکران عمومی برابری کند و به سودآوری برسد؟

این بازخورد و لطف و رضایتی را که سر این فیلم سمت من و گروهم روانه است، کمتر به یاد میآورم. کسانی که از هر طریقی پیامشان را به من میرسانند هنگامهای در قلب و تنهایی من برپا کردهاند و این پیامها چرک و جراحت خیلی از اتفاقهای زشت سینما را از تن و خونم بیرون کرد. راستش سینما تا اینجا که من دیدهام جای حکیمانه و مودبانهای نیست.

اکران این فیلم با همین زاویه تنگ و محدودش، شور و امیدی در سر وحشیام انداخته. من ابدا به رقم و ریالش فکر نمیکنم. به دلیل بروکراسی پنج سال این فیلم خوابیده بود و هیچ تومن و دیناری جبران مافات نمیکند؛ ولی نکته اینجاست که به نظرم عشق هم نان میشود هم آب. کما این که سر این فیلم برای ما شده. انبوه تماشاگر، اصل اولیه و خدشهناپذیر سینماست، ولی راستش انبوه بیشکل و توده وار این سالها رشکبرانگیز نیستند. رویایم است که جذبشان کنم، ولی گناه جذب نکردنشان را هم پای فیلم نمیگذارم. آنها سردرگم و بیمانیفست هستند و در آینده نزدیک میدانم همه چیز به قاعدهتر و معنیدارتر خواهد شد. البته که دارم از رویایم حرف میزنم. ولی نکتهاش اینجاست که سن من از خیالبافی صرف گذشته.

ساناز قنبری

سینما

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها